40

40

Behaaffarin

گفت:

-      من حرف های بدی بهت زدم به آفرین. اما توهم این مدت خیلی بهم فشار آوردی.

با جمله آخرش فهمیدم هنوز روی موضع خودشه

وگرنه من چه فشاری آورده بودم

هیچی نگفتم

نمیخواستم از همین اول دیدار دعوا بشه

به سمت پارکی که گفته بود راه افتادیم

نزدیکای تابستون بود و هوا گرم

راه زیاد بود

حرف نمیزدیم

فقط دستم رو گرفته بود

از گرما و جوسنگین بینمون داشتم کلافه میشدم

بالاخره رسیدیم و یه نیمکت انتخاب کرد که بشینیم

همینطور که دستم توی دستش بود گفت:

-      تو مشکلت با کیانا چیه؟

از قبل کلافه بودم و همین جمله کافی بود تا از کوره در برم

با عصبانیت جواب دادم:

-      تازه میپرسی مشکلم چیه؟

مشکلم همه اون وقتاییه که پیش همیم و مدام زنگ میزنه تا بری پیشش

مشکلم اینه که مدام خودش رو میچسبونه به تو و توی بغلت جا میکنه. کاری که حتی منم توی فضای عمومی انجام نمیدم

مشکلم اینه که انقدری که برای تولد اون برنامه ریزی کردی و وقت گذاشتی، یک دهمش برای تولد من ذوق نداشتی

به اینجا که رسید دستم رو ول کرد و گفت :

-      آهااا پس تو دلت از تولد پره

اون سال برای کیانا یه تولد توی کافه گرفته بودن. با کیک و تزیین و... اما برای من مهیار فقط یه روز قرار گذاشت بریم بیرون، حتی یه پاپ کیک هم نخریده بود و فقط هدیه هایی که برام خریده بود بم داد

من شرایط مالیش رو میدونستم

برای همین زمان تولدم برام مهم نبود و همین که باهم یه روز خوب گذرونده بودیم برام کافی بود

ولی کم کم که حساسیتم روی کیانا شروع شد، این مسائل هم به چشمم اومده بود

چرا برای کیانا میتونست هرجور هست پول رو جور کنه، ولی برای من نه؟

البته تولد کیانا یه تولدی بود که با بقیه بچه ها پول گذاشتن روی هم و گرفتن

ولی بالاخره کیک، رزرو کافه، تزیینات، کادو..

همین کار رو برای جمع دو نفره خودمون هم میتونست انجام بده

البته اگه میخواست....

اگه ارزش من کمتر از کیانا نبود

سعی کردم یکم خودم رو آروم کنم، با این شرایط میدونستم بحث به جای خوبی نمیرسه

نفس گرفتم و گفتم:

-      مشکل من تولد نیست میثم، مشکلم توجهیه که باید خرج من بشه، اما نمیشه

میثم بازهم شروع کرد به توجیه

اصلا قبول نداشت که برخوردهای کیانا زننده س

شاید اگه یه بار میگفت: اره تو هم حق داری ولی....

مشکل حل میشد

ولی حاضر نبود همچین چیزی بگه

منم که گوشم از حرف هاش پر بود کیفم رو برداشتم و گفتم:

-      قرار امروز اصلا ایده ی خوبی نبود. من و تو به نتیجه نمیرسیم. بهتره همین دوری رو ادامه بدیم

و بلند شدم راه افتادم به سمت خونه...


Report Page