42 سال پس از اندیشه علی شریعتی در گفت و گو بااحسان شریعتی
@Dr_ehsanshariatiگفتگو دکتر احسان شریعتی با روزنامه شهرآرا(روزنامه محلی شهر مشهد)
*در بررسی اندیشه شریعتی، ابتدا اجازه بدهید بحث را از مشهد شروع کنیم که اولین جرقههای ظهور فکری دکتر در این شهر بوده است. چرا با وجود اینکه شخصیتی مثل دکتر شریعتی از مشهد برخاست و اندیشه او در سراسر جامعه ایرانی اثر گذاشت اما در خود این شهر اثرات اندیشهاش را خیلی ندیدهایم. نیم قرن پیش شریعتی از روشنفکری دینی گفت اما هنوز دیدگاهها و فضای خراسان خیلی بسته و متفاوت است؟ گویی از این اندیشه مشهد جز نام دیار شریعتی بهرهای دیگر نبرده است.
جملهای را حضرت عیسی گفتهاند که «پیامبران وقتی دعوت خود را در دیار خودشان آغاز میکردند، با مقاومت رو به رو میشدند.». یک ضربالمثلی فرانسوی از این حدیث ساخته شده که میگوید: «هیچ کس در کشور خود پیغمبر نیست!». در مورد متفکران و اندیشمندان هم مصداقهای اینرا داریم که وقتی اندیشه خود را در کاشانه ومحل و دیار خودشان مطرح میکنند، با مقاومت رو به رو میشوند. در مورد مشهد این مقاومتها بیشتر رخ میدهد، زیرا از گذشته یکی از مراکز سنتی-مذهبی کشور بوده است. حتی در دهه 20 که استاد محمدتقی شریعتی، پدر دکتر علی شریعتی تفکرش را در مشهد مطرح کرد، تودهی مردم پس از دوره 20 ساله دیکتاتوری رضاشاه احساس آزادی مذهب و بازگشت به سنت میکردند. در صورتی که اصل دعوت استاد، نواندیشی دینی بود و ایشان «کانون نشر حقایق اسلامی» را هم که تشکیل دادند، در آغاز اقلیتی فکری در مشهد به شمار میرفت و مورد نقد نیروهای سنتی بودند و همین نقدها هم تا زمان دکتر علی شریعتی ادامه یافت.
*با این حال خیلی از تحلیلگران سیاسی و فرهنگی، مشهد را شهر مهمی در نحلههای فکری کشور در طول تاریخ میدانند...
بله همینطور است. مشهد همواره از نظر فکری یک شهر تعیین کننده در فضای کشور بوده و بهعنوان دومین شهر بزرگ کشور در زمینههای مختلفی مطرح بوده است: در زمینه سنتی و دینی و خطوط فکری روشنفکری نیز گرایشات مختلفی همواره در آنجا حضور داشته است. بنابراین مطرح شدن آثار فکری شریعتی در این شرایط که گرایشات سنتی قوی در مشهد بوده، کار سختی محسوب ده است.
* به کانون نشر حقایق اسلامی اشاره کردید. علیرغم وعدههای داده شده برای ثبت ملی این کانون و باز شدن درب آن به روی علاقمندان به صورت شبه موزهای از آثار شریعتی یا کتابخانه و مرکزی فرهنگی، سالهاست این مکان متروکه مانده و در آخرین بازدید امسال ما، مشاهده کردیم که تبدیل به انبار پلاستیک فروشی شده است. برای احیای این کانون که پاتوق و محلی برای ارائه تفکر شریعتی باشد، چرا اقدامی نشده است؟
در تهران با وجود اینکه دکتر شریعتی از مشهد آمده بودند و فقط چند سالی در این شهر ساکن بودند، خانه او تبدیل به موزه و مرکز فرهنگی شد. کتابخانهای نیز در این خانه دایر است و علاقمندان میتوانند به آن مراجعه کنند. بنیاد فرهنگی شریعتی هم در تهران فعال است، اما متاسفانه در مشهد هیچ نشان و مکانی از نظر ابنیههای تاریخی برای ارائه آثار شریعتی از گذشته باقی نمانده است. ساختمان کانون مشهد تحت فشارهای سیاسی تعطیل شد و بعدها هم همتی برای احیای آن نشد. متاسفانه حتی خانه استاد محمدتقی شریعتی تبدیل به بازارهای اطراف حرم شد و به عنوان یک ابنیه تاریخی حفظ نشد.
