فیلمهای کیارستمی مرا از زندان ذهن رهایی داد
יייפ | The Guardian | Veronica Espositoپس از آنکه به یک زن واقعی تبدیل شدم، اولین کاری که انجام دادم تماشای فیلمی از عباس کیارستمی بود. نام این اثر «نمای نزدیک» بود و جالب است که تمام احساسات من در آن شب را به طرق مختلفی به تصویر کشید. من تلاش میکردم مسائلی راجع به خودم را متوجه شوم و این فیلم در این راه به من کمک کرد. حس کردم در آن شب به خصوص سرنوشت به من روی آورده؛ یا پیامی از سوی خداوند به من رسیده که می توانم در چنین لحظاتی فیلم را ببینم.
روزی که به دنیا آمدم، عنوان «مذکر» در شناسنامهام ثبت شد و در تمام زندگی وجودم سرشار از احساسات زنانه بود. تا سالها خودم هم به درک درستی از آنان نرسیده بودم، چرا که پیش از ۳۰ سالگی نمیدانم تراجنسیتی چیست و مردم میتوانند جنسیت خود را تغییر دهند. در آن سالها تنها حس میکردم چیزی دارد از من دریغ میشود؛ نمیتوانستم لباس زنانه بپوشم، احساسات خود را به خوبی بروز دهم؛ بنابراین ذات حقیقیام را از دیگران پنهان داشتم و سعی کردم از خواسته درونی خود دست بکشم.
زمانی که متوجه شدم تنها نیستم و خواسته وجودیام به هیچوجه رقتانگیز بهنظر نمیرسد، سعی کردم احساسات حقیقی خود را به یک نفر بگویم. او – که یک زن بود – واکنش مثبتی نشان داد و پس از آن باهم ملاقاتهای بیشتری داشتیم. من در آن دیدارها تلاش میکردم «جنبه زنانه» خود را نمایانتر کنم. این اولین باری بود که یک نفر مرا به عنوان یک زن میدید.
من نیاز داشتم طوری دیده شوم که با آنچه در زمان تولد به من داده شده بود، تناقض داشت. و این چیزی بود که مرا به یک «ترنس» بدل میکرد؛ اما فکر میکنم تمام انسانها در موارد دیگر چنین احساسی پیدا میکنند. در زمان تولد و مدتی پس از آن به شما خیلی چیزها داده میشود و مجبورید تا آخر عمر از آنها دفاع کنید.
هر انسان ترنسکشوال که قدرت خارج شدن از فضای امن خود را دارد، در لحظاتی حس می کند به آزادی مطلق رسیده؛ نوعی افشاگری و حس خارقالعاده در او ایجاد میشود. من هم حس میکردم چیزی درست سر جایش قرار گرفته و هیچگاه چنین حالتی را تجربه نکرده بودم. اما درست در همین حال و هوا، فهمیدم که چیزی در من وجود دارد که بهطور دردناکی همه احساساتم را ویران میکند. دری به سوی یک زندگی جدید به رویم باز شده بود اما میدانستم که همچنان موانعی سر راه وجود دارد. آن موقع احساس خلأ، تردید و عذاب تمام وجودم را دربر گرفته بود؛ همان موقع کیارستمی به مشاور من بدل گشت.
عنوان «نمای نزدیک» درباره یک کارگر به نام سبزیان است که یک خانواده را فریب میدهد؛ آنها فکر میکنند سبزیان همان کارگردان معروف ایرانی، آقای محسن مخملباف است. زندگی سبزیان کمکم دچار تغییرات عظیمی میشود و با هویت جدید احساس آرامش و راحتی میکند. او پس از سالها دارد حس رضایت را تجربه میکند. اما یک روز همه چیز لو میرود و دنیا روی سرش خراب میشود. کیارستمی نهایتاً سبزیان را در زندان مییابد؛ سپس از او، خانوده و مخملباف برای بازسازی داستان استفاده میکند.
فیلم «نمای نزدیک» به معنای واقعی کلمه حس قرار گرفتن به صورتی دیگر و به عنوان فردی دیگر را منتقل کرد؛ حال در جایی عمیقتر، من خودم و مشکلات هویتیام در این جهان را به وضوح میدیدم. سبزیان در تنهایی میتوانست خودش را مخملباف صدا کند و این واقعاً سخت نیست. سختی کار در جایی است که میپرسید آیا دیگران هم مرا مخملباف خواهند نامید؟ من نیز چنین حالتی را تجربه کردم. همیشه در تنهایی لباسهای زنانه به تن می کردم اما آن بیرون همه چیز متفاوت بود، تا روزی که بالاخره توانستم هویت اصلی خود را بهدست آورم.
کیارستمی به من کمک کرد که متوجه شوم چنین احساساتی میتواند در هرکسی بهوجود آید. تفاوتی که میان هویت اصلی و هویت اجتماعیتان وجود دارد در طولانی مدت واقعاً شما را آزار خواهد داد. کاراکتر سبزیان فیلم نمای نزدیک با قبول شدن به عنوان مخملباف، توانست آن بخش از هویت گمشدهاش را بازیابد. او نمیخواست مخملباف باشد، صرفاً میخواست مورد احترام دیگران بوده و با خلق تصاویر، آدمها را به وجد آورد.
