: 𝖲𝗁𝖺𝗋𝗈𝗇 𝖫𝗈𝗉𝖺𝗍𝗄𝖺 .
Redrumدر اکتبر 1996 مردی که هیچ ایده ای نداشت همسرش داره چه کار هایی انجام میده، بعد از چند روز نبود همسرش یک نامه دست نویس پیدا میکنه
« من دارم ترکت میکنم، دنبال قاتل من نگرد و اگه جسدم رو پیدا نکردی، نگران و پیگیر نشو. »
بعد از ارجاع این نامه به پلیس، راز سر به مهر زنی که یک سال تمام در بدترین و سیاه ترین دنیا به سر میبرد بالاخره فاش شد.
امروز قراره در مورد یک پرونده کاملا متفاوت با هم صحبت کنیم؛ پرونده ای که ما رو میبره به اوایل پیدایش و همه گیری اینترنت.
داستان امروز در مورد شخصی هست که از نظر من نمیشه اسم قربانی رو روش گذاشت، من بهش به چشم یک معتادی نگاه میکنم که در آخر خودش رو فدای تمایلات جنسیش کرد.
این شما و این شرون لوپاتکا؛
شرون در 20 سپتامبر 1961 در بالتیمور، مریلند در یک خانواده یهودی ارتدوکس به دنیا اومد و در کنار والدین و سه خواهر و برادر کوچکش بزرگ شد، نکته قابل توجه در مورد این خانواده این هستش که والدین و سبک تربیتیشون بشدت مذهبی محور و سختگیرانه بود.
به طوری که نقل شده توی این خونه قوانین حرف اول رو میزدن و فضایی کاملا خفقان آور برای فرزندان به وجود اومده بود، مجبور بودن طبق نظر والدین رفتار کنن، صحبت کنن، فکر کنن، به چیزی که اون ها اعتقاد داشتن، اعتقاد داشته باشن و حتی لباس مدنظر اون ها رو بپوشن؛
با وجود همه این سختگیری ها شرون توی مدرسه عملکرد خوبی داشت، دوست های زیادی بدست آورد و همه شون معتقد بودن این دختر بامزه اس و خیلی باهاش خوش میگذره و یک فرد کاملا عادیه.
گفته شده توی فعالیت های ورزشی مثل والیبال و هاکی عملکرد خوبی داشته و در گروه کر مدرسه و کتابخونه هم به طور داوطلبانه مشغول به کار بوده.
نکته ی که بد نیست بدونیم این هست که در دوران راهنمایی و دبیرستان به عنوان کمک پرستار هم به صورت داوطلبانه کار میکرده؛ زمانی که فارغالتحصیل شد همه چیز در اختیارش بود، نمرات خوبی داشت و علاوه بر اون ها از نظر فعالیت های انسان دوستانه و اجتماعی جایگاه خوبی برای خودش دست و پا کرده بود به طوری که میتونست در بهترین دانشگاه ها درس بخونه و حسابی پیشرفت کنه.
اما در اون زمان تنها چیزی که بهش فکر نمیکرد ادامه تحصیل بود، شرون میخواست که از پدر و مادرش انتقام بگیره و برای یکبار هم که شده واسه خودش زندگی کنه،
قصد داشت تمام سنت و قوانین خانواده رو زیر پا بذاره و یاغی گری کنه.
در قدم اول شروع کرد به دوست شدن با پسرهای مختلف، سر قرار میرفت و این رفتار رو جوری انجام میداد که حتما به گوش پدر و مادرش برسه؛
بعد از مدتی وارد یک رابطه صمیمی و عاشقانه تر با پسری میشه که دینی متفاوت از خودش داشته، پسری به اسم ویکتور لوپاتکا که مسیحی کاتولیک بوده.
یک کارگر ساختمانی که از نظر خانواده شرون کاملا رد بود، اما اون دختر واقعا ویکتور رو میخواست، عاشقش شده بود و هرجور شده قصد داشت که بهش برسه.
و فکر نکنین اون زمان مثل 21 یا 22 سالشون بوده، اون زمان شرون نزدیک به 30 سال سن داشته؛
سر انجام این زوج در سال 1991 با هم ازدواج میکنن.
نکته قابل توجه اینه که والدینش حتی به مراسم عروسیش هم نیومدن و شرون هم در جواب این پاسخ رو داد که قرار نیست هیچوقت نوه ای براشون به این دنیا بیاره،
این دو نفر به یک خونه که در مزرعه قرار داشت، در همستد مریلند نقل مکان کردن.
