یادداشتی به مناسبت برگزاری شب رضا منصوری
دکتر سید یحیی یثربی۲۲ تیر ماه ۱۴۰۱
از سالها پیش که با آقای دکتر منصوری و تالیفات ارجمندشان آشنا شدم، همیشه دو واژه را در زبان ایشان مانند یک هدف و آرمان مییافتم که عبارت بودند از ایران و توسعه.
این نشان میداد که ایشان، هم به ایران عشق میورزند و هم به شدت آرزومند توسعه برای این سرزمین گرانقدر هستند. عشق و علاقه آقای دکتر منصوری به ایران در ادبیات آثار ایشان، آشکارا به چشم میآید. در انتخاب واژههای فارسی رسا در برابر اصطلاحات علمی و نیز در نگاه فلسفی وی به حوادث پیرامون خود و آیندهنگریهای عمیقی که دارد، من او را یک فیلسوف میبینم. حق هم همین است، زیرا فیزیک پایه و پایگاه استوار نگرش فلسفی است. بلکه فیزیک تنها راه ارتباط فکری با متافیزیک است (برای توضیح بیشتر بنگرید به: یثربی، یحیی، فلسفه چیست، نشر امیرکبیر).
اکنون که افتخار آن را دارم در رونمایی از مجموعه آثار ایشان سخنی بگویم، ترجیح میدهم این سخن درباره توسعه ایران باشد که دغدغه اصلی ایشان هم هست.
اصولا بشر همیشه شرایط بهتر را آرزو کرده است تا از شرایط بد نجات یابد. اما نه نفرت او از بدی چاره کار بوده است و نه آرزوی وی برای داشتن شرایط بهتر به کارش آمده است. آنچه همواره در رهایی انسان از بدیها و رسیدن به خوبیها کارآیی داشته، نگاه علمی به اوضاع و شرایط است. یک قرن بیشتر است که در آرزوی توسعه بوده و از مشکلات موجود جامعهمان گریزانیم. اما در قید آرزو ماندهایم و کار علمی نکردهایم، زیرا تفکر تحولیافته نداشتهایم. اما دچار توهم شده و چنین پنداشتهایم که روشنفکر داریم.
به نظر من، ما دانسته و ندانسته، به دنبال نتیجه بودهایم و از مقدمه غفلت کردهایم. توسعه مانند میوه، نظر ما را جلب کرده است، اما متوجه نشدهایم که برای دستیافتن به میوه، باید نهالی نشاند و سالها از آن مواظبت کرد تا به بار نشسته و میوه دهد. ما قانونمندی را در کشورهای دیگر دیدیم و از آن خوشمان آمد. صنعت را دیدیم و خوشمان آمد. آموزش و بهداشت را دیدیم و خوشمان آمد و آرزو کردیم که ما هم همه آنها را داشته باشیم و البته که تلاش کردیم که داشته باشیم. اما ندانستیم که داشتن همه آنها نیازمند ذهن توسعهیافته خودمان است. ما باید ذهن جامعهمان را عوض کنیم تا به نتایج بهتری برسیم.
همین بیتوجهی به ریشه و نهال و فقط به دنبال میوه رفتن، به راهنمایی سنتمان ما را به این فکر انداخت که اگر حکومت را تغییر دهیم، همه چیز درست میشود. به همین دلیل کار را از مشروطه کردن سلطنت آغاز کردیم. اما با تفنگ ستارخان و باقرخان، نه با ذهن و فکر روشنِ اندیشمندان روشنفکر و روشناندیش پیشگام. به همین خاطر بود که به نتیجه مطلوب نرسیدیم و اصولا کار را بر اساسی استوار ساختیم که با هدف ما در تضاد بود و آن اینکه مشروطیت یعنی عبور از حکم به قرارداد.