روی آوردن به چنین آدمهای بزرگی مانند مخملباف، که در واقع نوعی نمونه و سرمشق هستند، امری طبیعی است. زمانی که ژولیت بینوش را در فیلم «کپی برابر اصل» – اثر عباس کیارستمی، محصول ۲۰۱۰ – دیدم، میل شدیدی به قرار گرفتن جای او داشتم. زنی که شکوه و حساسیت خاص خود را دارد و قدرت زنانهاش به چشم همگان میآید. هویتی که تمام زندگی به دنبالش بودم، همین ژولیت در جلوی دوربین بود؛ مضطرب، قدرتمند، فریبدهنده و درخشان. این تمام چیزی بود که از «زن بودن» میخواستم.
کپی برابر اصل همچنین به من آموخت که هویت انسانها میتواند شناور باشد. تمام فیلم در یک روز، در ایتالیا اتفاق میافتد و در آن دو غریبه ناگهان به یک زن و شوهر تبدیل میشوند. کیارستمی جنبههای متعددی از فیلم را در هالهای از مه رها می کند. نمیدانیم که این دو نفر واقعاً دو غریبه هستند یا پیش از آن باهم ازدواج کرده بودند و برای تقویت رابطهشان تظاهر میکردند این اولین قرار ملاقاتشان است. من متوجه شدم که با وجود مرد بودن در تمام زندگی، میتوانم در عرض چند ساعت به زنی تمامعیار بدل شوم. همیشه امید داشتم که روزی این احساساتِ سرکوبشده نهایتاً آزاد شود.
یکی دیگر از مسائلی که به عنوان یک ترنس از کیارستمی یاد گرفتم، در واقع مهمترینِ آنها، این بود که وقتی من تصمیم گرفتم به یک زن تبدیل شوم، دیگر یک کپی یا تقلید کننده نبودم؛ بلکه فردی جدید و با هویت مستقل جایی در اعماق من شکل گرفت. کیارستمی به همه نشان داد چگونه هویت ما آدمها میتواند دچار تغییر شود. چگونه چیزهایی که در ما دفن شده، میتواند پس از سالها سر بر آورد. و اینکه این هویتهای زیرین و ناشناخته معمولاً ذات حقیقی ما را شکل دادهاند.
حال، تمام دنیا مرا یک «زن» میشناسد و من در مورد هویت فعلی و احساساتم و اینکه یک زن هستم اعتماد بهنفس کامل دارم. به یاد آوردن روزهایی که کوچکترین ذره از این حس را هم نداشتم، برایم سخت است. چند دهه از زندگیام طوری گذشت که همیشه احساس خفگی داشتم و تمام این تفاوتها باعث خجالتزدگی من میشد. من سخت کار کردم و برای بهدست آوردن چیزی که الان دارم رنجهای زیادی کشیدم. فیلمهای کیارستمی همان عنصری بود که شجاعت خارج شدن از قفس را به من هدیه داد.
حقایقی که کیارستمی در فیلمهای خود گنجانده پیچیده و بعضاً دشوار است. او حرفهایی دارد که درست در زیرینترین لایه آثارش یافت میشوند و پیدا کردن این حقایق نیاز به تلاش و دقت فراوانی دارد. او شما را سوار قطاری از حقیقت میکند که در صورت تعلل، آن را از دست خواهید داد. هرچند کوتاه، آدم میتواند درکی از این مفاهیم بهدست بیاورد و فیلمهای او به همین دلیل حکم گنج را برای من داشتهاند.
عنوان «نمای نزدیک» اینگونه تمام میشود که خانواده، سبزیان را میبخشد و او هم نهایتاً به همراه مخملباف هدیهای برای آنها میبرد. سبزیان توانسته حقیقت و ذات خودش را بیابد و دیگر نیاز نیست خودش را به افراد دیگری چون مخملباف مانند کند. سبزیان از آن پس قادر بود اشتباهات گذشته را به وسیله آنچه طی فیلم بهدست آورد، بهبود بخشد.
اگر الان بخواهم تنها یک چیز از کیارستمی یاد بگیرم، درسی از گذشته است. با اینکه در نهایت توانستم جنسیت اصلی خود را بهدست آورم اما بار و فشار تمام سالهایی که با دروغ گذشت، روی دوشم سنگینی میکند. نمیشود به این راحتیها آن را کنار زد و به زندگی ادامه داد. کیارستمی در فیلمهایش این مسائل را هم به تصویر کشید تا من بفهمم بخشش و رد شدن هم ممکن است. ما همگی باید قدرت این را داشته باشیم که خود حقیقیمان را در آغوش بگیریم و با اشتباهات گذشته به صلحی پایدار و عقلانی برسیم.