*چه کسانی را مقصر نابودی ابنیههای تاریخی مربوط به شریعتی در مشهد میدانید؟ خودتان در این سالها پیگیر احیای این نشانیها از شریعتیها در مشهد بودهاید یا نه؟
در بحث نابودی چنین ابنیههای تاریخی باید بگویم که هم شهرداری مشهد و هم طیف دوستداران شریعتی هر دو مقصر هستند. در سفرهایی که به مشهد داشتیم این معضل را حتی به غیر از شریعتی در مورد دیگر مصداقها نیز دیدهایم که از نظر فرهنگی و تاریخی ارزشگذاری نشدهاند. به دلایل سیاسی در مشهد ارزشگذاریها در مورد شریعتی خیلی محدود صورت گرفته است. به غیر از اینکه در دانشگاه فردوسی، اسم دانشکده ادبیات به نام شریعتی نامگذاری شده و چند نامگذاری دیگر در سطح شهر وجود دارد، ما آثار و نشانی دیگری از شریعتیها در مشهد نمیبینیم.
*از بحث نمادهای شریعتی در زادگاهش که بگذریم، موضوع مهمتر اندیشه اوست. اندیشهای که حالا 42 سال از آن گذشته و همواره تناقضهای در برداشت از این اندیشه بوده که همچنان در طول دهههای گذشته این تناقضها رنگ نباختهاند. عدهای او را آزادیخواه، برابریطلب و عدالتخواه و عدهای اندیشه او را رادیکال و دیکتاتورپرور میدانند. اساسا تناقضها در برداشت از تفکر ایشان حاصل شده یا اینکه شریعتی را باید چند وجهی ببینیم؟
ریشه این تناقضها در این است که دکتر شریعتی در بحرانها و در شرایط اضطرار مطلب مینوشت و گفتمان خودش را مطرح میکرد. شریعتی در دوره کوتاه مدت جوانی بین ۲۰ تا ۴۰ سالگی این همه تولیدات فکری داشت و در ۴۴ سالگی هم چشم به روی دنیا میبندد. طبیعی است این همه تولید در شرایط اضطرار ممکن است اشکالات شکلی و ..، داشته باشد. باید علاوه بر ویراستاری علمی، با توجه به مسائل روز، تفکیکسازی نیز در سبک و شیوهٔ مطالعه آثار او صورت بگیرد و بازخوانی شوند.
*برای نسلی از دانشجویان، دکتر شریعتی حکم اسطوره را داشت و دیدگاههایش را مطرح و بحث میکردند. اگر امروز سری در دانشگاهها بچرخانیم آن تعصب و نگاه اسطورهای دیگر نیست. اسطوره امروز جوانان دیگر یک متفکر و نظریه پرداز و ... نیست؛ بیشتر فلان خواننده، نهایتا فلان سلبریتی یا حسرت و غبطه خوردن به بچه پولدارها و خارج رفتهها و ... است. فکر میکنید اندیشه شریعتی چرا به مثابه گذشته در نسل جوان و دانشجو جریان ندارد؟ یا به طور کلی دیگر چرا برای نسل جدید ما آرمان و اندیشه پوچ شده است؟
ضایعات و پیامدهای بحرانزای تفکر سنتگرا و بنیادگرای تحمیلی، همین میشود که میبینیم. این موجب شده است که نه فقط ایدئولوژی، عدالتخواهی و همه ارزشهایی که شباهتی به گفتمان رسمی داشته باشد، زیر سوال برود؛ بلکه حتی اساس دیانت، هویت فرهنگی، زبانی و ملی هم زیر سوال برود. در خیلیها بیزاری از خود یا خودگریزی پیدا شود یا گرایشهای مختلف به جهانی شدن یعنی رفتن و جذب جهان شدن. این گرایشها در نسل جوان جامعه به وجود آمده است و راهحل آن در منطق شریعتی این است که پیام و فراخوانی که ما داریم به ابعاد معنوی، هنری و ادبی که در کار شریعتی جاذب بوده است، بازگردد و تکیه کند مانند کویریات، نقد سنت، نوآوریهایی که در زمینه پاسبانی هویت ملی و معنوی داشته است.
