قضیه، شکل اول، شکل دوم

قضیه، شکل اول، شکل دوم

آرمان امیری

بعید است هیچ متنی را بتوان به صورت کاملا مجرد و بی‌تاثیر از فضای پیدایش آن نقد کرد. اگر هم بتوانیم تصور کنیم در حوزه‌ای دیگر چنین متن‌هایی پیدا شوند، در مورد متون سیاسی، فضای پیرامون و زمان و مکان هر متن حتی از خود آن نیز مهم‌تر می‌شود. به همین دلیل، من برای درک بهتر منشور جورج تاون، به خودم کمی فرصت دادم تا بتوانم حتی‌المقدور فراتر از خود متن، با حواشی، پیامدها، زمینه‌ها و البته توضیحات و تفسیرهای بعدی آن آشنا شوم. در این یادداشت هم، به همان اندازه (و ای بسا به مراتب بیشتر از آن) که به خود منشور ارجاع دهم، به فضای پیش و پس از پیدایش آن اشاره خواهم کرد.

 

با این مقدمه‌ی کوتاه، به گمانم متن منشور، و مهم‌تر از آن، ذهنیتی که به نگارش این منشور و اساسا شکل‌گیری ائتلاف جورج تاون منجر شده است را به دو شیوه‌ی کاملا متفاوت می‌توان متصور شد که هر یک نقد متفاوتی را هم می‌طلبند. این تفکیک‌بندی شاید بتواند به فهم بهتر نقاط ضعف و قوت وضعیت فعلی کمک کند.

شکل اول: انقلاب رهایی‌بخش

منظور من از انقلاب رهایی‌بخش، دقیقا همان معنای آشنایی است که از اکثر انقلاب‌های تاریخ در ذهن داریم. انقلاب‌هایی که با وعده‌ها و شعارهای مشخصی رقم خورده‌اند که گمان می‌رفته سعادت بشری را به همراه خواهند داشت. اگر کسی گمان می‌کند هدف از خیزش اخیر، رقم زدن انقلابی است که شرّ تمامی بدی‌ها را از سر کشور و جامعه‌ی ما کم می‌کند و یک جامعه‌ی پیشرفته و دموکراتیک و توسعه‌یافته را به ارمغان می‌آورد، از نگاه من، در جستجوی یک «انقلاب رهایی‌بخش» است و باید هدف و شعار و عملکردش را هم دقیقا با همین نگاه «انقلاب رهایی‌بخش» مورد نقد قرار داد.

 

من پیشتر مطلوبات خودم را برای وضعیت ایران آینده به تفصیل نوشته و منتشر کرده‌ام که به صورت مشخص در موضع یک «لیبرال دموکرات» خلاصه می‌شود. دیگران نیز به اندازه‌ی کافی نسبت به خطرات قومیت‌گرایی و رویکردهای هویت‌طلبانه هشدار داده‌اند. اینجا نمی‌خواهم با ورود به محتوای منشور همبستگی (مهسا) همان نقدهای پیشین را تکرار کنم، بلکه به همین میزان اکتفا می‌کنم که اگر قرار بر یک «انقلاب رهایی‌بخش» باشد، فارغ از محتوای منشور، اصل شکل‌گیری این ائتلاف تناقض‌آلود و در نتیجه محکوم به شکست است!

 

یک انقلاب رهایی‌بخش قطعا سویه‌ی سیاسی واحد و مشخصی دارد. نمی‌تواند هم چپ‌گرا باشد و هم راست‌گرا. هم فدرالیست باشد، هم جمهوری‌خواه و هم مشروطه‌طلب. اساسا در منطق چنین انقلابی سخن گفتن از «ائتلاف» هیچ معنا و وجاهتی ندارد؛ مگر اینکه بخواهیم آن را به چشم خدعه و نیرنگ ببینیم. اینکه هم بخش بزرگی از نیروهای مشروطه‌خواه نسبت به منشور واکنش منفی نشان داده‌اند و هم برخی احزاب قوم‌گرا به آن انتقاد دارند، دقیقا نشان‌دهنده‌ی همین مساله است که اینان با نگرش «انقلاب رهایی‌بخش» به سراغ این ائتلاف آمده‌اند و حاضر نیستند از هیچ بخشی از مطالبات خود، ولو به صورت موقت عدول کنند و اتفاقا در این مورد کاملا هم محق هستند. واقعیت هم همین است که اگر گروهی اصرار دارند که حتما باید ائتلافی میان نیروهای اپوزوسیون شکل بگیرد، یعنی پیشاپیش پذیرفته‌اند که بر بخشی از اهداف نهایی و آرمان‌های مطلوب خود به سود همگرایی و ائتلاف چشم بپوشند؛ این رویکرد متفاوتی است که البته ملزومات خاص خودش را هم می‌طلبد که من در بخش دوم بدان می‌پردازم.

