منشأ قصه ليلى و مجنون*
علی فتحی لقمان
ذبيحاللَّه صفا
منظومه مفصل و زيباى نظامى به نام ليلى و مجنون، كه بازگوينده سرگذشت قيسالعامرى شاعر عرب و داستان عشق او به ليلى است، به علت مهارتى كه در نظم آن به كار رفته، نزد پارسىگويان چندان شهرت يافته كه حكم داستانهاى متداول در ميان عامه را پيدا نموده است، و شگفت است كه با اينهمه شهرت و رواج، و با آنكه مقدارى از توصيفات مناسب با فرهنگ ايرانى و يا سنتهاى داستانسرايى ايرانيان و اوصاف شخصيتهاى اصلى قصههاى عاشقانه، در آن وارد شده و تغييراتى در داستان پديد آورده است، اين داستان همچنان فاقد نشانههاى فرهنگى ايرانىست و از بسيارى جهات با منظومههاى روايى ديگرى از قبيل ويس و رامين و خسرو و شيرين و آن همه رمانهاى كوتاه وبلند منظوم و منثور فارسى تفاوت دارد، در صورتى كه ميان آن با منظومه ورقه وگلشاه، كه روايتى فارسى از قصه عربى عروةبن حزامالعذرى با دختر عمش عفراءاست، شباهتها و همسانىهاى بسيار مىتوان يافت.
با تمام اين احوال منظومه ليلى و مجنون توانسته است مقام منتخب و والايى در نزد فارسىزبانان پيدا كند بنحوى كه چندين بار به وسيله شاعران تواناى پارسىگوى به زيور نظم آراسته شود، و يقين است كه مهارت نظامى در سر و صورت دادن به اين داستان بيابانى مايه اين همه نفوذ آن در قلمرو زبان و ادب فارسى گرديده و از اين حيث مىتوان داستان مذكور را با يك داستان سامىالاصل ديگر يعنى يوسف و زليخا مقايسه نمود كه چون تحريرهاى عالى منثور فارسى و چند نظم كه قديمىترينش از ابوالمؤيد بلخى و بهترينش از نورالدين عبدالرحمن جامى است، از آن باقى مانده، در ادب فارسى براى خود جاى شايستهاى باز نموده است. همچنيناند داستانهاى ديگرى از ريشه يونانى مثل وامق و عذرا كه نخستين بار عنصرى آن را به نظم آورد و اسكندرنامه كه طبع وقّاد فردوسى و نظامى و چند استاد ديگر آن را به صيقل پارسى روشن و درخشان ساخت، و يا داستان عربى ديگرى كه پيش از اين بدان اشاره كردهام يعنى ورقه و گلشاه كه عيّوقى استاد معاصر سلطان محمود غزنوى آن را وارد جولانگاه ادب فارسى كرد تا از آنجابه ادب كُردى و تُركى هم راه جويد.
اعرابيان در ادب قديم خود مقدارى شعر دارند كه موضوعشان نوميدى از وصال معشوقگان، يا بيان يادگارها و يادبودهاى عاشقانه شاعر نسبت به مكان و زمان ديدار يار يا وصل جمال او يا ذكر حرامانهاى خود در فراق و امثال اينهاست. مقدارى از اينگونه شعرها به مجنون نامى نسبت يافته و در شرح معناى هر يك از آنها جزيى از سرگذشت آن شاعر ساخته شده و از فراهم آوردن مجموع آنها سرگذشت كلى براى او جعل گرديده است، و چون هر يك از اين اشعار براى آهنگ و مقام موسيقى خاصى به كار رفته و شيوع يافته بود، آن داستانها هم ميان مردم رايج شده و دهان به دهان و سينه به سينه گشته است.