به ریزش نیروهای که به اندیشه شریعتی روی میآورند، اشاره کردید. البته معتقدم برعکس آن نیز ممکن است؛ یعنی بازگشت شریعتی. این بازگشت به شریعتی امروزه مطرح است که در برابر بیدادگریهای طبقاتی و اجتماعی، یک نوع گرایش به عدالتخواهی و آرمانگرایی باید داشته باشیم. بنابراین آن چیزی که به ذهن ما میرسد پویایی و به روزرسانی سنت فکری است که بتواند به مسائل جدید پاسخ بدهد. در سمینار یادمان 29 خرداد امسال بحثمان همین بحرانهای تو در تو است به خصوص در بُعد فرهنگی، اخلاقی و معنوی. باید همان کاری که نائینی کرد، انجام شود. نشان داد که مشروطه دینیتر است تا استبداد؛ نه اینکه مشروطه یک نظام دینی است، نه، بلکه مشروطه در قیاس با استبداد به دین نزدیکتر است. همین بحثی که راجب دموکراسی داریم عدهای فکر می کنند ما وقتی میگوییم دموکراسی، نظام مطلوبتری برای تفکر اسلامی است به این معناست که دموکراسی به معنای لیبرال غربی کلمه، ایدهآل دینی است نه این نسبت به استبدادها و توتالیتاریسمها یا نظامهای عقبماندهتر تاریخی. به قول نائینی کمتر فاسد است. فارابی قبل از اینها هم در مورد دموکراسی همین را میگوید. چون در این نظام هم فضیلت هم رذیلت میتواند رشد کند ولی در نظامهای دیگر فقط رذیلت، سیطره یا خودغلبه است. این است که ما باید در حوزه سیاسی و اجتماعی هم فرهنگی و هنری تحولی داشته باشیم همان کاری که شریعتی کرد. باید یک سنخ و ایدئولوژی جدیدی بیافرینیم که برای جوانان جاذب باشد، و حتی کشورهای دیگر ما را زیرنظر دارند که ببینند ما چه تفکری در تحولات ایران داریم.
*با این توضیحاتی که دادید، آیا برای بازخوانی اندیشه شریعتی و اینکه پروژه شريعتي اگر بخواهد امروز ادامه پيدا كند، در چه قالبي بيشتر ميتواند موفق شود، اقدامی انجام دادهاید؟
بله. این کار را ما و بنیاد فرهنگی شریعتی انجام میدهیم. دو سمپوزیوم نوشریعتی یا بازخوانی اندیشه شریعتی داشتیم که اساتید، پژوهشگران دانشگاهی و دانشجویان در این پروژه مشارکت داشته و دارند. خوانش درست از شریعتی توسط ما به معنای کلی کلمه فرزندان و دوستداران شریعتی صورت میگیرد. شریعتی فقط یک فرد نیست بلکه یک حرکت فکری است؛ یعنی نواندیشی دینی و اسلامی در ایران یک حرکت فکری بوده که شریعتی یکی از نمادهایش است. این جنبش فکری اگر غیردموکرات یا دموکرات است، غیرعدالتخواه یا عدالتخواه است، هرچه که هست در مواضع ما دیده میشود. یک بحث ذهنی، انتزاعی و مجزا از واقعیت اجتماعی نیست. ما تفکر شریعتی را نمایندگی میکنیم و باید ببینیم آزادیخواهیم، مسلمانیم، مستبدیم، استثمارگریم یا هر اتهامی که داده میشود باید در حرکت ما، خود را نشان بدهد. بنابراین بحث فقط یک بحث آکادمیک تفسیر نیست که مثلا تفسیرها و برداشتهای مختلف شده باشد. در حرکتهای اجتماعی، برداشتهای ضد و نقیضی هم شده و اگر دقت کنید کسانی نیستند که مربوط، متاثر و پیرو راه شریعتی بوده باشند. اینها به دلیل گستردگی تحصیلی که داشته است یعنی مطالعات تاثیرشناسی نشان میدهد که کلام شریعتی در اقشار مختلف و در حرکتهای فکری بنابر برداشت های خودشان از آن تفاسیر مختلف شده است ولی این ها هیچ کدام نه خودش بوده نه در آثارش بوده نه پیروانش بودند اینها تاثیرات اجتماعی روی اقشار، طبقات و گرایشات فرهنگی بوده و ممکن است از آن ضد و نقیض برداشت شود.