از اینجا به بعد ارتباط شرون با خانواده اش به طور کلی قطع میشه و خیلی بعیده که دیگه حتی تماسی باهاشون گرفته باشه، شرون به یک خانوم خانه دار تبدیل شد و یک زندگی کاملا جدید رو شروع کرد.
یکی از چیزهایی که شرون خیلی نسبت بهش علاقه و استعداد نشون میداد، دکور خونه و صنایع دستی اون منطقه بود؛
توی اون دوران اطلاعات زیادی از نحوه زندگی این زن وجود نداره اما طبق گفته همسایه هاش اون یک زن کاملا نرمال با علایق نرمال بوده و زیاد بیرون از خونه دیده نمیشده.
زمان رو میبریم جلوتر، به سال 1995 وقتی که شرون دوران 33-34 سالگیش رو داره سپری میکنه؛
توی اون زمان اینترنت به تازگی فراگیر شده بود و افراد مختلف بدون محدودیت خاصی میتونستن ازش توسط اینترنت اکسپلورر استفاده بکنن و یکی از این افراد که داشت توی اون فضا خودی نشون میداد، شرون لوپاتکا بود.
در ابتدا هیچ رسانه اجتماعی و اپلیکیشن های تخصصی برای ارتباط وجود نداشت،
مردم سایت هایی مثل AOL یا Yahoo برای کارهای روزمره و ارتباطات استفاده میکردن.
یکی از محبوب ترین راه های ارتباطی استفاده از چت روم یا تالار های گفتگو بود و شرون توی اون فضا دوست های زیادی پیدا کرده بود، کمکم وقتی که توی اون فضا جا افتاد متوجه شد که میتونه ازش برای کسب درآمد استفاده کنه؛
یک وب سایت به نام house of dion راه اندازی کرد و در اون مجله هایی مربوط به دکور خونه و لوازم دست ساز و صنایع خودش رو به قیمت 7 دلار به فروش میرسوند؛ گویا این کار رو به همراه یکی از دوست یا همسایه هاش انجام میداده.
شعارش هم این بود که « دکوراسیون منزل و رازهای یک خانه شیک که حالا میتونه در اختیار شما قرار بگیره، راه های سریع و مخفی که هیچوقت منتشر نشده برای دکور کردن خونه. »
گویا اون زمان برای این پرداخت ها یا از چک های دریافتی استفاده میکردن و یا از طریق یک شرکت رابط این پرداخت ها انجام میشده.
کم کم شرون متوجه شد که میتونه از راه های مختلف برای خودش درآمد زایی بکنه تا اینکه بعد از چند ماه وب سایت قبلی رو انداخت یک گوشه و یک شخصیت آنلاین جدید به نام Vilado Dion برای خودش راه اندازی و یک فعالیت کاملا جدید رو شروع کرد؛
خودش رو در این وبسایت به عنوان " محبوب ترین جادوگر زن آمریکا، کسی که طلسم های مناسب براتون میسازه/ انجام میده. »
توی این زمان شرون ادعا میکرد که یک جادوگر، قدرت های ماوراء طبیعی داره، رابط معنوی میان دو دنیاست و میتونه آینده همه چیز رو ببینه؛
برای توجیه گفته هاش هم توضیح میداد که در رشته جادو و هنر و علوم عرفانی آموزش دیده،
به همین ترتیب یک خط تلفن راه اندازی کرد تا مردم باهاش تماس بگیرن، از آینده شون بپرسن و طلسم هایی که نیاز دارن رو درخواست کنن و در آخر هم کلی پول پرداخت کنن.
در ادامه این راه اندازی خط، شرون شروع کرد به فروختن معجون های عشق به صورت آنلاین و از این طریق افراد کم سن جویای عشق و یا شکست خورده رو تارگت خودش قرار میداد؛
و و و... نمیدونم دیدید توی اینستا یا نه ولی الان همه یک دوره دارن و شما رو دعوت میکنن که اون رو بخرین تا مثل خودشون پولدار بشین، شرون هم دقیقا همین کار رو کرد، یک سری کیت های پول سازی و دوره آنلاین که به صورت کتبی بود آماده کرد و اون ها رو به فروش رسوند.
لازمه یک نکته کوچک دیگه رو هم ذکر کنم، شرون انقدر سرش شلوغ بود که چهار خط تلفن مختلف برای رسیدگی به این تماس ها داشت.
