جعل ملتی به نام فلسطین و پیامدهای آن!

جعل ملتی به نام فلسطین و پیامدهای آن!

آرمان امیری


«من پیش‌بینی می‌کنم که اگر اسرائیلی‌ها طی شش ماه آینده با شاه حسین بر سر کرانه‌ی غربی رود اردن به توافق نرسند عرفات از طرف جامعه جهانی به رسمیت شناخته می‌شود و جهان دچار آشوب می‌شود. اگر من مشاور دولت اسرائیل بودم به نخست وزیر آن می‌گفتم به خاطر خدا تا زمانی که حسین هنوز یکی از بازیگران مساله است کاری کنید».
(هنری کسینجر، سخنرانی در جمع گروهی از یهودیان، ۱۹۷۵)


* * *

اگر بخواهیم از تعبیر پرچالشی همچون «کشور جعلی» استفاده کنیم، طبیعتا باید پیشتر تعریفی مشخص داشته باشیم از مبنای تشکیل یک کشور «اصیل»؛ اما واقعیت این است که چنین تعریفی یا وجود ندارد یا مورد توافق نیست.

اغلب، نگرش‌های مبتنی بر ناسیونالیسم تاریخی و رومانتیک هستند که برخی کشور/ملت‌ها را تاریخی و باقی را جعلی قلمداد می‌کنند، اما در سستی این رویکرد همین بس که بر پایه‌ی چنین روایتی، اساسا در جهان امروز تعداد کشورهای اصیل از عدد انگشتان دست تجاوز نخواهد کرد! در نتیجه چنین رویکردهایی، هرچند در حوزه‌های تاریخی و پژوهشی می‌توانند همچنان مورد توجه قرار گیرند، اما در مبانی عرف بین‌المللی و حقوق سیاسی جایگاهی ندارند. اصالت و رسمیت کشورها، امروزه امری قراردادی و معطوف به عرف روابط دیپلماتیک جهانی است؛ هرچند که این مساله هم نمی‌تواند تمامی اختلاف نظرها را برطرف کند.

به صورت مشخص، می‌توانیم سازمان ملل متحد را نماد نظم رسمی و مستقر در عرصه‌ی بین‌المللی قلمداد کنیم. با این حال می‌دانیم که تمامی تصمیمات این سازمان از جانب تمامی اعضا پذیرفته و یا اجرا نمی‌شوند. برخی کشورها هستند که به عضویت این سازمان درآمده‌اند و از این منظر عملا رسمیت یافته‌اند، اما از جانب برخی کشورهای دیگر به رسمیت شناخته نمی‌شوند. (مثال‌ش همین کشور اسرائیل)

در مقابل، کشورهای دیگری هم هستند که از نظر سازمان ملل رسمیت ندارند، اما توانسته‌اند دست‌کم یک تعداد حامی برای خود پیدا کنند. معروف‌ترین این کشورها قطعا «تایوان» است، اما نمونه‌های دیگری مثل «اوستیای جنوبی» را هم می‌توانیم نام ببریم که نشان می‌دهد حتی روند تشکیل چنین کشورهایی هنوز هم متوقف نشده.

با این مقدمه، ابتدا باید اصل عنوان را مورد سوال قرار دهیم: «وقتی از یک کشور جعلی صحبت می‌کنیم، در واقع از چه صحبت می‌کنیم»؟

اگر با رویکردی تاریخی به سراغ منطقه‌ برویم، اکثر قریب به اتفاق کشورهای منطقه (بجز ایران و مصر) جعلی هستند و اغلب از متلاشی شدن امپراطوری عثمانی حاصل شده‌اند که عمر آن به پایان جنگ جهانی اول باز می‌گردد. در چنین رویکردی اسرائیل نسبت به باقی کشورهای منطقه مورد متفاوتی به حساب نمی‌آید و البته فلسطینی‌ها هم می‌توانند به همان اندازه‌ی باقی مردم منطقه امیدوار به تشکیل یک دولت مستقل باشند: وقتی هر روز یک کشور جدیدی ساخته می‌شود، چرا ما یکی نسازیم؟!