اين جريان فقط به مجنون عامرى انحصار ندارد بلكه شاعران ديگرى هم در ميان روات شهرت داشتند و آنچه آنها راجع به اشعار و سرگذشت عاشقانهاشان مىگفتند در كتابهاى ادب راه مىجست. در همه اين موارد داستانىرا كه جعل كرده و به يك شاعر نسبت داده بودند، مىآوردند و اسم معشوقهاى را هم كه در آن اشعار آمده نقل مىكردند. چيزى شبيه به اين جريان را در ادب فارسى، در كتابهايى نظير مجالس العشاق منسوب به سلطان حسينِ بايقرا ]ابوالغازى حسينبن غياثالدين منصوربن بايقراابن عمر شيخبن تيمور[ متوفى به سال 911 هجرى، و كتاب خلاصةالاشعار مير تقىالدين كاشانى داريم كه براى عدهاى از شاعران يك داستان عشقى ساخته و شاعرىِ او يا سرودن يك شعر معين او را به مناسبت آن عشق دانسته و نوشتهاند.
اگرچه نظامى در نظم ليلى و مجنون از اصل عربى آن استفاده كرده است، با اين حال نبايد تصور كرد كه هيچگونه تصرفى در آن ننموده و اختلافى بين روايت او و اصل عربى آن وجود ندارد، و حتى حقيقت امر اين است كه داستان عشق قيسالعامرى، يعنى همين قصه ليلى و مجنون به يك روايت تنها ختم نمىشود و روايتهاى گوناگونى در اين زمينه وجود دارد كه با يكديگر اختلافهايى دارند تابه جايى كه در بعضى از آنها حقيقت وجودىِ تمام واقعه مورد ترديد و انكار قرارمىگيرد.
از ميان مؤلفان قديم ابوالفرج الاصفهانى (م 356ه( صاحب كتاب الاغانى به بيان سرگذشت قيسالعامرى مشهور به مجنون توجهِ خاص نموده است زيرا اشعار منسوب به اين شاعر بسيار براى تغنّى به كار رفته و از اين روى در كتاب الاغانى با شرحى درباره گوينده آنها نقل شده است. ابوالفرج به وجوهِ مختلفِ روايات در اين زمينه توجه كرده است (الاغانى، بيروت، ج2، ص 6 و 11) و حتىاز قول اصمعى بصرى (م 216ه( شاگرد خلف الفرغانى خبر مىدهد كه افسانه قيس بنى عامر داستانى است كه رُوات، يعنى آنها كه اشعار و امثال و انساب و اخبار عرب جاهلى و صدر اسلام را روايت مىنمودند، آن را جعل كردهاند.
باز همين ابوالفرج اصفهانى (ايضاً، ج1، ص 305) از قول ابن الكلبى (متوفى 204 ه( مىگويد كه داستان مجنون و اشعار منسوب به او به وسيله يكىاز جوانان بنى اميّه جعل شده است كه عاشق دختر عم خود بود ولى نمىخواست كه نام آن دختر و خود او در اشعارش در افواه خاص و عام افتد،پس قصه مجنون عامرى را جعل كرد تا حامل همه اين شهرتها باشد و او را از بدزبانى مردم برهاند. صاحب اغانى اين مطلب را، از ديگر صاحبان اخبار هم نقل كرده است و قوىترين دليل بر اثبات اين حقيقت اختلاف شديدى است كه درباره نام مجنون و نسب او و ليلى و داستان عشق آن دو وجود دارد؛ به اين معنى كه اسم مجنون در روايتهاى مختلف مَهدىّ بن الملوّح، قيسبن الملوّحالعامرى، اقرعُ بُن مُعذ، قيس بن مُعاذ العُقيطى و امثال آنهاست. و جاحظ بصرى (متوفى 255ه( در البيان والتبيين به دو مجنون اشاره مىكند يكى از قبيله بنىجعده و ديگرى از قبيله بنى عامر. و اما درباره ليلى و حسب و نسبش چندان تشتت در اخبار ملاحظه نمىشود و درباره او از روزگار قديم نوشتهاند كه از همان قبيله مجنون و دختر سعد بن مهدى و از اعقاب ربيعة بن عامر، بوده است.