کم کم میل شرون به سمت این رفت که بیشتر و بیشتر پول در بیاره و چی بهتر از موضوعات مربوط به سکس؟!
توی این چت روم هایی که درش حضور داشت متوجه شد که بیشتر افراد خواستار همچین محتوایی هستن، پس تصمیم گرفت تا با برآورده کردن خواسته و فتیش های جنسی مردم یک عالمه پول دربیاره، نکته مهمی که در واقع باعث شد شرون به این نوع محتوا کشیده بشه تبعات قانونی بود که میتونست به همراه داشته باشه؛
شرون میتونست راحت کلاهبرداری کنه و مردم به هیچ عنوان قرار نبود برای شکایت از این نوع محتوا پیش پلیس برن، چرا؟
چون ممکن بود خجالت بکشن و یا از همه مهم تر فتیش های غیرقانونی داشته باشن!
بنابراین مدتی بعد شرون یک شخصیت آنلاین جدید برای خودش ساخت، زنی به نام نانسی کارلسون 25 ساله، بلوند، نزدیک به 170 سانتی متر قد و 55 کیلوگرم وزن.
شرون توی یکی از این تالارهای گفتگو که مربوط به مسائل جنسی بوده پیام میذاره « سلام، من نانسی هستم، آیا کسی مایله لباس زیر استفاده شده من رو ازم بخره؟ این پیام شوخی یا کلاهبرداری اینترنتی نیست و من کاملا جدیام. »
مشخص نیست شرون واقعا این لباس زیر رو ارسال کرده یا پیام کاملا کلاهبرداری بوده،
رفته رفته این زن بیشتر و بیشتر غرق در این فضا و چت روم های سکسی میشد به طوری که تمام لذتش رو از حضور در این بحث و گفتگو ها به دست میآورد.
در ادامه به طور مداوم به سایت هایی مثل
- sexbondage.com
- feetfetish.com
- سایت های مربوط به ویدیو های شکنجه
سر میزد؛
همچنین در مکالمات جنسی ( سکس چت ) های زیادی با افراد مختلف و ناشناس شرکت میکرد.
فرضا میگفت که دوست داره مرد ها پاهاش رو بمالن، کام شن و توی خواب باهاش رابطه جنسی داشته باشن؛ اینجوری نبود که صد درصد خودش به این محتوا علاقه داشته باشه، بلکه سعی میکرد طبق علایق فرد رو به رو و تالار گفتگویی که درش قرار داره نقش خودش رو بازی کنه تا در آخر بتونه به نحوی ازش کلاهبرداری کنه یا به طوری کلی از سلطه ای که روی این مرد ها داشته خوشش میاومده.
نکته ای که مطمئنم تا الان براتون سوال شده در مورد شوهرشه، اون مرد بیچاره اصلا خبر نداشته زنش داره چکار میکنه و واسه خودش چرخ میخورده فقط؛ همین.
شرون هرچه بیشتر وقتش رو در این فضا میگذروند بیشتر و بیشتر وارد سیاهیش میشد، مخصوصا که با افرادی رو به رو میشد که فتیش و فانتزی های عجیب، خطرناک و طبعا غیرقانونی داشتن؛
و و و...
این زن واقعا عجیبه، اصلا نمیتونم درکش کنم چون درمیاد و به این مرد ها قول این رو میده که براشون ویدیوی دلخواه درست میکنه، یعنی چی؟
یعنی طرف فتیشش رو میگفته و شرون بهش یک قیمت میداده تا براش اون فیلم رو بسازه.
داخل یکی از این چت روم ها پیغام میگذاره « اجازه بدین هیجان انگیز ترین فانتزی های شما در مورد باندج رو براتون روی یک VHS به صورت کاملا سفارشی ضبط کنم تا بتونین توی فضای خونه و تماما پرایوت اون رو تماشا کنین و لذت ببرین؛ قیمت ها از 100 دلار شروع میشه. »
- VHS همون ویدیو تیپ های قدیمی هست
شرون این قول رو داده بود که علاوه بر کارگردانی به عنوان بازیگر هم در این سری فیلم ها بازی کنه؛ رفته رفته افراد زیادی بهش درخواست میدادن تا این محتوای پورنوگرافیک رو براشون بسازه و چیزی که بیشتر از همه درخواست میشد، « زنی که در حالت بیهوشی بهش تجاوز میشه » بود.
نکته مهم این هست که، هیچ مدرکی مبنی بر اینکه شرون واقعا این نوع ویدیو ها رو ساخته یا ارسال کرده وجود نداره، عملا هیچ مدرکی.
