misfortune
𓆩𝐕𝐊𝐎𝐎𝐊𝐋𝐀𝐍𝐃𓆪↳Writer: missn
↳Part: 10
_بیا دیگه... زود باش!
خطاب به تهیونگی که هنوز توی ماشین نشسته بود، گفت و پوفی کشید. کاملا مشخص بود ناراضیه از اینجا اومدنشون و اگه قبلا بود با بدترین حالت ممکن با پسر مخالفت میکرد، اما اون قبلا بود و الان با وجود شرط 'حق نداری ناراحتم کنی' اجباراً اینجا بود.
آهی کشید. بالاخره باید باهاش رو به رو میشد، هوم؟ پس از ماشین پسر پیاده شد و بعد اینکه جونگکوک دزدگیر ماشینش رو فعال کرد، دست تهیونگ رو گرفت.
_اخمو نباش دیگه!
با لحن لوسی غر زد و پسر رو دنبال خودش کشوند. کارتهای شناسایی شون رو نشون نگهبان دادن و بعد از تایید اون، وارد کلاب شدن. به محض ورود بوی عرق و الکل داخل بینی هاشون پیچید و باعث شد چهرههاشون رو از بوی بدش جمع کنند.
_بیا بریم پیش هیونگ...
بخاطر صدای بلند موسیقی تقریبا فریاد زد.
_نه!
از مخالفت پسر اخمی کرد و اون رو به گوشه ای که خلوت بود کشوند. حالا راحت تر میشد حرف بزنن.
_چرا نه؟
_چون من و اون میونهمون خوب نیست...
_چی شده؟
_نپرس!
_جونگکوک چند ثانیه سکوت کرد و بعد با لحن شک داری پرسید:
_بخاطر من که نیست؟
_نه!
دروغ گفت. دقیقا بخاطر خودش بود!
_ ببین اون دوستت توئه. من نمیدونم چی شده ولی بالاخره باید با هم اوکی بشید، هوم؟
تهیونگ در جواب سرش رو تکون داد و آهی کشید. در مقابل جونگکوک بهش لبخندی زد و بعد از دوباره قفل کردن دستهاشون گفت:
_بیا بریم بیبی...
•••••••••••••••••••••
موهای بلوندش رو با حرکت سرش از توی صورتش کنار زد و شات مشتری رو واسش پر کرد.
_هی پرتی بوی! سرویس ویژه نمیدی؟
با شنیدن صدای مردی در نزدیکیش نگاهش رو چرخوند و به مرد جذاب کنارش خیره شد. نیشخندی زد و خودش رو نزدیک مرد کشید. دستش رو روی شونهش و با همون نیشخندش جواب داد:
_معلومه که میدم. میخوای بدونی چطوره؟
مرد خندهای کرد و با تکون دادن سرش "البته"ای رو در جوابش گفت.
پسر بلوند لیسی به لبهای درشتش زد و با لحن خماری توضیح داد:
_اول کمربندت رو باز میکنم و با همون دستات رو میبندم. بعدش شلوار و باکسرت رو در میارم و پایین تنهات رو توی دست ظریفم نگه میدارم...
در حالی که سعی میکرد خندهاش رو کنترل کنه، یه قدم جلوتر برداشت:
_بعد با چاقویی که توی جیبمه تخمهات رو میبرم و از همون چاقو رد میکنم. بعدش چاقو رو روی آتیش میگیرم تا حسابی کباب بشه و در آخر تخمهای کبابیات رو به خوردت میدم. خوشت اومد؟
ابروش رو برای مرد بالا انداخت و لبهاش رو به هم فشرد. هردو چند لحظه ای رو به هم خیره شدن و بعد با صدای بلندی شروع به خندیدن کردن.
_ واو پسر! هرسری خشنترش میکنی، نه؟
_وای جین قیافهت عالی بود! باید خودت رو میدیدی...
با خنده خطاب به مرد جذابی که مثلا مزاحمش شده بود، گفت و کمی از او فاصله گرفت.
_چه خبر مرد؟ خیلی وقته نیومدی اینجا!
_اه جیمینا نپرس! الان نپرس! امشب اومدم فقط خوش بگذرونم...
_اوکی آقای کیم... دنبال یه کِیس جذابی؟
جین نیشخندی زد و سرش رو بالا پایین کرد:
_اول تو رو میخواستم بیبی ولی تو خیلی خشن شدی!
_من از اول هم خشن بودم بیب!
جین خندهای کرد و دستش رو روی شونه پسر گذاشت.
_فقط بگو یه کِیس خوشگل و سکسی مثل خودت رو از کجا پیدا کنم.
جیمین خندهای کرد و با انگشت به طبقه بالا اشاره کرد:
_طبقه بالا چندتایی دیدم...
جین لبخندی زد و دستش رو روی شونه جیمین کوباند.
_مرسی خوشگلم.
چرخید و خواست از پشت بار خارج بشه که با داد جیمین متوقت شد:
_جین!
_چیه؟
_سریع نرو سر اصل مطلب که خوشگلای سکسی یکدفعه وحشی نشن!
جین خنده ای کرد و با گفتن «یادم میمونه» راه طبقه بالا رو پیش گرفت.
جیمین آهی کشید و به مشتری های منتظر نگاهی انداخت. شات چند نفر رو پر کرد و بعد شروع به آماده کردن یه کوکتل میوه ای برای یکی از مشتریها شد.
_بفرمایید.
کوکتل رو تحویل داد و وقتی دید سفارش دیگه ای نیست روی صندلی نشست. باز هم تنها شده بود! مثل تمام شبهای این سه ماه گذشته... قبلا تقریبا هرشب تهیونگ بعد از پایان کارش پیشش میومد و منتظرش میموند تا کارش تموم شه و جیمین رو به خونهش برسونه؛ اما بعد از اون اتفاق دیگه خبری از تهیونگ نداشت. تقصیر خودش بود! خودش اون شرط رو گذاشته بود و الان دلتنگ دوستش بود. چندین بار به سرش زده بود که باهاش تماس بگیره یا به خونهش بره ولی متاسفانه لجباز تر از این حرفها بود! نفس عمیقی کشید و اشکهایی که نمیدونست کی راهشون رو به سمت گونههاش کشیده بودن رو پاک کرد.
با نشستن مشتری ای پشت میز بلند شد تا سفارشش رو بگیره که با شنیدن صدایی متوقف شد.
_جیمین هیونگ!
اون صدا رو میشناخت. لبخندی زد و برگشت که جواب پسر رو بده که با صحنه ای که دید لال شد. جونگکوک و تهیونگ اونجا دست تو دست همدیگه، یکی با لبخند و دیگری با سری پایین افتاده، ایستاده بودن.
_تهیونگ!
••••••••••••••••••••••
کرکتر مورد علاقهم وارد شد:>