...
@VKOOKPLANET- هی پسر شجاع!
خون آبی با شنیدنِ صدای معلمـش کتابش رو محکم تر به سینهاش فشرد و چشمهاش رو روی هم گذاشت.
امروز، سر جلسهی امتحانِ "تست رایحه شناسی" دیده بود که اون مرد از مشامش به چه اندازه دقیق استفاده میکنه و همین دلیلی بود که بخواد ازش فاصله بگیره.
به عنوان یک بلوبلاد مجبور بود، مجبور بود که از هر خونآشامی فاصله بگیره؛ و اون مرد دقیقاً یک خونآشام بود!
کافی بود اون مرد متوجه عطر و رنگ خاص خونش بشه...
با حسِ بدن مرد کنارش، تکون مظطربی خورد و با دستپاچگی لب زد:
- چــ...چیزی شده آقای جئــ...جئون؟
جونگکوک خندهی آرومی کرد و دستهاش رو از توی جیبش خارج نکرد.
در همون حالت روبروی پسر ایستاد و با خم کردن کمرش، سعی کرد اختلاف قدیِ کمشون رو از بین ببره.
تهیونگ که از این همه نزدیکی احساس ترس و بهت بدنش رو فرا گرفته بود، انگشتهاش رو تا سفید شدن بندهاش دور کتابش محکم کرد.
معلمِ جلوش بیش از اون چیزی که به نظر میرسید جذاب و همینطور ترسناک بود.
به عبارتی، تهیونگ یک بانک خون و جونگکوک مصرف کننده به حساب میومد.
جونگکوک که ترسِ پسر جلوش رو میدید، خندهی آرومی کرد و بالاخره دستهاش رو از توی جیبش بیرون آورد و در نتیجهی همین کار نمایان شدن عینک پسر با فِرِم مشکی رنگش بود.
تهیونگ مثل گربهای که کلافِ نخی رو دیده باشه، ناخودآگاه دستش رو بالا آورد تا عینکش رو از معلمش بگیره.
حتی متوجه نشده بود اون روی چشم هاش نیست و همهی راه رو با کلافگی بدون عینکش اومده بود.
جونگکوک با خنده دستش رو عقب کشید و عینک رو از دسترس پسر دو کرد.
تهیونگ که متوجه کارش شده بود، خجالت زده عقب کشید و دوباره در نقش پسر خجالتی فرو رفت.
- بهت میدمش، نیاز نیست مثلِ یک کیتن برای غذا میو میو کنی، فقط...
منتظر به مرد نگاه کرد، نمیتونست منکر تپشهای قلبش برای لحنی که مرد برای صحبت باهاش ازش استفاده کرده بود بشه.
با حرف بعدی مرد، تپشهایی که کمی نامنظم شده بودند، بیشتر شدت گرفتند، تا جایی که تهیونگ حس میکرد امکان بیرون اومدن قلبش وجود داره، ولی نمیدونست این حس ترسِ یا چیزِ دیگه
- حواست باشه به شیشه های روی میزت باشه تهیونگ، فکر کنم ادکلنت رو با مخفی کننده بوی خونت اشتباه گرفتی بیبیبلو