...

...

JiminTopStan

⌜ #Magi ⌟

بعد از مسابقه‌ی رقصی که دو روز پیش باهم داشتن، نورمن خیلی سریع و قبل از اینکه تهیونگ و جیمین بخوان چیزی به همدیگه بگن، دست پدرش رو کشید و از سالن بیرون برد. جیمین می‌خواست دعواش کنه و بگه که نباید اینجوری و با بی‌ادبی از اونجا می‌رفتن، اما وقتی چهره‌ی پر از اخم و ناراحتیش رو دید، تصمیم گرفت چیزی نگه.

حالا دو روز گذشته بود و جیمین هم شماره‌ای از تهیونگ نداشت تا بهش زنگ بزنه و فقط دعا می‌کرد بتونه توی این شهر کوچیک برای دومین بار، اتفاقی بهش برخوره.

فرمون رو چرخوند و پیچید توی پمپ بنزین که متوجه یه لامبورگینی قرمز رنگ و راننده‌ای که موها و کیفش رو باهاش ست کرده بود، شد. به محض دیدن چهره‌ی تهیونگ که کارت سوختش رو برمی‌گردوند توی کیفش، قلبش تند زد و صداش زد، اما دیر بود و تهیونگ سوار ماشین درحال رفتن بود. جیمین بدون اینکه بنزین بزنه، دنبالش راه افتاد.

دقایقی بعد، تهیونگ جلوی یه کافه نگه داشت و جیمین کمی دورتر ازش پارک کرد، بعد جلو اومد و جوری که انگار تازه تهیونگ رو دیده و تا اینجا دنبالش نکرده، بهش برخورد.

"اوه، تهیونگ‌شی!"

تهیونگ با دیدن جیمین لبخندی باکسی تحویلش داد و بعد از گپ و گفتی کوتاه، باهم وارد کافه شدن.

"پس نورمن رو امروز نیاوردین."

"نه. اون توی ویلا موند."

"اوه..."

چند لحظه سکوت، و بعد تهیونگ با فکر به چیزی زیرلب خندید که توجه جیمین جلب شد.

"چیزی شده؟"

"نه فقط... داشتم فکر می‌کردم بدون حضور نورمن، خیلی بیشتر میتونم اون چهره‌ی... چی بهش میگن؟ 'دوست پسر متریال' رو ازتون تشخیص بدم."

به همین سادگی این حرف رو زد و بعد کمی از کیکش رو خورد. جیمین از رک بودنش جا خورده بود، ولی بعد پوزخند کوچیکی زد و به میز روبروشون نگاه کرد.

"منصفانه‌ست. نورمن که باشه، همیشه باید بابت کاراش معذرت بخوام."

تهیونگ لبخندی زد و چیزی نگفت. چند دقیقه‌ی بعد توی سکوت گذشت و جیمین دوباره دنبال موضوعی برای صحبت کردن بود تا اینکه تهیونگ سکوت رو شکست.

"خب می‌گفتین؛ غیر از باله و دنبال کردن ماشین مردم، دیگه توی چه زمینه‌هایی استعداد دارین؟"

قهوه توی گلوی جیمین پرید و شروع به سرفه کرد که خنده‌ی تهیونگ رو به دنبال داشت. جیمین آروم روی قفسه سینه‌ش می‌کوبید تا سرفه‌ی خودش رو بند بیاره و تهیونگ دستمال پارچه‌ایش رو بهش داد تا صورتش رو پاک کنه. جیمین نفس عمیقی کشید و بعد خنده‌ی معذبی کرد.

"خدای من..."

تهیونگ همچنان زیرلب و با شیطنت می‌خندید، و جیمین بهش نگاه کرد و گفت: "انگار اونقدرا هم استعداد نداشتم توش که متوجه شدین."

"می‌دونین که راهای بهتری هم هست برای اینکه همدیگه رو ببینیم، درسته؟"

جیمین سر تکون داد و بعد گوشیش رو از جیبش بیرون آورد.

"پس تا وقتی اون راه رو پیدا کنیم، شمارتون رو داشته باشم؟"

تهیونگ با لبخند گوشی رو ازش گرفت و چند ثانیه بعد بهش پس داد. جیمین نگاهی به اسمی که سیو شده بود انداخت و تک خنده‌ای کرد.

"تهیونگ."

تهیونگ هم نگاهش رو به نگاه جیمین دوخت و اسمش رو بدون هیچ پسوند و پیشوند رسمی‌ای به زبون آورد.

"جیمین."

برعکس قبل، این چند ثانیه‌ای که فقط با لبخند به همدیگه خیره بودن، اصلا معذب کننده نبود.


بعد از کافه:

"ممنون بابت عصرونه."

"خواهش میکنم. تو زودتر برو. من اینجا یکمی... کار دارم."

"کار داری یا بنزین نداری و میخوای وقتی من رفتم تاکسی بگیری؟"

"هاها................ دقیقا."

#MinV ៹ #Imagine

╰───────────╮

Ꮚ @JiminTopStan 𝀆ׅ

Report Page