...

...

Ida

تهیونگ با خجالت وارد اتاق شد و نگاهی به جونگکوک مشغول انداخت.

با حس کردن حضور پسر، جونگکوک سرش رو بالا آورد و با تعجب بهش نگاه کرد.

"این چیه تهیونگ؟"

پسر بزرگتر که با تردید هنوز جلوی در اتاق ایستاده بود، با نگاه خیره جونگکوک، آروم دستش رو روی باکسر و عضوش گذاشت.

"فقط.. بیا انجامش بدیم. خب؟"

جونگکوک از جا بلند شد و در حالی که سعی می‌کرد، نگاهش رو کنترل کنه تا به جز صورت تهیونگ، به جایی از بدن بی نقصش خیره نشه، جواب داد:

"لازم نیست. قبلا هم بهت گفتم تهیونگ. من بخاطرت صبر می‌کنم."

پسر بزرگتر جرئت بیشتری گرفت و نزدیک تر رفت.

"تقصیر تو نیست که من اینجوریم...

باید باهاش کنار بیام..."

با قاب شدن صورتش توسط دست های بزرگ جونگکوک، حرفش رو قطع کرد و با چشم های معصومش، بهش خیره شد.

"هیس... نگفته بودم نمی‌خوام بشنوم؟ تو چیزیت نیست. پس لطفا هی نگو.."

"بیا انجامش بدیم خب؟"

تهیونگ بعد از گفتن این حرف کمی جلوتر رفت.

حالا سینه به سینه پسر ایستاده بود.

"نمی‌خوام اذیتت کنم.."

پسر بزرگتر با بغضی که به خوبی از صداش مشخص بود، جواب داد:

"نکنه از بدنم خوشت نمیاد؟ بخاطر این زخماس. آره؟"

بلافاصله جدا شد و نگاهی به زخم زیر شکمش و رون هاش انداخت.

"نه...نه.. تهیونگ.. خودت می‌دونی من می‌پرستمت... نمی‌خوام اذیت نشی.."

با اشکی که حالا داخل چشم هاش جمع شده بودند، لب زد:

"تقصیر من و تو و رابطه مون این نیست که پدربزرگم بهم تجاوز کرده... باید فقط قبل از این اتفاقا باهم آشنا می‌شدیم.. من می‌تونم نگاه حسرت وارتو احساس کنم..."

جونگکوک زبونی روی لبش کشید و به قصد مخالفت لب باز کرد. اما تهیونگ زودتر ادامه داد.

"لطفا. انجامش بدیم. من می‌خوامش، یا امشب مال تو می‌شم یا من نمی‌تونم دیگه...."

مکثی کرد و در حالی که به سمت تخت می‌‌رفت، حرفش رو از سر گرفت.

"فقط چشمامو ببنند..."

"تهیونگ.."

پسر بزرگتر بدون اینکه اجازه ای به مخالفت جونگکوک بده، روی تخت دراز کشید و پارچه توری مشکی رنگ رو از دور گردنش باز کرد و دور چشم هاش بست.

خجالت می‌کشید، اما امشب باید تموم میشد. بخاطر خودش، رابطه ش و جونگکوک...


با نشستن لب های گرم جونگکوک درست روی بخیه خط وی لاینش، از جا پرید.

پسر بزرگتر، در حالی که با عشق تمام تک به تک زخم های ریز درشت پسر رو می‌بوسید، زمزمه کرد:

" فرقی نمیکنه زیباترین پسر دنیا باشی یا زشت ترینشون... فرقی نمیکنه بدنت پر از زخم باشه... فرقی نمیکنه تو چه مشکلی داشته باشی... تو همیشه برای من تهیونگ نامبر وانی... کسی که حتی از فرشته ها هم خوشگلتره... بعد بهت نگفته بودم که من کینک دارم؟"

اخرین بوسه رو بالای زخم پسر زد، و کمی فاصله گرفت.

بدن تهیونگ با ست توری رنگ، می‌درخشید. چطور می‌تونست بگه بدنش زشته؟

اون زیباترین بدن و چهره دنیارو داشت...

تهیونگ که از شدت لذت بوسه های پسر، چشم هاش رو بسته بود و بدنش لرزی گرفته بود، جواب داد:

"چه کینکی؟"

جونگکوک روش خیمه زد و لب هاشون رو بهم رسوند.

"کینک بوسیدن تک به تک سلول های کیم تهیونگ."

پسر بزرگتر خنده ای کرد و با تصویر محوی که از پشت چشم بند توری می.دید، دستش رو دور گردن جونگکوک حلقه کرد.

"امشب من کامل مال تو می.شم..."

جونگکوک بوسه ترومی به لب های نیمه باز پسر زد و در حالی که دستش رو بین پاهاش می‌برد، جوابش رو داد.

"امشب رو به بهترین شب زندگیت تبدیل می‌کنم. فرشته جئون...."

Report Page