ولی همچنان پیام های خودش رو میذاشته و دعوت میکرده افراد رو به اینکه بیان و بهش ویدیو درخواستی بدن یا ازش خرید کنن « سلام من نانسی ام، من همین الان یک VHS از یک سری زن درست کردم که خواسته یا ناخواسته و به زور بهشون دارو، مواد مخدر یا کلروفورم خورونده شده تا بیهوش بشن و مورد تجاوز قرار بگیرن، تا الان هیچ فیلمی مثل فیلم های من نتونسته زیبایی حقیقی یک قربانی به خواب رفته رو نشون بده. »
همچنین ادامه داده که این ویدیو ها با سناریو های مخصوص که توسط شما ( شخص سفارش دهنده ) طراحی شده تهیه میشه و در یک بسته بندی کاملا محرمانه به دستتون میرسه تا امنیت و حریم خصوصی شما حفظ بشه.
فیلم هایی که اسم داشتن، مثل land of the frozen؛ مربوط به زنانی که در حالت بیهوشی مورد تجاوز قرار گرفتن...
ادعا کرده که در ساخت این فیلم حدود 25 زن با هم همکاری داشتن، همه شون زیر 30 سال هستن و داوطلبانه بدون اینکه بدونن کلروفورم بهشون خورونده میشه در این کار شرکت کردن.
در توصیف این کار گفته « این فیلم یک زیبایی ناب و پاک داره و اون هم واقع گرایانه و حقیقی بودن اتفاقاتشه. »
گزارش شده که خیلی ها در همون فضای چت روم و تالار های گفتگو اعلام کردن که شرون هیچوقت براشون فیلمی ارسال نکرده و در واقع کل این حرف ها کلاهبرداری بیش نبوده،
خدا میدونه که این زن چقدر تونسته از حماقت، کثافت و وجود نحس یک عده برای خودش درآمد کسب کنه.
زمان میگذره و شرون یک هویت جدید برای خودش می سازه، یک بازیگر پورن با علایق سلطه جویانه و 136 کیلوگرم وزن و با این هویت وارد تالارهای گفتگو مخصوص افرادی میشه علایق آدم خواری یا کنیبالیستی داشتن و به دنبال زنی بودن که بخواد زوری بهش غذا خورونده بشه تا وقتی که وزنش خیلی بره بالا و در آخر خورده بشه.
شرون وارد این فضا شده و در صحبت هاش میگه « من فانتزی این رو دارم که کاملا برهنه اسیر بشم و ازم به عنوان برده جنسی و شخصی که به زور بهش غذا بدن استفاده بشه، تا جایی که وزنم خیلی بالا بره و در آخر قربانی و پخته بشم،
عاشق اینم که بشنوم قراره باهام چکار کنین! »
یا توی یک پست دیگه کمی تخیلی طور نوشته « آیا جرات این رو داری که وارد سرزمین عظیم الجثه ها، جایی که در اون مرد ها مثل حشرات توسط این الهه غول پیکر و خشمگین له می شن، بشی؟! »
یا یک جای دیگه نوشت که دوست داره اونقدر به زور بهش غذا بدن تا به وزن هدفش یعنی 220 کیلو برسه و در آخر پخته بشه؛
همچنین ذکر کرده به هیچ عنوان نمیخواد از راه دور یا تلفنی این کار رو انجام بده، بلکه میخواد به صورت واقعی این اتفاق براش بیوفته.
ایشون خیلی هم به سلامت رابطه معتقد بوده چون گفته « من حاضرم محل زندگیم رو تغییر بدم اگه این بهاییه که باید برای پیدا کردن غذا دهنده رویاهام بپردازم، امیدوارم یک شخصی اون بیرون وجود داشته باشه تا بهم کمک کنه و در عوض اروتیک ترین اتفاق زندگیش رو تجربه کنه؛ من به هیچ عنوان نمیخوام باعث خراب شدن رابطه ای بشم، پس اگه متاهل هستین این پیام رو ایگنور کنین. »
انگار نه انگار خودش متاهله، ویکتور هم اونور تو باقالی ها سیر میکنه.
باز هم مثل دفعات قبلی، شرون به هیچ کدوم از وعده هاش عمل نکرد و فقط پول اون منحرف ها رو بالا کشید؛ اینجا سوال پیش میاد که آیا شرون واقعا از این وضع لذت میبرده؟
فتیش جنسیش این بوده یا اینکه صرفا بخاطر جنبه مالی قضیه این کار رو انجام میداده.