اما اگر بخواهیم با رویکرد حقوقی و با استناد به نظام رسمی حقوق بین‌الملل به سراغ مساله برویم، آنگاه نتایجی که به دست می‌آید، اصلا با پروپاگاندای «جعلی» خواندن اسرائیل سازگار نخواهد بود. پیشینه‌ی معاصر اسرائیل هم به مانند باقی کشورهای حوزه‌ی امپراطوری عثمانی، به حدود سال ۱۹۲۰ باز می‌گردد که تا زمان استقلال کامل، یک دوران «تحت قیمومیت» را سپری کرد. در نهایت، با خروج انگلیسی‌ها، استقلال کامل اسرائیل در ۱۹۴۸ محقق شد و در ۱۹۴۹ نیز این کشور به عضویت سازمان ملل متحد درآمد.

برای مقایسه می‌توان یادآوری کرد استقلال سوریه در ۱۹۴۵ اعلام شد؛ اردن در ۱۹۴۶ مستقل شد، هرچند عضویت‌ش در سازمان ملل تا ۱۹۵۵ به طول انجامید. قیمومیت فرانسه بر لبنان هم تا ۱۹۴۵ به طول انجامید و همان سال هم لبنان و هم مصر به عضویت سازمان ملل متحد درآمدند.

اما بر خلاف تمامی این کشورها که همگی با یک تاریخچه‌ی نسبتا مشابه از عثمانی جدا شدند و تقریبا در یک بازه‌ی زمانی مشابه با کسب استقلال کامل به عضویت سازمان ملل درآمدند، کشور، یا دولت، یا حتی مفهومی به نام «ملت فلسطین»، ابدا در آن بازه‌ی زمانی نه تنها رسمیت نداشت بلکه اصلا مطرح هم نبود!

سال‌ها پیش یک مقاله‌ی پژوهشی کامل با عنوان «یاسر عرفات، مخترع مفهوم ملت فلسطین» نوشتم. جزییات مقاله مفصل است و برای مطالعه‌ی بیشتر می‌توانید (از این لینک) به همان مراجعه کنید. اینجا به اختصار به نتیجه‌گیری و موضوع اصلی مقاله اشاره می‌کنم که اساسا طرح عنوان مفهومی به نام «ملت فلسطین»، تنها در دهه‌ی ۸۰میلادی بود که به اصرار یاسر عرفات به ادبیات بین‌المللی راه پیدا کرد.

امروز چنان به وفور از توافقات بین‌المللی و قطع‌نامه‌های سازمان ملل متحد در مورد حقوق فلسطینیان یاد می‌شود، گویی که این توافقات مربوط است به دوگانه‌ای میان ملت‌های «اسرائیل و فلسطین». در حالی که تا نیمه‌ی دهه‌ی هفتاد میلادی، (یعنی سال‌ها پس از تعیین مرزهای ۱۹۶۸)، مساله‌ی خاورمیانه، جدالی بود میان دولت اسرائیل، با چهار کشور منطقه: اردن، سوریه، مصر و لبنان! نه حرفی از فلسطین بود و نه بحثی در باب تشکیل یک دولت جدید! در بهترین حالت نیز از فلسطینی‌ها، صرفا با تعابیری همچون «آوارگان» یاد می‌شد و نه «ملت فلسطین».

البته در تمامی این مدت، تعدادی سازمان ریز و درشت چریکی/تروریستی هم وجود داشتند که به صورتی مستقل از عملکرد کشورهای عرب در منطقه فعالیت می‌کردند. برخی از این سازمان‌ها کمونیستی بودند و اهدافی از جنس احقاق حقوق «خلق عرب» (و نه ملت فلسطین) را دنبال می‌کردند. برخی دیگر همچون حماس، خصلت اسلامی/اخوانی داشتند و به دنبال احیای خلافت و اتحاد دوباره‌ی امت‌های مسلمان بودند و هنوز هم هستند. تنها گروه‌های بسیار محدود و مشخصی بودند که به داعیه‌ی متفاوتی داشتند: «ما نه بخشی از اردن، مصر، سوریه و یا لبنان، بلکه یک ملت مستقل و متفاوت به اسم فلسطین هستیم»!

داعیه‌ی این گروه (که یاسرعرفات، بزرگترین و معروف‌ترین رهبر آنان بود) نه تنها از جانب دولت اسرائیل، یا جامعه‌ی جهانی، بلکه حتی در میان کشورهای عربی/اسلامی هم هیچ رسمیتی نداشت. یادآوری می‌شود که در این بخش از یادداشت، محوریت را نه بر روایت تاریخی، بلکه بر «توافقات حقوقی» در عرف بین‌الملل قرار داده‌ایم. بدین ترتیب، وقتی هیچ توافقی در هیچ کجای جهان بر روی مفهومی به نام «ملت فلسطین» وجود نداشت و هیچ معاهده‌ای به این اسم امضا نمی‌شد، عملا چنین موجودیتی هم وجود خارجی نداشت.