* به برداشتهای مختلف از شریعتی اشاره کردید. در داخل جامعه سیاسی و فرهنگی خودمان نیز برداشتها از شریعتی متفاوت بوده است. به طور نمونه چپیها و بعدها اصلاحطلبان در تمام سالهای گذشته سعی کردهاند شریعتی را قطب و خود را مریدان اندیشه او در سیاست و جامعه معرفی کنند. تا چه اندازه فکر میکنید این ادعای مریدی را توانستهاند در عمل هم به اثبات برسانند؟
طبیعی است که چون بخش تحولخواه و تغییرخواه در نظام، بیشتر به آرای شریعتی گرایش داشته باشند تا گروه محافظهکار، سنتگرا یا بنیادگرا. چپ که میگوییم به معنای عامی که از زمان انقلاب فرانسه گفتند، اینکه طرفداران عدالت و مردم سمت چپ مجلس ملی نشستند و طرفداران فئودالیسم و طبقات حاکم در سمت راست. از آن زمان این اصطلاح چپ و راست برای گروههای سیاسی آمد. اما چپ که میگوییم در مفهوم کلی تغییر و تحولخواه اساسی و طرفداری از عدالت و مردم است. با این توضیح، بله اندیشه شریعتی هم چپ بوده است. اما چپ در دورههای مختلف به گروههای مختلفی تعبیر شده است؛ به طور مثال زمانی طرفداران مارکسیسم و سوسیالیسم را چپ مینامیدند ولی الان در طبقات نظام از اصلاحطلبان به نام چپیها یاد میشود، مثل آمریکا که به جناح چپ لیبرال میگویند در صورتی که در دیگر نقاط اروپا لیبرالها، راستها هستند. بنابراین، چپ در هر کشوری یک معنای خاصی دارد. در کشور ما هم به نیروهای تحولخواه و تغییر خواه و اصلاحخواه چپ میگویند که از این منظر طبیعی است اصلاحطلبان گرایش بیشتری به شریعتی داشته باشند؛ هر چند در بین اصلاحطلبان منتقدان شریعتی هم وجود دارد. بههر حال چه در زمان حیات شریعتی و چه پس از حیات ایشان انتقادات مختلف و متناقضی از اندیشه ایشان شده است.