تا اینجای پرونده، هرچیزی که ما خوندیم با شک همراه بوده اما از اینجا به بعد همه چیز روی واقعیت به خودش میگیره؛
وقتی که شرون وارد یک وبسایت خاص میشه، مکانی برای افرادی که قصد داشتن حین رابطه جنسی تا حد مرگ شکنجه و در انتها به قتل برسن.
برای حضور در این تالار گفتگو که مخصوص اشخاصی هست که به نکروفیلیا علاقه دارن، شرون هویت نانسی رو دور انداخت و یک شخصیت جدید به نام جینا رو جایگزین کرد؛
« سلام من جینام، میخوام در مورد شکنجه تا حد مرگ با هم صحبت کنیم »
افراد مختلفی با اشتیاق به این پیام ری اکشن نشون دادن و همگی مشتاقانه میگفتن دوست دارن در این مورد با شرون صحبت کنن و فانتزی هاشون رو به اشتراک بگذارن؛
- این سناریو، بی نهایت من رو خوشحال و هایپ میکنه من مردی ام که دوست داره تجربه درد کشیدن رو به مردم انتقال بده
- فانتزی من این هست که یک زن رو تا پای مرگ شکنجه بدم، دوست داری در موردش بشنوی؟
برای صمیمی تر کردن فضا، شرون آدرس ایمیل خودش رو اونجا قرار میده و ازشون میخواد اگه در این مورد جدی هستن به این آدرس بهش ایمیل بدن :
- gina108@aol.com
شرون به صورت خصوصی مدتی با این افراد صحبت میکرد و کمی بعد همه متوجه شدن که انگار شرون در مورد این اتفاق کاملا جدیه و واقعا قصد داره به قتل برسه و نهایت آرزوش مرگ بخاطر شکنجه زیاد در سکس هست؛
کار به جایی رسید که شرون در انجمن ها و تالارهای گفتگوی مختلفی که درشون حضور داشت پیام میداشت و اعلام میکرد به دنبال فردی هست که اون رو تا حد مرگ شکنجه بده و اینجا بود که تعداد زیادی از افراد نسبت به این درخواست ری اکشن مثبت نشون دادن و میگفتن نهایت آرزوی ما کشتن یک زن در اثر شکنجه زیاده!
بعد از اینکه این افراد کمی با شرون صحبت میکردن متوجه میشدن که نه، انگار واقعا شرون میخواد که به قتل برسه؛
این اشخاص فکر میکردن که بذاره نقش بازی کنن و تظاهر کنن که مثلا مردن یا به اصطلاح رول پلی برن، زمانی که میفهمیدن همه چیز جدیه به سرعت با شرون خداحافظی میکردن.
اینجا بود که افراد داخل این اجتماع برای اینکه فرضا براشون بعدا دردسر درست نشه، این اتفاق لکه ننگی نباشه براشون ( چون تصور کنین که اون ها یک مکان داشتن که توش فقط حرف میزدن در مورد فانتزی هاشون، به کسی آسیب نمیزدن و اینکه الان یک نفر میخواست که بمیره واقعا براشون
خطرناک بود ) به همین دلیل شروع کردن به تماس گرفتن باهاش تا به یک ترتیبی بتونن جلوی این زن دیوانه رو بگیرن.
این ماجرا به حدی جدی بود که یک فعال حقوق کارگرهای جنسی به نام تانیس که توی یکی از این تالار ها حضور داشته بهش پیام میده و سعی میکنه از تصمیمی که داره منصرفش کنه، اما شرون پاسخ میده « من یک چیز واقعی نیاز دارم و ازت نخواستم که من رو نصیحت کنی. »
تا اینجا همه امید داشتن که مثل موارد قبلی، شرون دروغ بگه و فقط برای جعل هویت و کلاهبرداری این حرف ها رو بزنه؛
اما با وارد شدن یک شخصیت جدید به داستان، قراره مهر تاییدی به تمام خواسته های شرون بخوره.
مردی به نام رابرت گلس که اون رو عموما بابی صدا میزدن، در اون زمان یعنی سال 1996 رابرت یک مهندس کامپیوتر 45 ساله بود که در بخش های مالیاتی دولت کارهای حساب رسی و برنامه نویسی رو انجام میداد، همسری به نام شری و سه فرزند به سن های 10,7,6 داشت؛
افراد مختلف اون یک یک فرد کاملا عادی، آروم و درونگرا معرفی کردن.