موضوع اصلى سرگذشت عاشقانه اين دو، آنطور كه از روايتهاى قديم برمىآيد خيلى ساده و عادى است و با اين حال از همان آغاز دو روايت متمايز در اين باب داريم كه بنابر يكى از آنها اين دو جوان در ابتداى عهد خود گلهدارى مىكردند و در چراگاه حيوانات يكديگر را شناختند و به هم دل بستند، و بنابرقول ديگر قيس (يعنى مجنون) ليلا را در ميان يك دسته از دختران قبيله مشاهده كرد و عاشق و خواستار او شد در حالى كه پدر ليلا او را در عقد مرد ديگرى به نام وَردبن محمد عُقيلى درآورده و ناگزير درخواست قيس را نپذيرفته بود، و آن بيچاره به سبب ناكامى دچار جنون گرديد و تا آخر عمر به همان حال باقى ماند و فقط يك بار توانست معشوقه خويش را ببيند ولى در همه عمر اشعارى در بيانحرمان خود و وصف ليلى سروده است كه به نام او يعنى به نام مجنون رواج يافتهاند، ولى اين عنوان مجنون تنها خاص همين يك شاعر مورد بحث ما كه به نامهاى مذكور موسوم است، نيست و اصلاً واژه عاشقانه حرمانانگيز او از شوريده حالى و شيفتگى و جنون گوينده حكايت كند و از اينگونه شاعران درادبيات عربى بسيار روايت شده است مثلاً به قول اصمعى (الاغانى، ج1، ص307) فقط در قبيله بنى عامر يعنى درست همان قبيله قيس عامرى، چندين تنعنوان مجنون داشتند و همه آنها هم در غزلها و تغزلهاى خود معشوق خويش راليلى مىناميدند و اين اسم را جانشين نام زنى مىنمودند كه معشوقه واقعىشانبود، چنانكه اين كار را نسبت به نام چند زن ديگر هم كردهاند كه اصطلاحاً به «عرائس الشعر» شهرت دارند مثل سَلمى، سَعدى، سُعاد، عَذرا و عَفراء، و نامهمه اين عروسان شعر عربى در ادب فارسى هم وارد شده و در شعر به كار رفتهاست مثل اين بيت از معزّى:
از خيمه تا سَعدى بشد وز حجره تا سلمى بشد
وز حجله تا ليلى بشد گويى بشد جانم ز تن
و اين بيتها از شاعران ديگر:
سفر گزيدم و بشكست عهد قربى را
مگر به حيله ببينم جمال سلمى را
(ظهير فاريابى)
هر كجا عشق من و حسن ترا وصف كنند
هيچ عاقل صفت ليلى و مجنون نكند
(فلكى شروانى)
چون بَلبَله دهان به دهان قدح برد
گويى كه عُروه بال به عَفرا برافگند
(خاقانى)
ترا ليلى نشايد گفت ليكن عاقل از عشقت
عجب نبود كه چون مجنون برآرد سر به شيدايى
(سيف فرغانى)
بى رخ ليلى اگر كوه گرفتم چه عجب
منِ خو كرده چو مجنون به بيابانى بودن
(سيف فرغانى)
بار دل مجنون و خم طُرّه ليلى
رخساره محمود و كف پاى ايازست
(حافظ)
منزل سلمى كه بادش هر دم از ما صد سلام
بر صداى ساربان بينى و آهنگ جرس
(حافظ)
عيبى نباشد از تو كه بر ما جفا رود
مجنون از آستانه ليلى كجا رود
(سعدى)
معلوم نيست اشعارى كه به نام مجنون بنىعامر در الاغانى آمده متعلق به كدام يك از مجنونهايى است كه قبلاً ذكر كرديم و اين را هم نمىدانيم كه اين اشعار را اشخاصى با نام يا عنوان واقعى «مجنون» سرودهاند يا رُواتى آنها را جعل كردهاند مثل حمّادبن شاپور ديلمى وخلف فرغانى كه خيلى به اين گونه كار يعنى سرودن اشعارى به عربى و نسبت دادن آنها به شعراى عرب نژاد جاهلى يا اوايل دوره اسلامى توجه داشته و در اين كار مشهور شدهاند.