در آن دوران که مذاکرات بین‌المللی و تلاش برای صلح با اسرائیل را اتحادیه‌ای از کشورهای عربی به میزبانی و مرکزیت مصر به پیش می‌برد، یاسر عرفات، صرفا به عنوان یک تروریست یاغی در کشورهای اسلامی عربی تحت تعقیب قرار داشت. مدتی در مصر و مدت دیگری در اردن زندانی بود و عملا می‌توان او را یک «چریک تجزیه‌طلب» خواند که قصد داشت به همان اندازه که با اسرائیل می‌جنگد، بخش‌های مورد مناقشه‌ای از خاک کشورهای عربی را نیز تجزیه کرده و به نام خود سند بزند.

باز هم می‌توان به یاد آورد که در آن سال‌ها، ایده‌ی اصلی جهان عرب این بود که همان کشورهای موجود هم مثل سوریه و مصر به یکدیگر بپیوندند و تشکیل یک کشور واحد عربی بدهند. نه اینکه بخشی از خاک موجود را هم به اسم یک کشور جدید با نام فلسطین درآورند!

در نهایت، این تنها شکست مذاکرات صلح بین کشورهای عربی و اسرائیل بود که فرصتی استثنایی و تاریخی را در اختیار عرفات قرار داد. وقتی کشورهای عربی حاضر نشدند بر سر مرزهای خود با اسرائیل به توافق رسیده و رسمیت این کشور را بپذیرند، جامعه‌ی جهانی ناگاه به سراغ یک گزینه‌ی جدید رفت: «سازمانی که نه تنها مدعی بود فلسطین بخشی از خاک اردن یا مصر نیست، بلکه آمادگی کامل داشت تا رسمیت اسرائیل را بپذیرد»!

غربی‌ها از این کشف جدید خیلی خوشحال شدند. برای نخستین بار در اعلامیه‌ی سال ۱۹۸۰ بود که اروپایی‌ها در یک چرخش موضع آشکار مدعی شدند دیگر نمی‌توان فلسطینی‌ها را صرفا «آواره» خواند! از یک سال بعد از آن بیانیه بود که جهان شروع به پذیرش مفهوم جدیدی با عنوان «ملت فلسطین» کرد. هرچند باید اعتراف کرد که تا آن زمان اکثر کشورهای عربی هم با مشاهده‌ی سرنوشت امثال انورسادات فهمیده بودند که بهتر است به نوعی آبرومندانه از روند مذاکرات کنار بکشند و هزینه‌ی صلح با اسرائیل را بر دوش نمایندگان جدیدی به اسم «ملت فلسطین» بیندازند. بدین ترتیب، بیراه نیست اگر بگوییم اختراع یا ای بسا جعل مفهوم کاملا جدیدی به نام «ملت فلسطین»، بیشتر ترفندی برای دور زدن صلح با کشورهای عربی/اسلامی بود، تا پذیرش یک اصالت تاریخی/حقوقی.

به هر حال، من گمان می‌کنم که در نهایت پیش‌بینی‌های هنری کسینجر درست از آب درآمد. آن تدبیری که غربی‌ها به‌کار بردند تا با مطرح کردن یک گروه جدید، امکان صلح با اسرائیل و پذیرش رسمیت دولت اسرائیل را در دل اعراب خاورمیانه میسر کنند، هرچند در کوتاه مدت دستاوردهایی داشت، اما در طولانی مدت مشکل را پیچیده‌تر از قبل کرد. حالا اروپایی‌ها با دست خود ملت جدیدی جعل کرده بودند که معلوم نبود چه مقدار از اراضی مورد مناقشه را باید به آن اختصاص دهند! اسرائیل بعد از پیروزی در جنگ، حتی حاضر نبود این زمین‌ها را به کشورهای رسمی عربی بازپس بدهد، چه برسد به یک پدیده‌ای به نام «فلسطین» که حتی اصل وجودش هم صرفا محصول توافق با خود اسرائیل بود!


Report Page