misfortune

misfortune

𓆩𝐕𝐊𝐎𝐎𝐊𝐋𝐀𝐍𝐃𓆪

Writer: missn

Part: 8

_سلام دوست پسرم!


با چشم های گرد به پسر نیمه برهنه زل زد. الان چی شده بود؟


_تهیونگ؟ این چه کاریه؟ قلبم وایستاد عوضی!


با حرص غرید و مشتش رو به سینه برهنه پسر زد. تهیونگ در جوابش خنده ای کرد و با شیطنت ابرویی بالا انداخت:


_یعنی میگی روز اول دوست پسر داشتنم، بی دوست پسر شدم؟


با ناراحتی نمایشی گفت و لبهاش رو آویزون کرد و دستش رو روی قلب پسر کوچیکتر گذاشت.


_مطمئنی ایستاده؟ اینطور که داره تند میزنه احساس میکنم در حال مسابقه دادنه!


جونگکوک ساکت و شوکه به اداهای تهیونگ زل زده بود. مطمئن بود یه چیزیش هست!

زبونش رو داخل لپش فرو کرد و بعد لبخندی که اصلا شباهتی به لبخند نبود رو روی لب آورد:


_بیا بریم ناهار بخوریم... دوست پسرم!


خواست تهیونگ رو هل بده تا از اونجا خارج بشه که باز توسطش به دیوار کوبیده شد.


_کجا با این عجله؟ نمی‌خوای به دوست پسرت کمک کنی، دوست پسرم؟


با لحن ناراحتی گفت و به مسواک توی دستش اشاره کرد.

جونگکوک ابرویی بالا انداخت و از روی حرص خندید. شاید اگه انقدر عصبی نبود با کمال میل واسه پسر مسواک میزد ولی الان تنها کاری که با اون مسواک میتونست بکنه، به قتل رسوندنش بود.


_ببین تهیونگ...


انگشت اشاره اش رو بالا آورد و روی سینه پسر کوبید. بعد با لحن عصبی ادامه داد:


_از صبح ذهنم درگیر این مسخره بازی دوست پسر گفتنته! بخاطر همین به شدت عصبی ام طوری که میتونم با اون مسواک بکشمت! پس مسواکت رو بزن و بیا بیرون که باید حرف بزنیم...


با تموم شدن حرفهاش دوتا دستش رو اینبار محکم به سینه پسر کوبید و هلش داد. تهیونگ عقب رفت و با ابروهای بالا رفته گفت:


_مگه میشه با مسواک کسی رو کشت؟


جونگکوک که داشت بیرون رفت، برگشت و با زدن نیشخندی جواب داد:


_جان ویک با یه مداد سه نفر رو کشت. من نتونم با یه مسواک تو رو بکشم؟


ابرویی برای پسر متعجب بالا انداخت و در رو محکم پشت سرش بست.

تهیونگ نیشخندی زد و در حالی که از اینه توی سرویس به خودش نگاه میکرد، زمزمه کرد:


_دوست پسرم خشن شده! بهتر! من خشن دوست دارم...


•••••••••••••••••••••


چاپستیکش رو توی کاسه خالی رها کرد و خودش رو کمی عقب کشید. نگاهی به جونگکوک که در حال خوردن کاسه سومش بود انداخت و نالید:


_چطور میتونی انقدر بخوری؟ تازه اصلا چاق هم نمیشی!


جونگکوک سرش رو بالا آورد و با دهنی پر به پسر رو به روش زل زد.


_من ورزش می‌کنم!


_اوه درسته! یادم نبود دوست پسرم ورزشکاره!


نیشخندی زد و نگاهش رو روی هیکل پسر رو به روش چرخوند.

پسر کوچیکتر چشمهاش رو چند ثانیه بست و به طرز جدی ای به تهیونگ نگاه کرد.


_نمیخوری دیگه؟


_نه


_خوبه! حالا بگو جریان این دوست پسر چیه؟!


جونگکوک هم چاپستیکش رو توی کاسه تقریبا خالیش رها کرد و دستهاش رو روی سینه اش قفل کرد.


_منتظرم!


تهیونگ لیسی به لبهاش زد و هوفی کشید. بالاخره باید می‌گفت!


_قبول میکنم!


_چی رو؟


_پیشنهادت رو...


جونگکوک از روی گیجی اخمی کرد. پیشنهاد؟ کدوم پیشنهاد-...


_اها!


با چشمهای گرد شده خودش رو جلو کشید و مستقیم توی چشمهای خمار تهیونگ زل زد:


_منظورت همونه که گفتم بدهی‌هات رو میدم در عوضش باید دوست پسرم بشی؟


تهیونگ همراه با چشمکش، بشکنی زد:


_دقیقا!


_چرا؟ تو که رد کردی همون موقع...


_درسته...


خودش رو مثل پسر جلو کشید و ارنج‌هاش رو روی میز گذاشت. به چشمهای براق و مشکی پسر زل زد و ادامه داد:


_اما نظرم عوض شد! بخاطر خواهرم...


_چیزی شده؟


دستش رو به سمت دست جونگکوک برد از روی میز گرفتش. نگاهش به کناره های ناخن زخم شده‌اش خورد و بابتش اخمی کرد:


_واسه پروژه دانشگاهش پول می‌خواد. نمیتونم هم بدهی‌هام رو بدم هم خرج اون رو...


_اها...


پسر کوچیکتر به گلدون روی میز خیره و غرق در افکارش شد، طوری که متوجه نوازش های ظریف تهیونگ روی انگشتهاش نشد.


_خب... من اینها رو جمع میکنم و می‌شورم. تو برو بشین روی مبل الان میام.


جونگکوک در حالیکه بلند میشد، گفت و دستش رو از بین دستهای تهیونگ بیرون کشید.


_باشه...


•••••••••••••••••••••


_قبل اینکه بخوای پول رو واریز کنی واسشون باید یه چیزایی بگم...


به طرف جونگکوک که کنارش روی مبل نشسته بود، برگشت و دو طرف صورتش رو گرفت.


_میدونی که یه دروغه و من علاقه‌ای بهت ندارم؟


_اره!


_میدونی آسیب میبینی؟


_اره!


_همه رو میدونی و باز هم میخوای انجامش بدی؟


_اره


_خیلی خب...


لپ های پسر رو ول کرد و خواست برگرده که اینبار لپ های خودش اسیر دستهای پسر شد.


_تو هم میدونی که باید یه دوست پسر خوب و عاشق واسم باشی؟


_اره!


_میدونی که حق نداری دیگه ناراحتم کنی؟


_اره!


_اینم میدونی که حق خیانت کردن بهم رو نداری؟


_اره


_پس خوبه...


لبخندی زد و دستهاش رو از روی لپ‌های تهیونگ برداشت.


_بیا شروعش کنیم...


•••••••••••••••••••••


پارت قبل چقدر نفرین شدم🦦 هر لحظه منتظر بودم یه بلایی سرم بیاد🚶🏻‍♀️



Report Page