جنس دوم – فصل اول: دادههای زیستشناسی
خلاصهای از بخش دوم جلسهی سی و دوم حلقهی مطالعاتی خاکسترسیمون دوبووار در این فصل به استدلالات نابرابریطلبانی که با دادههای زیستشناختی در تلاش برای کهتر نشان دادن زناند، پاسخ میدهد.
دوبووار توضیح میدهد که مردان زنان را موجوداتی ساده (با یک رحم و دو تخمدان) میبینند. در عین حال این موجود ساده را که سکونی ذاتی دارد، دلیل خنثی شدن مرد در نظر میگیرند. دوبوار استدلال آنان را چنین توضیح میدهد: «تخمک مدور بزرگ، اسپرماتوزئیدهای فعال را میبلعد و بیاثر میکند». دوبوار همچنین توضیح میدهد که تنها شکل تولیدمثل در طبیعت، تولیدمثل دوجنسی نیست و ما شکلهای دیگری از تولیدمثل را در آمیبها و باسیلها داریم که این تولیدمثل شامل قطعهقطعه شدن موجودات چند سلولی، جوانه زدن، بندبند شدن در آبزیان، مرجانها و... نیز میشود.
دوبووار در این فصل در جهت شکستن اسطورهی «مرد فعال و موثر اصلی تولیدمثل» بر این نکته تاکید میکند که توالی نسل میتواند تا ابد بدون وجود «نر» ادامه یابد و تولیدمثل حاصل از «نرینگی» و «مادینگی» شکل برتری از اشکال دیگر نیست.
دوبووار معتقد است که «دیگری»بودن ماده و «یگانگی» مرد (به عبارت دیگر اصل و فرع) تنها توجیهی زیستشناختی و همگام با عصر نوین بر اصل قضیه نابرابریطلبی است که توسط فلسفه و ادیان از سالها قبل تئوریزه شده است. دوبووار توضیحات افلاطون، ارسطو، توماس قدیس و هگل را شاهدی بر مدعای خود میبیند و توضیح میدهد که عموم فلاسفه چون مرد بودند، اصولاً یگانگی مرد و «تصادفی بودن»، «دیگری بودن» و «وابستگی»ِ زن را توضیح دادهاند. به همین اعتبار از «فلسفه طبیعت» هگل نقل قول میکند: «نوع در او چون نتیجهای در مقابل عدم تناسب واقعیت فردی او، میل بازیافتن احساس خود در فردی دیگر از نوع خود و پیوستن به او، کامل کردن خود و از طریق پوشاندن نوع در طبیعت آن و به هستی کشاندن آن به بار میآید. این همان جفت شدن است.» او توضیح میدهد که از نظر هگل برای آن که روند نزدیکی صورت گیرد، ابتدا باید تفاوت جنسها مشخص گردد. او متن دیگری را به یاری این استدلال میطلبد که هگل در جایی دیگر از فلسفه طبیعت بیان داشته است: «به این ترتیب، به دنبال این تفاوت، مرد عبارت از اصل فعال است، در حالی که زن انفعالی است، زیرا در وحدت پیشرفت نکرده باقی میماند.»
دوبووار ابتدا سعی میکند با این مطلب در اشتباه بودن هگل را توضیح دهد: «تولیدمثل میتواند بدون جنسیت باشد و باز رابطه با دیگری میتواند رابطهی دو مشابه، تفاوت موجود در ویژگی یک دسته باشد، همانطور که در مورد دوجنسه پیش میآید» و سپس اضافه میکند: «فلاسفه حتی هنگامی که تخمک به مشابه اصلی فعال شناخته شد، باز هم سعی کردند تا عدم تحرک آن را در مقابل چابکی اسپرماتوزئید قرار دهند». به عبارت دیگه دوبووار اذعان میدارد که فلاسفه در این حالت نیز تخمک (به عبارتی زن) را سوژهای در خود معرفی میکنند.
دوبووار در تلاش است تا توضیح دهد تخمک و اسپرم هر دو سوژههای فعالی هستند که طی ارتباطی دیالکتیکی، سنتز خود (جنین ۴۶ کروموزومی) را میسازند. او میگوید: «تغییر شرایط لازم برای شگفتگی تازه زندگی، از طریق عامل نر صورت میگیرد و عامل ماده، این شگفتگی را در اورگانیسمی استوار پابرجا و تثبیت میکند».
یا در جایی دیگر برای توضیح انفعالی نبودن نقش تخمک میگوید اسپرم هیچ ماده مغذی برای آیندهی جنین ندارد و نقش پرورش غذایی جنین عملاً از طرف تخمک است. توضیحی که بعداً در توضیح نقش منفعلانه نر در پرورش کودک بعد از زایمان تکرار میکند و بیان میدارد که پریود و تخمکگذاری، شیردهی و زایمان که باعث ضعف زن میشود عملاً به زن تحمیل میشود و زن را به سوژهای در خود و وابسته به کودک تبدیل میکند. او در جایی در مورد پریود مینویسد: «زن، طعمهی زندگی سمج و بیگانگیای است که هر ماه در او گهوارهای میسازد و خراب میکند، هر ماه کودکی آماده میشود که پای به جهان گذارد ولی در میان ریزش تورهای سرخ سقط میشود، زن مانند مرد پیکر خویش است، اما پیکر زن چیزی جز خود اوست.»
دوبووار توضیح میدهد که «امروزه پذیرفته شده که در اغلب انواع، تعیین جنسیت به ساخت ژنهای موروثی تخم بستگی دارد که در عدم حضور نر تخم را تبدیل به نر یا ماده کند (مثال زنبور عسل و شپش)».