موضوع شايسته ذكر و قابل توجهى است كه بعضى از موسيقىدانان مثل اسحق موصلى و شاگردانش هم هنگامى كه براى آهنگهاى خود حاجت بهشعر داشتند شعرى مىساخته و آن را به يكى از شاعران عرب نسبتمىدادهاند. درباره اين اسحق موصلى نوشتهاند كه «كانَ كثيراً ما يَنشِدُ للاعرابىٍ وهو قائله» (الاغانى، بيروت، 2، ص 23).
به هر حال يك نگاه اجمالى به چهار نقل قول كه ابوالفرج اصفهانى در الاغانى راجع به مجنون و ليلى و داستان عشق بدفرجام آنها كرده، حقيقت حال آنها را براى ما روشن مىكند:
1ـ ذكَرَ ابراهيمُبن المُنذِر انّ فتىً من بنى مروان كان يَهوى امرأة منهم، فيقول فيها الشعرَ و يَنسبُه الى المجنون، و انّه عَمِل لَهُ اخباراً و اَضافَ اليها ذلكَالشعر و زادوا فيه. «الاغانى، ج1، ص 308».
2ـ وَ اخبرنى عَمّى. المجون اسم مُستعار لا حقيقة له، و ليس فى بنى عامر اصلُ ولا نَسَب! فسُئلَ به: مَن قالَ هذه الاشعار؟ فقال فتىً من بنى امية. «ايضاً همان صفحه».
3ـ و قال الجاحظ ما تَرَكَ الناسُ شعراً مجهول القائل قيل فى ليلى اِلانَسَبوه الى قيس بن ذُرّيح «ايضاً ص 309».
4ـ قيلَ لِرِجُلٍ من بنى عامر: هَل تَعرفونَ فيكُم المَجنُون الّذى قَتَلهُ العشقُ؟ فقال هذا باطِل اِنّما يَقتُلُ العشقُ هذه اليمانيّة الضِعاف القُلوب «ايضاً همان صفحه».
با وجود همه اين اقوال مختلف و متضاد، سرانجام اخبارى كه درباره عشق قيس به ليلاى عامرى جعل شده بود تدريجاً به صورت داستان مدوّن مرتبى درآمد و در طول قرون شكل و هيأت ادبى قاطعى پيدا كرد به نحوى كه قابل تدوين و تحرير گرديد و به همين سبب است كه وقتى از كتابهايى مثل الشعر و الشعراءِ ابن قتيبه دينورى (م 276ه( به كتابهاى متأخرترى مثل وفاتالوفيات محمد بن شاكر الكُتبى (م 764ه( و خاصه به كتاب تزيين الاسواق به تفصيل اشواق العشاق داود الانطاكى (م 1008ه( )بيروت، 1972، ج1، ص 128-97) برسيم ملاحظه مىكنيم كه اين سرگذشت بيش از پيش هيأت مقبولترى يافت و به شكل بهترى تنظيم شد، به نحوى كه روايتهاى مزاحم دور ريخته شدند و از ميان اشارات مختل و گاه متناقض، يك دسته كه از همه منظمتر و مطبوعتر بوده و ضمناً شهرت بيشترى حاصل كرده بود، به عنوان سرگذشت «المجنون» انتخاب گرديد، منتهى اين سرگذشت نهايى كه در سرزمينى بيابانى جريان يافته ازبسيارى جهات خشك و ابتدايى و دور از اوصاف دلپذيرى كه بايسته داستانهاى عاشقانه است، بود و هست. ضمناً در اين داستانِ برساخته بعضى اخبار تاريخى هم راه داده شده است به نحوى كه خواننده را به اشتباه مىافگند تا آن مجعولات را حقايق تاريخ بپندارد مثل داستان نَوفلبن مُساحِق كه در سال 83 حاكم مدينه بود اما در روايت نظامى از جمله امراى محتشم است و به حمايت از مجنون چند بار با قبيله ليلى مىجنگد.
