191

191


نشستم و منتظر موندم . دو حالت بیشتر نداشت یا اتمام حجت پدر ترنم رد من بطور کامل بود ! یا قبول من با قول و قرار خاص خودش. چند دقیقه به هم نگاه کردیم. یاد صحبت های خودمو ملک حسان افتادم‌ . قبل از اینکه عمارتو ترک کنم . بلاخره پدرش گفت - تو دختر من رو میخوای؟ سر تکون دادم فقط و گفت - اما من موافق نیستم . اینبار نه چیزی گفتم و نه سر تکون دادم که خودش ادامه داد - اما ترنم هم تورو انتخاب کرده و بخاطرت جلوم ایستاده. پس من دو راه بیشتر ندارم ... مکث کردو دقیق تر نگاهم کرد - یا باید موافقت کنم قبل از اینکه بی آبروئی های دیشب ادامه پیدا کنه ... یا باید به زور ترنمو به عقد یه نفر دیگه در بیارم... دندونامو از حرص فشار دادم اما سکوت کردم الان وقت توپیدن به‌ پدرش نبود . متوجه حال من شدو پوزخند زد. رو صندلیش جا به جا شدو گفت - من گزینه اولو انتخاب میکنم . میدونی چرا ؟ چون میخوام ترنم درس بگیره . بفهمه اشتباه کرده . عاقبت توجه نکردن به حرف منو ببینه . دیگه ناخداگاه گفتم - منظورتون چیه؟ پدرش با تاسف سری تکون دادو گفت - تورو انتخاب کرده ... باشه ... پس ازدواج کنین ... اما دیگه هیچ انتظار و توقعی از من نداشته باشین ... برای من بعد عقدتون شما دوتا محو میشین ... من نه ارثی به ترنم میدم. نه جهیزیه ای و نه حمایتی ... و اینا نتیجه انتخاب توئه ... حالا باید شما دوتا انتخاب کنین . ترنم رو با این شرابط میخوای؟ ترنم تورو با این شرایط میخواد ؟ اگه جوابتون آره است ... همین فردا همه چی تمومه. حتی لازم نیست پدر و مادرت بیان خواستگاری... میتونی فردا ترنم عقد کنی ... باورم نمیشد. انقدر آدم مغرور و کینه ای؟ درسته دیشب صحنه بدی دید اما دلیل میشد دخترشو اینجور طرد کنه ؟ اصلا ترنم حاضر بود با این شرایط با من ازدواج کنه ؟ تو سکوت به پدرش خیره شدم که گفت - چیه ؟ جا زدی ؟ ادامه دارد .... ✨✨✨✨✨✨ خرید فایل کامل 👇 https://telegram.me/mynovelsell

Report Page