دوبووار سعی میکند تا استدلال صرفِ نیروی حیاتی بیشتر از طرف تخمک به دلیل بزرگی را با استدلال تعداد زیاد اسپرم و جمع نیروی حیاتی اسپرمها توضیح دهد. البته بعد از آن بیان میکند که بسیاری از تخمکها نیز در هر دوره آمادگی باروری به هدر میروند و این بحث عملاً بیهوده است.
استثمار هر دو جنس توسط طبیعت:
دوبوار میگوید: «در میان موریانهها، ملکهی درشت پروار شده تا فرارسیدن سترونی هر ثانیه یک تخم میگذارد و پس از سترون شدن بیرحمانه به قتل میرسد، کمتر از نر کوتولهای که روی شکم ماده تثبیت شده است و تخمها را بارور میکند، برده نیست». همچنین توضیح میدهد: «در میان مورچهها، زنبور عسل و موریانهها نوع تغذیه است که از کرم، مادهای کامل میسازد (که همان ملکهی درشت پروار شده است) یا جلوی رشد جنسیاش را میگیرد و حشره را به کارگر (مادهی بدون قابلیت باروری) تبدیل میکند.»
او در جای دیگر بیان میدارد که اسطورهی «نبرد جنسها» که از روی خورده شدن نر توسط آخوندک یا بعضی عنکبوتها گرفته شده، هنگامی اتفاق میافتد که مواد خوراکی به اندازهی کافی وجود نداشته باشد.
همچنین توضیح میدهد که حتی «خورده شدن نر توسط ماده و عمر طولانی ماده» نه امتیازی برای ماده که تنها افزایش دوره اسارت ماده است که توسط طبیعت برای عملآوری لارو(کودک) تعبیه میشود.
دوبووار بیان میدارد که نر در پروسه باروری نقش دنبال کننده ماده، حمله، لمس و قبولاندن جفتگیری را دارد و این نر است که در این پروسه ماده را به نقشی منفعلانه میکشاند. او توضیح میدهد: «نر است که تصرف میکند، ماده تسخیر شده است. این کلمه اغلب معنای خیلی روشنی دارد: نر خواه به سبب اینکه دارای اعضایی تطابق یافته است، خواه به دلیل اینکه قویتر است، ماده را در بر میگیرد. بیحرکتش میکند. طرف نر است که به نحوی فعال جنبشهای جفتگیری را انجام میدهد، در بسیاری از حشرهها، پرندگان و پستانداران، نر در ماده دخول میکند.»
دوبووار در بخشهای مختلف این فصل از امتیازات نر حرف میزند و زندگی نر را بر خلاف «مادهی ازخودبیگانه» تعریف میکند که توانایی زندگی فارغ از جفت را دارد؛ در عین حال توضیح میدهد: «صرف نظر از جفتگیری زودگذر، زندگی نر بیهوده و بیثمر است، در کنار زرنگی کارگرها، بیماری زنبور نر ، امتیاز قابل توجهی مینماید. اما این امتیاز دردسر است، اغلب اوقات، نر در عوض کاری بیهوده که طرح استقلال در آن ریخته میشود، زندگیاش را میبازد. نوع که مادهها را در حالت بردگی نگه میدارد، نر را که توقع دارد از این بردگی بگریزد، به نحوی وحشیانه نابود میکند.»
یائسگی:
دوبووار معتقد است یائسگی برعکس چیزی که عموماً فکر میشود نه دوره از کار افتادگی زن که اتفاقاً دورهای است که زن برای خود تعریف میشود. دوبووار توضیح میدهد که بسیاری از زنان تازه در دوران یائسگی خود را مییابند؛ یعنی دقیقاً زمانی که از کابوس پریود رها شدهاند و وجودشان دیگر برای فرزندآوری نیست. دوبوار اشاره میکند که بسیاری زن یائسه را «جنس سوم» میخوانند؛ زن در این دوره طبق هنجارها نه زن است و نه مرد. دوبوار میگوید: «زن احساس رهایی از بردگیهای زنانه میکند. او به هیچ عنوان شبیه افراد خواجه نیست زیرا نیروی زندگیاش دست نخورده است، اما دیگر طعمهی قدرتهایی که وجودش را لبریز میکند نیست».
دوبووار توضیح میدهد: «اگر زن را با مرد مقایسه کنیم، به نظر میرسد که مرد بینهایت صاحب امتیاز است، زندگی جنسیاش با وجود شخصیاش در مبارزه نیست، بلکه به طریقی ممتد، بدون بحران و غالباً بدون حادثه میگذرد، به طور متوسط زنها به اندازهی مردها عمر میکنند، اما خیلی بیشتر از مردها بیمار میشوند و مرحلههای متعددی وجود دارد که اختیارشان دست زن نیست».
دوبووار در آخر نتیجهگیری میکند که: «در پرتو مجموعهای هستیشناسانه، اقتصادی و روانکاوانه است که باید اصول زیستشناسی را روشن کنیم. بردگی زن در قبال نوع، حدود تواناییهای فردیاش، اموری دارای اهمیت مفرط هستند، پیکر زن یکی از عوامل اساسی موقعیتی است که زن در دنیا دارد. اما این هم برای تعریف و تبیین او کفایت نمیکند، پیکر زن واقعیت تجربی ندارد مگر در مقامی که از طرف ضمیر در خلال اعمال و بطن اجتماعی پذیرفته شده باشد، زیستشناسی کافی نیست تا پاسخ به سوالی را که فکر ما را به خود مشغول میدارد فراهم آورد. »