*حداقل در ظاهر امر، این فقط چپیها بودند که همواره اقبالشان به اندیشه شریعتی را بازگو میکردند اما از اصولگراها اقبال آنچنان درخوری دیده نشده است. آیا در تفکر و اندیشه شریعتی برای گروههای راست ارمغانی وجود نداشته و همخوانی با تفکر آنها وجود نداشته یا اینکه به دلیل مصادره کردن شریعتی توسط چپیها و اصلاحطلبان آنها هیچگاه نخواستند اقبال خود را حداقل نسبت به بخشی از اندیشه شریعتی نشان دهند؟
این مفهوم اصولگرایی مبهم است؛ اگر منظور از اصولگرایی بنیادگرایی یا سنتگرایی باشد، طبعا با اندیشه شریعتی که اجتهادگراست مغایرت دارد به این دلیل که برای اندیشه شریعتی همانقدر که اصول برایش کتاب و سنت است، عنصر زمان و علم هم در اجتهاد مهم است. همانطور که در اجتهاد سنتی،عقل و اجماع برای فهم کتاب و سنت مهم است. در اندیشه شریعتی گفته میشود که علم و زمان به جای عقل و اجماع در اجتهاد باشد. بنابراین از نظر سنتیها اندیشه شریعتی میتواند التقاطی باشد؛ یعنی متاثر از آرا مدرن و پسا مدرن و غیر سنتی است و ممکن است شریعتی متهم باشد که التقاطی باشد. از نظر خود شریعتی هم واپسگرا یا ارتجاع یا تحجر دینی و مذهبی مورد نقد است، چون متصلب و متحجر است و هیچگونه هیچ اجتهادی را نمیپذیرد و به اصطلاح میخواهد در فقط بر روی پاشنه بچرخد، و نوآوری ندارد. نظر شریعتی بیشتر تفکیکی است و اینکه سنت را با دین نباید اشتباه گرفت؛ سنت پیش از آمدن اسلام هم بوده است. برای نمونه، در مورد زنان اجحافاتی بوده و همینها بعدها «اسلامیزه» شده، این «سنت» ما بوده نه دین اسلام. بهطورکلی اسلام در هر کشوری که رفته، سنتهای آن کشور هم به نوعی در همین دین اسلامیزه شده است. اسلام در اندونزی شکلی و در کشور دیگری به شکل دیگر بودهاست. در واقع برخی از آداب و سنن به نام اسلام تعبیر یافتهاند. در ایران هم همینطور. فلسفه اسلامی با فلسفههای مختلف ادغام شده است. در بحث فقهی آمده همان عرف و آداب آمیخته با اسلام شده است. لذا از نظر شریعتی اسلام ناب محمدی و علوی مخالف این سنتها است و آن ها هستند که التقاطی هستند نه اندیشه شریعتی. با همین دیدگاه اندیشه شریعتی مطرح میشود.
* فراتر از چپ و راست، اگر بخواهیم نسبتسنجی بین اندیشه علی شریعتی و نظام جمهوری اسلامی ایران داشته باشیم، از دیدگاه شما چه رابطهای وجود دارد؟ برخی بر اين باورند که نحلههای فکری انقلاب افرادی مثل شریعتی هستند و در مقابل عدهای نقش او را در انقلاب خیلی پر رنگ نمیدانند. شما رابطه شريعتي و انقلاب را چگونه میدانید؟ برخی در این موضوع به اندیشه شریعتی نقد میکنند؛ به تعبیری عدهای حالا میگویند همین شریعتی بود که ما را بیچاره و بدبخت کرد.
این بحث دو مرحله دارد. یکی انقلاب است. انقلاب ایران برای ضد استبداد و دیکتاتوری و به دلایل مختلف نبود آزادی، نبود عدالت، دیکتاتوری و ... بود. بنابراین انقلاب علیه چنین وضعیتی حقانیتی دارد که نمیتوان از اساس زیر سئوال برد اما چون عدهای این انقلاب را وصل میکنند به بحرانهای بعد از انقلاب، از اساس اعتراض به وضعیت قبل از انقلاب را نقد میکنند. در واقعیت دکتر شریعتی کارش اصولا یک کار فرهنگی بلندمدت و ریشهای بوده است و حتی گفته است که «من انقلابهای زودرس را نفی میکنم!» ایشان بیشتر به انقلاب ریشهای، بنیادی که اساسا هم در زمینه فرهنگ باشد و هم سیاست، معتقد بوده است. حال به چه دلیل مردم او را «معلم انقلاب» نامیدند؟ برای اینکه طبقات مختلفی که چشم انداز جدیدی از اسلام ناب محمدی را در گفتمان شریعتی دیده بودند، به این اندیشه روی آوردند؛ بنابراین او را معلم انقلاب مینامیدند؛ انقلابی که مردم در آن نقش داشتند. بخش اصلی که شریعتی در نقد سنت میگفت اینکه «اسلام باید از زندان ارتجاع آزاد شود تا مسلمانان از زندان استعمار و استبداد آزاد شوند» که به این بخش کسانی که شریعتی را معلم انقلاب مینامیدند، توجه نکرده بودند.