که صد البته اگه ما در مورد همچین مردی حرف میزدیم، قرار نبود اسمش اصلا توی پرونده امروز بیاد، این آقا به سبب وسواس و علاقه بیش از حدی که به کامپیوتر داشت شبانه روز به زیرزمین خونه اش جایی که تمام لوازمش اونجا سر میزد و مشغول گشتن توی سایت و تالارهای گفتگوی میشد؛
و چیزی که از دید همه به خصوص همسرش شری پنهان بود، سایت های خیلی خاصی بود که رابرت به طور مخفیانه بهشون سر میزد.
در اوقات فراغتش مرتبا به سایت هایی با محتوای زننده جنسی سر میزده، محتوایی همچون خشونت بسیار بالا، شکنجه و پورنو گرافی کودکان؛
زمان که میگذره برعکس ویکتور، همسر شرون که به دلیل موقعیت کاریش هیچوقت نتونست سر از کار زنش دربیاره، شری نسبت به رفتارهای رابرت حساس شده بوده.
گویا کمی قبل تر، رابرت یک مرد خانواده دوست و همراه بوده اما از زمانی که خودش رو توی زیرزمین حبس میکرد، شخصیت، رفتار و کل زندگی اجتماعیش تغییر کرده بود؛
فرضا دیگه همدیگه رو بغل نمیکردن، اون صحبت و گفتگو های خانوادگی قبل رو نداشتن و رابطه جنسی به طور کلی از زندگی شون حذف شده بود.
ماجرا به حدی جدی بود که فرزندان این دو نفر پیش مادرشون رفتن و گفتن « پدر چرا دیگه تورو دوست نداره؟
تمام این قضایا باعث شد شری با خودش فکر کنه که، چه اتفاقی برای زندگیش داره میافته و همسرش توی زیرزمین مشغول چه کاریه که ریتم کل زندگی از دستش در رفته؛
به همین دلیل میره سراغ زیر زمین و کامپیوتر رابرت و اینجاست که همه چیز منفجر میشه...
محتوای مقابل شری که رابرت شخصا روی یک هارد دیسک اون رو ذخیره کرده پر بود از صحبت های سکسی، اون هم نه به صورت نرمال، یک عالمه مکالمات فجیع، ویدیوهای شکنجه، سکس های خشن و متاسفانه متاسفانه فیلم های مربوط به کودکان؛
رابرت توی این تالار های گفتگو از نام مستعار toy man یا slow hand استفاده کرده بود، اون زمان بود که شری فهمید هیچ چیزی در مورد شیطانی که باهاش زندگی میکرده نمیدونسته.
بعد از ظهر همون روز، وقتی که رابرت به خونه برمیگرده شری همه چیز رو در مورد پیام ها به روش میاره و نقل شده در اون لحظه رنگ از رخ رابرت پریده، انگار که روح از تنش جدا شده؛
خیلی هم تعجب کرده بوده که چطور یک زن توی اون دوره، یک زن خانه دار که اهل هیچی نبوده بخواد به کامپیوتر سر بزنه و از رازش خبردار بشه.
در می 1996، شری سه تا فرزندش رو برداشت و رابرت رو ترک کرد؛ حالا میریم به آگوست همون سال سه ماه بعد از طلاقش این فانتزی ها و تمایلات به اوج خودشون میرسن؛
تمام وقت آزادش رو صرف چت و تماشای ویدیوهای +18 میکرد و در همین دورانه که با شرون مواجه میشه.
در واقع اون زمان رابرت با شرون که در هویت نانسی کارلسون خودش بوده صحبت میکنه، اون ها زمان زیادی رو صرف این گفتگوها میکردن و اینجای کار هست که شرون در مورد فانتزی خودش که همون شکنجه تا حد مرگ هست به رابرت میگه؛
رابرت هم با همون نام مستعار slow hand به شرون میگه که اون هم فانتزی این رو داره که بقیه رو در حین سکس شکنجه کنه، یک عاشق خیلی خوبه و حتی توی روز ولنتاین به دنیا اومده!