موقعى كه نظامى نظم داستان ليلى و مجنون را شروع كرد، وضع بدين منوال بود كه ديدهايم، بدين معنى كه سرگذشت قيس بن ملوّح عامرى ملقب بهالمجنون و اشعار حرمانانگيزش در عين آنكه شهرت وافرى حاصل كرده بود،شكل و نظم نهايى نيز يافته و به همين صورتِ نظم يافته خود اساس كار نظامىدر روايت منظوم او قرار گرفت ولى طبعاً استاد گنجه براى آنكه اين داستان خشك بيابانى را تا حدى ملايم با طبع ظرافت پسند ايرانى كند در نقل آن تصرفاتى نمود.
نخستين نكتهاى كه بعد از دريافت رمان شروانشاه به نظم داستان ليلى ومجنون، به ذهن نظامى خطور كرد اين بود كه چگونه آن داستان خشك و دور ازنشاط و بىساز و پيرايه را به شعر فارسى در آورد:
گفتم سخن تو هست بر جاى
اى آينه روى آهنين راى
ليكن چكنم هوا دو رنگست
انديشه فراخ و سينه تنگست
دهليز فسانه چون بود تنگ
گردد سخن از شد آمدن لنگ
ميدان سخن فراخ بايد
تا طبع سواريى نمايد
اين آيت اگرچه هست مشهور
تفسير نشاط هست ازو دور
افزار سخن نشاط و ناز است
زين هر دو سخن بهانه ساز است
بر شيفتگى و بند و زنجير
باشد سخن برهنه دلگير
در مرحلهاى كه ره ندانم
پيداست كه نكته چند رانم
نه باغ و نه بزم شهريارى
نه رود و نه مى نه كامكارى
بر خشكى ريگ و سختى كوه
تا چند سخن رود در اندوه
اين بود كز ابتداى حالت
كس نگشتش از ملالت
گوينده ز نظم او پر افشاند
تا اين غايت نگفته زآن ماند
نظامى اين خشكىها و ناهموارىها و غمانگيزىها و نقصهاى فنى داستان قيس عامرى و ليلى را با آرايشهاى استادانه و حكيمانه و نيز با راه دادنبعضى تغييرات در اصل داستان و برخى افزايشها و نقصانها رفع كرد و با مهارتى كه از خصايص او در داستانسرايىست آن را از حالت خشك صحرايى به صورت داستانى كه ملايم با ظرافت طبع ايرانيانست، در آورد چنانكه مُهر فارسى بر پيشانى آن نقش جاويدان نهاده و آن را در صف منظومههايى در آورده است كه ايرانيان در طول قرون دلسپردگى به آن را از خاطر نسترده و بارهاى ديگر آن را به نظم در آورده و در غزلها و تغزلهاى خود به دفعات از دو شخصيت اصلى آن، ليلى و مجنون، چنان يادكردهاند كه گويى هر دو در ايران زاده و دركوهسارهاى خيالانگيز اين سرزمين به يكديگر دل سپرده و در آغوش دشتهاى فراخ آن جان داده و در فضاى بى مُنتهاى ابديت به ارواح نياكانشان پيوستهاند.
