***

***

Tari

نگاهی به صورت بی روح و ناراحت جنی انداخت و پرسید: چیزی شده جنی؟

جنی بدون نگاه کردن بهش سرش رو به چپ و راست تکون داد: نه چیزی نیست

میدونست جنی داره دروغ میگه و دلش طاقت ناراحتیِ اون رو نداشت: دروغ نگو جنی..بهم بگو چی شده..

جنی بلاخره سرشو بالا آورد و نگاهشو به نایون داد: نایون من خیلی تنهام..

نایون از حرفش تعجب کرد و ابروهاشو بالا داد: منظورت چیه؟ پس من اینجا چه کاره ام؟

- تو که بهترین دوستمی..از نظر عاطفی میگم..

نایون ابروهاشو پایین آورد و سرشو کج کرد: دوست پسر میخوای؟

جنی نگاهشو از نایون دزدید و شونه هاشو بالا انداخت: نمیدونم..شاید..

- کسی مدنظرته؟ میخوای باهاش صحبت کنم؟

جنی نگاهشو دوباره به نایون داد و اینبار عمیق به چشمای نایون زل زد: نمیدونم قبول میکنه یا نه..اصلا نمیدونم تو میتونی باهاش حرف بزنی یا نه..

- معلومه که میتونم جنی..من بخاطر دوستِ جون جونیم همه کاری میکنم..حالا بگو اون کیه‌‌..

جنی برای لحظه ای سکوت کرد..نمیدونست گفتنش چقدر درست بود..اگه جواب رد میشنید؟ اگه کلا دوستیشون بهم میخورد چی؟

- جنی؟

با صدای نایون به خودش اومد و سریع سرشو به چپ و راست تکون داد: نه نایون ولش کن..نمیشه..

- چرا نمیشه؟

نایون بدجور گیر داده بود و جنی میدونست تا نفهمه ول کنش نیست..پس ترجیح داد به زبون بیاره و همه چی رو به دست سرنوشت بسپاره: راستش..من..از تو خوشم‌ میاد..

جنی بعداز اتمام حرفش سریع چشماشو بست تا قیافه ی نایون نبینه..نمیوونست قراره چه واکنشی نشون بده ولی از همونم میترسید..

لحظه ای در سکوت گذشت تا اینکه نایون صداش زد: جنی؟

دیگه نمیتونست فرار کنه و باید با واقعیت روبرو میشد..آروم چشماشو باز کرد و نگاهشو به صورت نایون داد و با دیدن لبخندش تعجب کرد..

لبخند نایون با دیدن چشمای جنی بیشتر شد و سرشو نزدیک برد و آروم گفت: منم از تو خوشم میاد...

Report Page