حاضره تمام آرزوهای نانسی رو برآورده کنه؛ شرون هم در ادامه یک سری جزییات خیلی خشن با توضیحات دقیق در مورد نحوه رفتاری که دوست داره باهاش انجام بشه به رابرت میگه؛
این گفتگوها شش هفته طول کشید و در این زمان حدود 900 ایمیل با هم رد و بدل کردن و نکته قابل توجه این هست که موقع پرینت گرفتن از این گفتگوها، 870 صفحه رو به خودشون اختصاص دادن، نمیدونم چی بگم در توصیفشون واقعا-
از اونجایی که هیچ اطلاعاتی از ایمیل ها وجود نداره، حدس میزنین که چه صحبت هایی بینشون رد و بدل شده؟
میریم به 13 اکتبر، زمانی که شرون میره تا پلنی که طی چند هفته ریخته رو عملی کنه؛ صبح همون روز شرون از رخت خواب بیرون اومد با شوهرش صبحانه خورد و بهش گفت قراره بره جورجیا تا دوست هاش رو ببینه،
مورد بعدی که از چشم ویکتور دور مونده بود، یک یادداشت بود که شرون براش گذاشته بود « اگه جسدم هیچوقت پیدا نشد، نگران نباش، من بالاخره در آرامشم. »
بعد از اون شرون به ایستگاه قطار بالتیمور میره تا اونجا رو به سمت شارلوت، کارولینای شمالی ترک کنه؛ جایی که رابرت در اون زندگی میکرد.
قطار ساعت 9:15 دقیقه صبح به سمت مقصد حرکت میکنه و ساعت 8:45 دقیقه بعد از ظهر به اونجا میرسه؛
رابرت به پیشوازش میره و اینجاست که برای اولین بار همدیگه رو میبینن.
این دو نفر سوار وانت رابرت میشن و یک مسیر 80 مایلی رو برای رسیدن به تریلر رابرت طی میکنن؛
و وقتی که به اون تریلر میرسن، یک اشغال دونی به تمام معنا بوده.
روی زمین پر از لباس و مدفوع سگ بوده از اونجایی که رابرت 4 تا ازشون داشته، با این وجود هیچی قرار نبود مانع شرون بشه، به محض رسیدن میرن روی کار و عملیات رو شروع میکنن.
شرون به رابرت اجازه داد که به هر طریقی که دوست داره دست و پاش رو ببنده و بدنش رو با ابزار مختلف پر و کندوکاو کنه؛ در واقع میشه گفت هرکاری که رابرت دوست داشته میتونسته انجام بده؛
و این رفتارها و عملیات ها حدود سه روز به طول انجامیده، ماشاالله بهشون...
همه چیز از نظر بقیه امن و امان بوده تا اینکه ویکتور، یادداشتی که شرون گذاشته بود رو پیدا میکنه؛
در 20 اکتبر 1996، یک هفته بعد از رفتن شرون از خونه ویکتور یاداشت رو پیدا میکنه و با خوندنش دچار وحشت میشه، بنابراین بلافاصله با پلیس تماس میگیره و بعد از اومدنشون به خونه برای بازرسی، درخواست میکنن که کامپیوتر شرون رو چک کنن و اینجاست که راز این زن برملا میشه.
با خوندن ایمیل ها و انجام تحقیقات بیشتر، هویت رابرت رو کشف کردن و در پی اون به سراغ آدرس محل زندگیش در تریلر رفتن؛
و الان 22 اکتبره، نه روز بعد از گم شدن شرون، پلیس به جای ورود به تریلر تصمیم میگیره اونجا رو تحت نظر قرار بده تا از سلامت شرون مطمئن بشه و به قولی بدون اطلاع دقیق بی گدار به آب نزنه.
دلیلشون هم این بود که، به هیچ عنوان باورشون نمیشد این مکالمات به واقعیت تبدیل شده باشن، پلیس سه روز این مرد رو زیر نظر گرفت و تنها کاری که اون انجام میداد رفتن سر کار و برگشتن بود؛
و هیچ خبری از شرون نبود برای همین پلیس این شک براش به وجود اومد که شاید این زن رو اونجا برخلاف میلش اسیر کرده و نگه داشته.
به همین دلیل بدون فوت وقت بیشتری، یک مجوز بازرسی میگیرن و وارد تریلر رابرت میشن و با همون کثافت قبلی رو به رو میشن، اما اینبار پلیس به جز کثیفی، انواع مواد مخدر، اسباب بازی های جنسی و تجهیزات باندج پیدا کرد.
تمام این موارد نشون میداد که یک فعالیت جنسی اونجا صورت گرفته اما هیچ خبری از شرون وجود نداشت، پلیس بیرون اومد از تریلر و شروع کرد به چک کردن فضای بیرون از اون و اینجاست که پشت تریلر یک قبر کم عمق پیدا میکنن؛
بعد از کمی کندن بقایای یک انسان رو میبینن، در ابتدا یک کاسه زانو و بعد از اون یک استخوان کامل پا پیدا کردن.