براى مشاهده ظرافت طبع نظامى در نظم اين قصه و در آوردن آن از حالت بيانى به هيأتى كه مطبوع طبع شهرنشينان و سنّتهاى آنان باشد، فقط مطالعه آغاز منظومه ليلى و مجنون او كافىست كه در آن دو كودك گلّهبان و شترچرانِ اصلىِ قبيله بنى عامر به دو اميرزاده زيباروى برازنده از دو قبيله مجاور تبديل شدهاند كه با بزرگزادگان ديگرى در مكتب استاد هنر مىآموزند و هنرآموزى قيس در جمع اين نوجونان به جايى مىرسد كه او را قيس هنرى مىنامند:
شرط هنرش تمام كردند
قيس، هنريش نام كردند
و در جمع اين جوانان دخترى از قبيلهاى ديگر بود،
در هر دلى از هواش ميلى
گيسوش چو ليل و نام ليلى
از دلدارى كه قيس ديدش
دل داد و به مهر دل خريدش
او نيز هواى قيس مىجست
در سينه هر دو مهر مىرست
چون از گل مهر بو گرفتند
با خود همه روزه خو گرفتند
اين جان به جمال آن سپرده
دل برده وليك جان نبرده
ياران به حساب علم خوانى
ايشان به حساب مهربانى
چون يك چندى بر اين برآمد
افغان ز دو نازنين برآمد
عشق آمد و كرد خانه خالى
برداشته تيغ لاابالى
مطالعه همين يك ورق از آغاز داستان ليلى و مجنون نظامى به ما نشان مىدهد كه اگر يك موضوع هنرى به دست استادى افتد چگونه به نقش و نگارهاى دلپذير آراسته مىشود، همچنان كه نظامى خود، آنجا كه از ابتدايى و بيابانى بودن قصه نزد پسرش محمد شكايت مىكند، از قول او چنين حكايت مىنمايد:
باز آن خلف خليفه زاده
كاين گنج بدوست در گشاده
گفت اى سخن تو همسر من
يعنى لقبش برادر من
در گفتن قصهاى چنين چست
انديشه نظم را مكن سست
هر جا كه به دست عشق خوانيست
اين قصه بر او نمك فشانيست
گرچه نمك تمام دارد
بر سفره كباب خام دارد
چون سفته خارش تو گردد
پخته به گزارش تو گردد
زيبارويى بدين نكويى
وانگاه بدين برهنه رويى
كس دُر نه به قدر او فشاندست
زين روى برهنه روى ماندست
جانست و چو كس بجان نكوشد
پيراهن عاريت بپوشد
پيرايه جان ز جان توان ساخت
كس جان عزيز را نينداخت
جان بخش جهانيان دم تست
وين جان عزيز محرم تست
تصرفات و آرايشها و پيرايشهاى نظامى، براى آنكه ليلى و مجنون را مطبوع طبع سخنشناسان سازد و از هيأت روايتهايى خشك به صورت داستانى دلپذير درآورد، بسيار است بى آنكه در اصل و نهاد داستان تغيير عمدهاى داده شود. مثلاً اوصاف طبيعت در اين منظومه خيلى از محيط زندگى شاعر مايه گرفته است و يكى از موارد كه اين دعوى را به روشنى و صراحت اثبات مىكند آنجاست كه ليلى با دختران قبيله خود به ديدار باغ و بوستانى مىرود كه گويى نظامى در وصف آن يكى از مناظر دلانگيز درههاى سرسبز وخرم اران را در پيش چشم دارد، و يا آنجا كه از يارى نوفل نامى به مجنون سخن مىگويد او را كه در روايات اصلى براى جمعآورى اشعار مجنون به ديدارش مىرفت به اميرى لشكركش و دشمنشكن مبدل مىسازد كه در حمايت مجنون دوبار با قبيله ليلى به جنگ برخاست، و يا در اين داستان بيابانى به رسم داستانهاى دلپذير ويس و رامين و شيرين و خسرو و نظاير آنها ميان عاشق و معشوق چندين نامه مهرانگيز مبادله مىشود و باز تحت تأثير همان منظومهها عاشق بهشبزندهدارى و نيايش به درگاه خداى تعالى و آسمان و اختران مىپردازد تا او را در وصال با معشوقه يارى دهند و عجيب است كه در اين ميانهها گاه نظامىابياتى مىآورد كه مضمون و معنى آنها را در شبزندهدرىها و نيايشهاى شيرينآورده بود مثلاً اين بيت از زبان مجنون:
آن كن ز عنايت خدايى
كآيد شب من بروشنايى
خالى از شباهت معنوى با بيت زيرين از زبان شيرين در نيايش او نيست:
خداوندا شبم را روز گردان
چو روزم بر جهان پيروز گردان
و يا در شب زندهدارىها و نيايشهاى شيرين و مجنون وصف شب و ستارگان و بروج به هم شباهت دارند با اين تفاوت كه تفصيل استادانه نظامى در ليلى و مجنون بيش از شيرين و خسرو است. نتيجه اين دو نيايش هم تقريباً يكسان است. در نتيجه نيايش شيرين خسرو به ديدار او مىرود و در نتيجه نيايش مجنوننامه ليلى به او مىرسد. شگفت است كه عاشق شدن و صحرا گرفتن و باحيوانات صحرايى مأنوس شدنِ فرهاد در منظومه خسرو و شيرين بى شباهت بهصحرايى شدن مجنون و دوستى با آهوان و گوزنان در منظومه ليلى و مجنون نيست.