باید توجه کنیم ابتدا خیلی از بدنه روشنفکری، دانشجویان و ... به اندیشه شریعتی گرویدند که انقلاب ممکن شد نه نیروهای سنتی و غیر سیاسی. بعد از انقلاب، اما سنتیها در صف اول قرار گرفتند و بقیه را حذف کردند. بعدها عنوان شد که اصولگرایی نابگرایی است و بقیه التقاطی هستند. چرا التقاطی هستند چون روشی که شریعتی بکار میبرد، قیاسی و تطبیقی است و سنتیها این را قبول ندارند. یعنی اسلام را با سایر ایدئولوژیها، ادیان، احکام و فرهنگها، اسلام مقایسه میکند. به طور مثال خیلی باز و شفاف عدالت اسلامی را با مارکسیسم و یا سوسیالیسم مقایسه میکند؛ عرفان اسلامی را با اگزیستانسیالیسم مقایسه میکند و میگوید در این قسمتها همسو هستند و در این قسمتها مغایر. این روش را چون سنتیها درک نمیکنند، میگویند شریعتی التقاطی است. بناربراین اگر اصولگرایی با مفهوم کتاب و سنت و علم و زمان باشد، اصولگرای واقعی شریعتی است. از این منظر برخی از اصلاحطلبها این تفکر شریعتی را ایدئولوژیک یا مکتبی میدانند و نقدهایی دارند. بنابراین باید گفت تفکر شریعتی راه سومی است، نه این اصولگرایی و نه اصلاحطلبی که داریم.
*یعنی سنتیها در بحث انقلاب شریعتی را قبول داشتند اما با پیروزی انقلاب اندیشه او را کنار گذاشتند؟
باید بگویم بعد از انقلاب به تدریج چند تا چرخش صورت گرفت و سرمشقهای انقلاب فرق کرد. برای نمونه، نخستین چرخش بعد از انقلاب در دهه ۶- از شریعتی به مطهری بود یا گفتمان بهاصطلاح اصولگرا که میخواست التقاط زدایی کند. در چرخش بعدی موارد دیگری وجود داشت اینکه گفتمان مطهری به گفتمان آیتا..مصباحیزدی رسید. در نظام این چرخشها صورت گرفته و بهطورکلی جریان نواندیشی فکری بهتدریج حذف شده است. البته در دهه ۷۰ با ظهور نشریات جدید، گشایش مطبوعاتی ایجاد شد و جریان اصلاحات آمد و دوباره بحث بازگشت به آرمانهای اولیه انقلاب مطرح شد و دوباره اندیشه کسانی مثل شریعتی بازگو شد. شریعتی میگفت اسلام را باید از تحجر و خرافاتی و تقلب و تحریف که با سنت آمیخته شده، آزاد کنیم. اندیشه خود رهبر انقلاب با پذیرش نهادهای مدرن مثل پارلمان، جمهوری بههمراه حرکت دموکراتیک مردم، در صدر انقلاب هم همین بود و همینگونه دریافت شد. اما پس از انقلاب گرایشهایی آمد که اصلا این شیوههای دموکراتیک را قبول نداشتند. کسانی که الان نقد میکنند نباید با توجه به انحرافات از اصل آرمانها و اصل حرکت انقلاب، باشد؛ به طور کلی نباید خواست تغییر و تحول را نقد و زیر سئوال ببریم اگر این کار را بکنیم خوب پس همین وضع موجود را باید بپذیریم به این معنی که نباید هیچ اصلاح و تغییری صورت بگیرد چون نتیجه معکوس خواهد داد. تناقضی که میگویند همین است. انقلابهای ایران چه مشروطه و چه بهمن ۵۷، انقلابهای درستی بوده که حالا انحرافاتی در آنها صورت گرفته است. در این میان اگر شریعتی را هم معلم انقلاب نامیدند، تفکر او برای تحولخواهی بوده حال اینکه در شیوه و اجرا کسانی دیگر راه دیگری پیش گرفتند، اصل تفکر شریعتی را زیر سئوال نمیبرد.