با تکمیل حفر اون نقطه، متوجه میشن که این استخوان ها متعلق هست به شرون لوپاتکای 35 ساله؛ شواهد نشون میداد که انگار رابرت واقعا این زن رو تا حد مرگ شکنجه کرده؛
پلیس سریعا خودش رو به سرکار رابرت رسوند و اون رو دستگیر کرد، کالبد شکافی شرون نشون میداد که این زن دست و پاهای اون با طناب بسته شده، یک طناب نایلونی هم دور گردنش پیچیده شده و روی گردن و سینه اش پر بود از جای کبودی و بریدگی و درنهایت علت مرگ خفگی اعلام شد.
بعد از اعلام نتایج، پلیس رابرت رو به اتاق بازجویی میبره تا بفهمه واقعا چه اتفاقی برای شرون افتاده،
رابرت مثل دفعه قبل با شنیدن سوالات پلیس وحشت میکنه، انگار که فکر میکرده قرار نیست هیچوقت لو بره.
در اتاق بازجویی پشت سر هم تکرار میکرد که « این یک تصادف بود، از قصد نبود، اتفاقی شد، قسم میخورم هیچوقت قصد کشتنش رو نداشتم، این یک بازی سکسی بود که آخرش اشتباه تموم شد. »
پلیس اما سریعا ایمیل ها رو مقابلش قرار میده و میگه که تو از قبل صراحتا اعلام کردی که قصد کشتنش رو داری؛ رابرت دوباره وحشت میکنه و اینبار میاد داستان رو کامل کامل از دید خودش تعریف میکنه :
- اینکه بعد از رسیدن شرون، اون ها تماما درگیر یک رابطه خشونت آمیز با رضایت کامل بودن و رابرت هیچ کاری رو برخلاف میل شرون انجام نداده، شرون خودش درخواست میکرده و رابرت اون رو انجام میداده؛
گویا شرون اجازه داده اون رو تا حد خونریزی کتک زده و شکنجه کنه و در روز سوم درخواست کرده که رابرت اون رو تا حد مرگ خفه کنه، بنابراین اون درخواستش رو انجام داده.
دست و پاهاش رو بسته و با طناب به گردنش فشار آورده، تا اینکه در انتها شرون جونش رو از دست میده،
رابرت پشت سر هم اعلام میکرد که هیچکدوم از این کارها رو از قبل برنامه ریزی نکرده و همه اش درخواست های شرون بوده.
اما پلیس با در دست داشتن مدارک، همه چیز رو رد میکنه و رابرت در دادگاه به قتل درجه یک متهم میشه و به زندان میره تا با بررسی های بیشتر حکم نهایی رو دریافت کنه؛
این مدت زمان چند سالی طول میکشه تا تحقیقات انجام بشه چون در اون زمان همچین کیس هایی خیلی نادر بودن و حتی تیم قضایی نمیدونستن دقیقا باید چه حکمی به این مرد بده.
در این مدت، پلیس کامپیوتر رابرت رو پیش خودش نگه میداره و در همون تایم یک سری مدارک دیگه از جمله پورنوگرافی کودکان رو در هاردش پیدا میکنه،
در ادامه اتهامات این مرد، به شش فقره سواستفاده جنسی درجه دو متهم میشه.
و این موقعی هست که داستان این پرونده پاش به اخبار میرسه، یک موج عجیبی ضد اینترنت و خطرات اون برپا میشه و کل روزنامه نگار ها و مخالفین تکنولوژی در حال مصاحبه و تهیه گزارش در مورد اینکه اینترنت خطرناکه بودن؛
سر انجام در ژانویه 2000، تصمیم بر این میشه که دیگه قرار نیست محاکمه نهایی برای رابرت انجام بشه چون این دوست عزیزمون با دادستانی به یک plea deal میرسن و مقرر میشه که در صورت اعتراف حکمش از قتل درجه یک به مناسلاتر یا همون قتل بدون برنامه ریزی کاهش پیدا کنه و به سه الی چهار سال حبس و 21 ماه به دلیل محتوای پدوفیلی که در کامپیوترش داشته محکوم میشه.
با توجه به مدت زمانی که گذرونده بود، قرار بود که فقط دو سال دیگه توی زندان بمونه اما قبل از اینکه این مدت تمام بشه،