286
۲۸۶
هنگ به نیما نگاه کردم
چی داشت میگفت !
لب زدم
- زن داشت ؟
- آره دیگه میگم متاهل!
- خب عمه چرا این کارو کرد؟
نیما خندیدو گفت
- والا نپرسیدم ازش! یه سال بیشتر با اون مرد زندگی نمیکنه که اونم میفته میمیره. سهم الارثش رو عمه میگیره .
یه سال مجرد میمونه. سال بعد با پدر نیاز ازدواج میکنه
هنگ بودم واقعا
پدر نیاز سومین شوهر عمه بود پس
نیما گفت
- پدر نیاز یه پسر مجرد خیلی ساده بود. پدرش تاجر ابریشم بود. تنها بچه اش میشد همین پسر
- اونم از قبل ازدواج کرده بود؟
- نه اون ازدواج اولش با عمه بود
- چه جال خانواده اش گذاشتن
نیما خندیدو گفت
- خب خانواده اش هیچوقت نفهمیدن عمه قبلا دوتا شوهر کشته وگرنه پسرشون رو نمیدادن دست عمه که جوون مرگ بشه
دهنم باز موند
لب زدم
- اونم مرد ؟
نیما سری تکون دادو گفت
وقتی نیاز تازه به دنیا اومده بود اون فوت کرد
- اوه چه وحشتناک
- خیلی خیلی . نیاز از همون نوزادی آسیب دید
نفس خسته ای کشیدم
چقدر سخت بود برای نیاز!
نیما گفت
- عمه یه بار دیگه بعدش ازدواج کرد اما اینبار طلاق گرفت
با دهن باز به نیما نگاه کردم
لازم از رو نرفت
نیما چشمکی بهم زدو گفت
- شوهر آخرش تا فهمزد عمه ام شوهر کشه ، فرار کرد ، البته کل مهریه عمه رو داد !
تو سکوت فقط به نیما نگاه کردم
جدی هنگ بودم
یعنی عمه تو زندگیش عشق رو تجربه کرده؟
یا نه ؟
نیما ماشینو ملوی یه ساختمون قدیمی و خوشگل پارک کردو گفت
- خب دیگه رسیدیم. عمه رو تا اینجا داشته باش که بعدش میخوام از نیاز بگم
نگاهش کردمو گفتم
- بازم یه هتل مدل قدیمی؟
چشمکی زدو گفت
- اینا جذاب ترن
خنده ام گرفت
گاهی شبیه پیر مردا رفتار میکرد
اما بهش نگفتمو پیاده شدم
نیما ، امیسا رو بغل کرد.
منم کیف امیسارو برداشتم و چمدون هارو گذاشتیم برا بعد
با هم وارد لابی ساختمون شدیم
نیما آروم گفت
- ضخامت دیوار اای این هتل نوشته ۵۵ سانته
- جدا ؟ چه فایده داره
به نیما نگاه کردم.چشمکی بهم زد
کنار گوشم گفت
- یعنی شبا هرچقدر سر و صدا کنی! مزاحم کسی نمیشس !
با این حرف نامحسوس زد رو باسنم و جلوی میز بلند و بار مانند منشی ایستاد.
سلام خوشگلا. رمان آموروفیلیای ساحل داره تموم میشه. کل پارتای رمانش تو کانال کافه هلو هست. زودتر بخونید که آخر جلد دوم هست. به زودی هم رمان جدیدش شروع میشه 😍😍😍👇🔞🔞🔞
با هشتک #آمور همه پارت هارو بخونین. اینم لینک قسمت اول 👇