اينها و بسيارى نكات ديگر از همين قبيل در منظومه ليلى و مجنون، و بهويژه ايراد بعضى حكايات عبرتآموزِ عالى در لابلاى قصهها، نتيجه تصرف نظامى در مطالب رمانِ غمانگيز ليلى و مجنون است تا آن را به گفته خودش از ملالت بيرون آرد و به وعدهاى كه در ابيات ذيل داده است وفا كند:
چون شاه جهان به من كند باز
كاين نامه به نام من بپرداز
با اين همه تنگى مسافت
آنجاش رسانم از لطافت
كز خواندن او به حضرت شاه
ريزد گهر نسفته بر راه
خوانندهاش ار فسرده باشد
عاشق شود ار نمرده باشد
اگر بخواهيم به دنبال همه ريزهكارىهاى استادانه و تصرفات ماهرانه نظامى در نظم قصه غمانگيز ليلى و مجنون برويم بسيار مطالب گفتنى ديگر در پيش خواهيم داشت و من نمىتوانم وقت حضّار محترم را با بيان همه آنها در اين مجلس بگيرم.
چون بريزى بحر را در كوزهاى
چند گنجد قسمت يك روزهاى
پس اجازه دهيد در همين جا به قسمت يك ساعته خود بسنده كنيم و سخن را به اين دو بيت استاد پايان دهيم:
تا سخن است از سخن آوازه باد
نام نظامى بسخن تازه باد
چونكه نسخته سخن سرسرى
نيست بر گوهريان گوهرى
لوبك (آلمان)، 29 امرداد ماه 1370
يادداشتها:
1. علاوه بر مراجع مذكور در متن، درباره اين گفتار بنگريد به مقالهاى از نگارنده اينسطرها تحت عنوان:
Comparaison des origines et des sources des deux contes persans:"Leyli et madjnoun" de Nizؤmص, et "Varqah et Golchah" de Ayouqi
در نشريه آكادمى ملى لينچئى (LINCEI) حاوى گفتارهاى خوانده شده در:
Colloquio sul poeta persiano Nizami... )Rome, 25-26 Marzo 1975(,pp. 137-147.
و گفتارى تحت عنوان:
Madjnoun Layla dans les Littepratures en persan, en kurde et enpashto.
به قلم J.T.P. De Bruijn در چاپ جديد آنسيكلوپدى اسلام )نسخه فرانسوى آن(،چاپ هلند 1986، صفحات 1099 تا 1101.
*. اين مقاله خلاصه سخنرانى من در كنگره نظامى گنجهاى (لندن شهريور 1370) است كه به ياد دوست و همكار فقيد عزيزم مرحوم دكتر پرويز ناتل خانلرى در اين مجموعه به طبع مىرسد. سخنواره، (تهران 1376)، صص 69-78.