A439
آرمان امیری
در نهایت هم این شخصیتی که به روایت نویسندهاش «مجموعهی کاملی بود از معایب و صفات ذمیمهی طبقات مختلفهی مردم ایران»، کار و بارش میگیرد و برخلاف مشروطهخواه وفادار و مخلص داستان، به نان و نوای مفصلی میرسد و مدام پیشرفت میکند. حتی بنابر دسیسهی این قلتشندیوان، مشروطهخواه فلکزده بدنام هم میشود و به تقاص گناهی که قلتشندیوان کرده نام نیکش را هم از دست میدهد و تراژدی سیاه داستان را تکمیل میکند.
به نظر میرسد، نخستین نویسندهای که چنین شخصیتی خلق کرد، اینقدر به جریانات مشروطه نزدیک بود که نمیتوانست از این دورنگیهای زمانهاش کینه و نفرت به دل نگیرد. به ویژه آنکه میدانیم پدر جمالزاده، جانش را بر سر دفاع از مشروطه از دست داد و احتمالا رد پای همین خاطرهی تلخ است که در آن بخش مورد اشارهی داستان به شکل زیر پا گذاشتن حرمت دوستی پدر و اسیر شدن خانهشاگرد بروز یافته است.
خلاصه اینکه، با پایان دههی ۲۰ خورشیدی و سقوط رضاشاه، همچنان وسوسهی احیای مشروطهی ایرانی در میان نخبگان فکری رواجی گستردهای داشت و جمالزاده نیز اینقدر به ماجرای مشروطه نزدیک بود و اینقدر از نظر عاطفی به آن وابستگی داشت که نمیتوانست بجز در قالب «تراژدی» داستان آن شخصیتهای دورو و نان به نرخ روزخور را روایت کند. سالها بعد اما، این وضعیت به مرور تغییر کرد.
تقی مدرسی، رمان «شریفجان، شریفجان» را حدودا ۲۰ سال بعد از داستان جمالزاده و در سال ۱۳۴۴ نوشت. با این فاصلهی زمانی، دیگر میتوان گفت که تب و تاب حسرت مشروطه به اندازهی کافی خوابیده بود و حالا اهل مشروطه، در میانهی عصر پهلوی به یک خاطرهی گنگ و مبهم بدل شده بودند. خاطرهای درست از جنس خاندان «اصلانیها»ی داستان مدرسی که در میانهی دوران پهلوی دوران زوال خود را سپری میکردند.
سرگذشت بزرگ خاندان اصلانیها هم فرق چندانی با جناب قلتشن دیوان نداشت: «میرزا اصلانخان... در مشروطیت صغیر مردم را علیه محمدعلیشاه و مستبدین شورانید ... و چون به دست محمدعلیشاه اسیر شد روی پایش افتاد و به جقهی مبارکش سه بار قسم خورد که تا جان در بدن دارد از او پشتیبانی کند. از آنجا که آدم لجوج و قدّی بود دومرتبه به شریفجان برگشت و هنوز جان در بدن داشت که مردم را علیه مشروطیت شورانید. هنگامی که مجاهدین به شریفجان رسیدند میرزا اصلانخان جلوی مردم به مجلس مقدس شورای ملی قسم خورد که تا جان در بدن دارد از آن پشتیبانی کند. به همین ترتیب دوبار دیگر به جقهی مبارک و مجلس مقدس شورای ملی قسم خورد تا اینکه یک روز مردم دور خانهاش جمع شدند و آن را سنگباران کردند».
جالب اینجاست که با تمام این فراز و فرودها و علیرغم آنکه اصلانی بزرگ، املاک روستای حاشیهی شریفجان را هم به نام خودش بالا کشیده، حالا دیگر اهالی شهر نه از بازماندگان او نفرت دارند و نه علاقهای به آنها نشان میدهند. خاندان اصلانی در شریفجان، یک جور میراث پوسیده و رو به زوال است که در کوران نوسازیهای شتابان عصر پهلوی مردم نمیدانند باید نسبت به آن چه موضعی داشته باشند؟
گاهی پشت سرش حرف در میآورند و گاه نگرانند که سرهنگ ارتشی (نمایندهی دولت رضاشاهی) بلایی سر میراثدار اصلانیها بیاورد. خلاصه آنکه روایت مدرسی از بازماندههای میراث مشروطه، هرچند شباهت زیادی به داستان جمالزاده دارد (که بیشک آن را خوانده بود) اما دیگر آن درگیری عاطفی و احساسی را با موضوع برقرار نمیکند. اگر مشروطه در عصر جمالزاده هنوز یک داغ تازه بود و به تراژدی تنه میزد، در روایت مدرسی یک میراث پوسیده و رو به موت بود که بیشتر حسی از ترحم را در مخاطبش بر میانگیخت.
سرانجام، این ایرج پزشکزاد بود که حدود ۵ سال پس از رمان مدرسی، سومین و به باور من، پختهترین روایت ممکن را از همان دستمایهی قبلی پرورش داد و به شاهکاری ماندگار بدل کرد. در داستان پزشکزاد، مشروطه به قدری دور و بیارتباط به زمانه تصویر شده، که حتی خود قهرمان هم خاطرهی شفافی از آن در ذهن ندارد. اندکی زوال عقل به همراه تحرکات شخصیت «مشقاسم» هم باعث میشود تا در نهایت مرز دروغگویی و توهم در ذهن داییجان ناپلئون از میان برود و حتی خودش هم در نهایت فراموش کند که دارد نقش بازی میکند!
بدین ترتیب، اگر جمالزاده هنوز اینقدر از شکست مشروطه داغدار است که روایتی سرشار از خشم همراه را به شکل اتهامنامهای علیه عاملان شکست مشروطه مینویسد، تقی مدرسی فرصت میکند که فارغ از جزییات جدالها و متهمیابیهای سیاسی، به کل میراث فروپاشیدهی مشروطه افسوس بخورد، و در نهایت، نبوغ پزشکزاد سبب میشود تا همان دستمایه را با چنان ظرافتی بسط دهد که از بند مصادیق تاریخی خودش رها شود.
تنها در این گام نهایی است که شخصیت داستانی ما با رها شدن از بند جناحبندیهای سیاسی، به نمادی بدل میشود از یک روحیهی آشنا و همگانی، با ملغمهای از تناقضهای همزمان: لافزنی در عین ترسخوردگی، پرمدعایی در جهانی با دغدغههای حقیرانه، آغشته به رذالتهای پیشپاافتاده، و در عین حال، سودجوییهایی معصومانه و قابل ترحم. و این، دقیقا ویژگیهای شخصیتی است که میتواند نه تنها از قالب تنگ داستانی خودش بیرون بیاید، بلکه از مرزهای زمانی و مکانیاش هم فراتر رفته، و همچون روح و عصارهی خلقیات یک ملت، پا به حریم جاودانگی بگذارد.