*برخی از همان ابتدا که موافق اندیشه شریعتی نبودند، بحثهایی همانند اینکه شریعتی معتقد به جدایی دین از سیاست است را مطرح میکردند. نگاه و باور امروز جامعه ما به سیاست خیلی آلودهتر و کثیفتر از هر زمانی است. در این میان، دکتر شریعتی چه رابطهای بین دین و سیاست قائل بود؟
سیاست در تفکر دکتر شریعتی بهمعنای اصیل کلمه هم توحیدی و هم در غرب، یونانی آن به معنای عرصه عمومی است که در آن آزادی و حقوق تجلی میکند و در آن شهروند به وجود میآید. در نهایت جامعه مدنی به وجود میآید. جامعه مدنی، جامعهای است که براساس یک قرارداد اجتماعی بین عقاید و گرایشات متنوع فرهنگی، دینی و سیاسی به وجود میآید که در این جامعه جدید، بشر میتواند از نظر اجتماعی و تعیین سرنوشت سخن بگوید و نقد کند و مشارکت کند. یک معنای اصیل سیاست این است که شما سیاسیون بندگان هستید، به این معناست یعنی شما به سرنوشت عموم توجه میکنید و کسی که به سرنوشت عموم توجه نکند اصلا مسلمان نیست.
در این میان، بحثهای قدرت، اقتدارطلب و سلطه هم هست؛ دیگر سیاست معنای مدیریت قدرت و سلطهطلبی شده که البته جنبه مثبت و منفی آن پیچیده است. اما به هر حال این تلقی عمومی از سیاست اینطور پیش آمده که سیاست یعنی پدرسوختگی و زد و بند و اینها. یعنی دین به سرنوشت عمومی، اجتماعی و سیاسی کار دارد اما بحث قدرت، دولت و حکومت و نظام جداست. دین و دولت با هم تفکیک میشوند، اما دین و سیاست یک نسبت دیگری دارند که در جامعه مدنی خود را نشان میدهد.
*اگر بخواهیم استفادههای ابزاری از اندیشه دكتر شریعتی را در چهار دهه گذشته باز كنیم، به چه مواردی میتوانید اشاره کنید؟
در طول ۴ دهه گذشته گروههای مختلف هر کدام شریعتی را با برداشتها و نقل قولهایی مطرح کردهاند. و معنی آن این نیست که این برداشتها از سوی پیروان شریعتی بوده باشد. حتی همین جناحهایی که در حاکمیت و نظام هم متاثر از اندیشه شریعتی بودند، گاه به شکل گزینشی استناداتی کرده و میکنند. ببینید در رادیو و تلویزیون و صدا و سیما، چه تصویری از شریعتی هرساله ارائه میشود؟ گزینشی از شریعتی است که گویا شریعتی فقط چند جمله و اثر داشته در خصوص حضرت فاطمه(س) یا در نقد غرب، روشنفکران، لیبرالیسم و اینها. اینها همه گزینشی است و جامعیتی از طرح اندیشه شریعتی ندارد.
* و اما به عنوان سئوال آخر، بحث انتقال پیکر دکتر شریعتی به ایران با توجه به اتفاقاتی که در سوریه رخ داده، دنبال میشود یا نه؟ میتوان امید داشت که پیکر شریعتی روزی به وطن بازگردد؟
بستگی به شرایط مساعد منطقه و کشور دارد. باید بزرگداشتی در شان ایشان انجام شود و بحث انتقال پیکر شریعتی، یک بحث خانوادگی نیست و ملی است. دولت سابق گفته بود خود خانواده برود پیکر را بیاورد! اما این مهم مسئله ای ملی و فراخانوادگی است مانند انتقال سیدجمال از ترکیه به افعانستان. هرچند خانواده هم مستقل از دولت حاضر است این کار را در صورتی که مانعی بر سر راه نباشد، انجام دهد. شریعتی وصیت کرده بود پشت تالار حسینیه ارشاد به خاک سپرده شود اما امروز این ساختمان نیز اشغال شده است و دیدید که حتی مانع ورود پیکر همسر شریعتی به آن محوطه شدند!
***