 

شکل دوم: انقلاب راهگشا

تعبیر انقلاب راهگشا را من در اشاره به حرکت‌هایی به کار می‌برم که تنها هدف‌شان ایجاد یک روزنه در فضای انسداد سیاسی کشور است. در واقع، هدف یک انقلاب راهگشا، نه حصول اهداف و مطالبات مشخص، بلکه صرفا ایجاد یک بستر مناسب برای سیاست‌ورزی است تا شهروندان بتوانند در این زمین برای کسب مطلوبات خود کنش‌گری کنند. وقتی حکومت امکان هرگونه سیاست‌ورزی معنادار را مسدود می‌کند، دیگر اهمیتی ندارد که مطالبه‌ی شما لغو حجاب اجباری باشد، یا بهبود وضعیت معیشتی، یا صرفا ترمیم آسفالت یک خیابان؛ فرقی هم نمی‌کند که شما راه حل را در سیاست‌های لیبرالیستی ببینید یا برپایی نظام شورایی یا فدرالیسم؛ مسیر هرگونه سیاست‌ورزی مدنی به کل مسدود است. انقلاب راهگشا، در چنین وضعیتی معنادار و حتی ضروری می‌شود تا جامعه را از این بحران انسداد خارج کند؛ هرچند چنین نگاهی به انقلاب، برخلاف نگرش «انقلاب رهایی‌بخش»، سویه‌ی مشخصی ندارد؛ یعنی پیشاپیش مشخص نمی‌کند که شکل نهایی چنین حکومتی چه خواهد شد؟ از نظر اقتصادی به راست چرخش خواهد کرد یا به چپ؟ متمرکز خواهد بود یا فدرال؟ تنها مساله‌ای که انقلاب راهگشا وعده می‌دهد آن است که در فردای پیروزی، همه‌ی نیروهای سیاسی بتوانند فعالیت کنند و به اندازه‌ی وزن و سهم خود در سرنوشت جمعی اثرگذار باشند.

 

هر بار که اعضای ائتلاف جورج تاون تاکید می‌کنند که علی‌رغم تمامی اختلاف نظرهایشان بر ضرورت ائتلاف تاکید دارند، من به این صورت برداشت می‌کنم که نگاه آنان به ضرورت شکل‌گیری این ائتلاف و در نتیجه هدف نهایی آن از جنس انقلاب راهگشا است. فقط در چنین خوانشی «معنادار» و حتی کاملا «درست و دقیق» است که بگوییم شکل حکومت، یا جزییات اجرایی حکومت باید به «فردای پس از انقلاب» موکول شود؛ تعبیری که بارها شنیده‌ایم اما همچنان با برخی از دیگر رفتارها سازگاری ندارد.

 

من به شخصه رویکرد «انقلاب راهگشا» را ترجیح می‌دهم و حداقل از دو سال پیش بر ضرورت آن تاکید کرده‌ام؛ اما اگر چنین رویکردی را بپذیریم، آن وقت باید به ضرورت‌های آن هم پایبند باشیم و این جایی است که برخی رفتارها و واکنش‌های اعضای ائتلاف دچار تناقض می‌شود. منطق انقلاب راهگشا می‌گوید «تمامی نیروهایی که خواستار شکست این انسداد به سود یک وضعیت دموکراتیک هستند حق مشارکت و اتحاد دارند». کاملا قابل درک است که گرایش به راست و چپ اینجا معنا ندارد. فدرالیست بودن یا مشروطه‌خواه بودن دیگر در میان نیست. پس هم‌نشینی آقایان مهتدی و پهلوی هم توجیه می‌شود؛ اما به همین ترتیب و ای بسا به طریق اولی، ضرورت ائتلاف با بسیاری از نیروهای سیاسی شناسنامه‌دار در داخل کشور که به ضرورت عبور از نظام فعلی تاکید دارند هم ضرورت پیدا می‌کند. میرحسین موسوی شاخص‌ترین چهره‌ی این نیروهاست هرچند دامنه‌ی چهره‌هایی که بر ضرورت رفراندوم گذار از نظام فعلی تاکید کرده‌اند بسیار گسترده‌تر است و چهره‌هایی چون مصطفی تاجزاده را نیز شامل می‌شود؛ اما رویکردی که من از اعضای ائتلاف دیدم با ضرورت این حضور سازگاری ندارد.

