288

288


۲۸۸

مشکوک به نیما نگاه کردم 

آروم‌گفتم

- خودت گفتی تو کار نگار دخالت نکنم. حالا میپرسی از نگار چه خبر 

خندیدو گفت 

- همینجوری پرسیدم‌. نهارتو بخور بریم بیرون. اینجا چندتا باغ گل معروف هست 

بیخیال بحث شدم .

بلاخره خبرش میرسید دیگه

همیشه همینجوری بود

نهار خوردیم . یکم استراحت کردیم

هرچند با وجود امیسا که از سر و کولمون بالا میرفت استراحت معنی نداشت

راه افتادیم سمت باغ گل 

امیسا تا راه افتادیم خوابید

برای همین ما هم تو پارکینگ باغ گل پارک کردیمو رو صندلی هامون نیم ساعتی خوابیدیم

با بیدار شدن امیسا ما هم بیدار شدیمو راه افتادیم.امیسا به هیچ وجه نمیخواست تو بغل باشه

راه میرفت اونم با قدم های کوچیک و مدام به یه چیزی جذب میشد

یه ساعت گذشته بودو ما صد متر اومده بودیم جلو 

درسته از همون ابتدا گل های خوشرنگ و جذاب دلمو برده بودن

اما دوست داشتم کل باغو ببینم نه فقط ورودی باغو

نیما زیر بغل های امیسارو گرفتو مدل تاب دادنش اونو کلی جلو برد 

از حرکتش امیسا خوشش اومدو شروع کردیم اینجوری جلو رفتن 

هر چند قدم میذاشتیم امیسا یکم راه بره تا شاکی هم نشه

وسط باغ یه دریاچه کوچیک بود

آبنما هایی شبیه اسب دریایی داشتو کنارش نشستیم

چندتا عکس گرفتیمو امیسا سر گرم گل های دور دریاچه شد

خوشحال بودم گل هارو نمیکنه.فقط ناز میکرد میگفت نازی 

بعد هم بو میگرد با اینکه گل ها عطری نداشتن الکی میگفت به به.

این دوتا حرکتو مامانم بهش یاد داده بود 

گاهی هم یه لیس نا محسوس به برگ گل هایی که نارنجی یا قرمز بودن میزد 

نیما نشست کنارمو گفت

- چقدر بعضی گل ها خوشرنگن انگار پاستیلن 

خندیدمو گفتم

- لابد برا همینه امیسا اونارو لیس میزنه

نیما خندیدو خواست جواب بده که یهو ابروهاش بالا مرید

دوئد سمت امیسا 

بغلش کردو بلندش کرد

شوکه بلند شدم که نیما برگشت سمتم

در حالی که یه شاخه بزرگ از دهن امیسا بیرون بود !

امیسا یه گلو کامل گذاشته بود تو دهنش 

دوئیدم سمتشون شاخه رو گرفتم تا بکشم از دهن امیسا بیرون

اما دهنشو قفل کرده بود

نیما سریع گفت

- نکش ... جدا میشه خدای نکرده سر گل میره تو گلوش خفه میشه 

دستمو با ترس عقب کشیدم

نگران گفتم

- امیشا... مامان بده گلو بهت پوب شور بدم

اما هیچ اثری نکرد 

نیما امیسارو نشوند رو صندلی و گفت 

- امی... بده من بابا. اینا میکروب دارن . گرده دارن برات خطرناکه

بازم هیچی 

نیما آروم زد پشت سر امیسا و گفت 

- تخ کن !

عصبانی گفتم.- چرا میزنیش

- نزدم . 

- زدی

- آروم زدم پشت سرش تف کنه! 

- این راهش نیست نزن به سر بچه خطرناکه

- آروم زدم.

- باشه دیگه نزن. 

- خب بفرما چکار کنیم.

کلافه و عصبی گفتم

- بریم کلینیک اطفال



Report Page