 

مساله فقط این نیست که مثلا خانم علی‌نژاد در پاسخ به پرسش‌های یک خبرنگار اتهامات پرخاش‌جویانه‌ای علیه میرحسین موسوی مطرح می‌کند، مساله این است که اساسا این رویکرد تلاش برای جذب تمامی نیروهای اثرگذار در این ائتلاف و حتی حامیان و ای بسا برخی منتقدان آن هم به چشم نمی‌خورد. تعابیری مثل «اتوبوس مجانی» جوابگوی چنین رویکردی نیست. عجیب هم نیست که با گذشت این همه مدت از صدور منشور، نه تنها شاهد جذب هیچ نیروی جدیدی به ائتلاف نبوده‌ایم، بلکه گویا جدال بر سر قدرت در داخل خود ائتلاف هم رو به افزایش است. چنین رفتارهایی ابدا نشان نمی‌دهد که اعضای این ائتلاف به واقع نگاهی «راهگشا» به روند این انقلاب داشته باشند.

 

مساله‌ی دیگر، طرح مباحثی همچون «دادخواهی» از جانب اعضای ائتلاف است که تا حدودی به منشور همبستگی مهسا هم راه یافته. در منطق «انقلاب راهگشا»، تنها هدف توجیه‌پذیر می‌تواند درخواست «ایجاد یک دادگستری سالم و مستقل» باشد. (درست به مانند شعار درخشان برپایی «عدالت‌خانه» در انقلاب مشروطه که از نگاه من یکی از نمونه‌های شاخص «انقلاب‌های راهگشا» بود) اما اینکه ما پیشاپیش محکومیت برخی افراد و نهادها را از اهداف انقلاب خود معرفی کنیم چیزی از جنس وعده‌های انقلاب رهایی‌بخش است که با جنس کار انقلاب راهگشا سازگاری ندارد و نتیجه‌اش هم همین وضعیتی است که به چشم می‌بینیم دعوای دادخواهی تا سر حد برگزاری غیابی دادگاه‌ها و جدال بر سر صدور احکام محکومیت فلان گروه سیاسی هم کشیده شده! گویی اینجا منتقدان هم درست به اندازه‌ی حاکمان کوچکترین فهمی از منطق یک «دادرسی عادلانه» ندارند و تنها منظورشان از «دادخواهی» صرفا نوعی انتقام‌جویی از گروهی است که «دشمن» می‌پندارند.

 

در نهایت:

از نگاه من، وضعیت ائتلاف حاضر بی‌شباهت به آن مثل قدیم «شترمرغ» نیست که وقتی گفتند بار ببر، گفت من مرغ هستم و وقتی گفتند پرواز کن، گفت من شترم. بیشترین نقدهای وارد بر منشور ائتلاف، از زاویه‌ی نگاه «انقلاب رهایی‌بخش» بدان وارد می‌شود؛ در این موارد تمامی اعضای ائتلاف با استناد به «الزام اتحاد» به این نقدها پاسخ می‌دهند؛ پاسخی که تنها در منطق «انقلاب راهگشا» معنادار است. اما در مواردی که از آن‌ها خواسته می‌شود با برخی نیروهای سیاسی داخل کشور تعامل برقرار کنند، به ناگاه به منطق «انقلاب رهایی‌بخش» باز می‌گردند و بسیاری از نیروهای سیاسی را به چوب شعارهای رادیکال خود حذف می‌کنند. این تناقض، عملا راه را بر هرگونه پیشرفت و نقش‌آفرینی موثر ائتلاف خواهد بست.

 

من به خوبی واقف هستم که احساسات برانگیخته شده‌ی معترضان، خواه ناخواه آن‌ها را به سمت و سوی وسوسه‌ی «انقلاب رهایی‌بخش» سوق می‌دهد. کوره‌های سوزان «خشم انقلابی» خیلی زود متهمان خود را انتخاب و به همان سرعت احکام محکومیت‌شان را هم صادر می‌کنند. به درازا کشیدن دوران سرکوب و در نتیجه افزایش هزینه‌های انقلاب، عطش «یک شبه» دگرگون کردن وضعیت را هرچه بیشتر افزایش می‌دهد و سبب می‌شود هرگونه احتمال بازی‌گری و نقش‌آفرینی نیروهای دخیل در وضعیت فعلی تا سرحد جنون «غیرقابل تحمل» به شمار آید. اما نتیجه‌ی عملی این شکاف روزافزون، میان وضعیت «واقعا موجود»، با خشم و مطالباتی که به سرعت اوج می‌گیرند، همین وضعیت انسداد و انفعالی است که شاهدش هستیم.


البته که حکومت دیگر توان بازگشت وضعیت به دوران پیش از آغاز انقلاب را ندارد، اما نیروهای انقلابی نیز هرقدر بار خود را سنگین‌تر کنند، امکان موفقیت خود را به تعویق می‌اندازند. با تناقض‌های آشکاری که من در نفس رویکردهای این نیروها می‌بینم، نه فقط موفقیت نهایی آن‌ها برای اثرگذاری در شرایط دشوار سیاست داخلی، بلکه حتی امکان تداوم همین ائتلاف‌های نیمبند هم آشکارا زیر سوال است.


Report Page