ما مشروطیت خودمان را با تکیه بر حکم و فتوای مراجع بزرگوار استقرار بخشیدیم. اما جالب آنکه در همین قانون اساسی جایی برای علما نگذاشتیم. این هم نشان بیدقتی ما بود. به گونهای که ناچار شدیم پس از مدت کوتاهی قانون اساسی را دستکاری کنیم و در بلندترین اصل و ماده قانون اساسی به تعریف جایگاه روحانیت بپردازیم (یثربی، یحیی، ماجرای غمانگیز روشنفکری در ایران، فصل پنجم).
به نظر من، در تلاشهای ما برای توسعه، دو خطای بزرگ وجود داشته و دارد که عبارتند از:
1. خطای مفهومی در مورد روشنفکری. ما روشنفکری را به معنای اعتراض به وضع موجود گرفتیم. اعتراض به وضع موجود را به معنای اعتراض به حکومت گرفتیم و هرکس در برابر حکومت ایستاد و دم از مردم زد، ما او را به عنوان روشنفکر شناختیم؛ از آخوندزاده و طالبوف گرفته تا آلاحمد و شریعتی و غیره. به همین دلیل ما ردیفی از معترضان به زندان رفته و حتی اعدامشدگان داریم که آنان را روشنفکر مینامیم، در حالی که عملا در آثار آنان اثری از پرداختن به مسائل فکری وجود ندارد. در میان ایشان، شخصی نظیر فرانسیس بیکن، دکارت، هیوم، کانت و غیره نیست. این اشتباه ریشه در سنت ما داشت، اما عوامل دیگر نیز موثر بودند، از جمله انتقال سطحی واژهها از شرق به غرب.
ما از این خطای مفهومی در مورد روشنفکری به یک نتیجه نادرست هم رسیدیم و آن اینکه به جای روشنگری و تعمیق فکر مردم، به انتظارات عجیب و غریب ایشان افزوده و تا توانستیم عقدهها و کینههای توده مردم را تقویت کردیم. در صورتی که در مغرب زمین، کسانی که روی فکر و فرهنگ مردم کار میکردند، سخت از غوغای توده مردم پرهیز داشتند و مدام به ایشان هشدار میدادند که باید صبور بود و گام به گام پیش رفت. آنها میگفتند از شورش و کشت و کشتار نتیجه مطلوب به دست نمیآید، بلکه سرانجام به نتایجی خواهیم رسید که بدتر از شرایطی باشد که قصد فرار از آن را داشتیم (هولباخ، نظام اجتماعى، فصل 11؛ یثربی، یحیی، ماجرای غمانگیز روشنفکری در ایران، فصل اول).
2. خطای معرفتشناختی. ما در فکر و فرهنگ سنتیمان دو خطای معرفتشناختی داشتیم که حرکت فکری ما را سخت میکردند. این دو خطا عبارت بودند از:
الف. خوشبینی افراطی نسبت به توان فهم و درک انسان. این خوشبینی در جهت کمیت این توان به این صورت بود که ذهن انسان فیلسوف میتوانست جهانی باشد، کاملا برابر با جهان واقعی (صدرا، اسفار، ج 1، ص 20). به گونهای که هر چه در جهان واقعی وجود دارد، در ذهن یک انسان دانا، مانند ارسطو و ابنسینا نیز بیکم و کاست وجود خواهد داشت. در واقع ذهن انسان دانا به تعبیر امروز، یک رونوشت مطابق با اصل جهان واقعی بود.
از نظر کیفی نیز این خوشبینی چنین مطرح میشد که باورهای یقینی یک فیلسوف نقضناپذیر است. یعنی وقتی یک فیلسوف با برهان به یک نتیجه یقینی میرسد، دیگر خلاف آن نتیجه و آن یقین، امکان ندارد (اشارات، نمط 3، فصل 16؛ اسفار، ج 3، ص 292 به بعد).
اکنون انصاف دهید با این نوع خوشبینی افراطی دیگر جایی برای پژوهش و اظهار نظر باقی میماند یا خیر. کسی که باور کند هر چه هست، ابنسینا آن را میداند و محال است آنچه ابنسینا میداند نقض و ابطال گردد، چگونه راهی برای او باقی میماند جز آنکه علم را منحصر به آن چیزی بداند که در آثار پیشینیان است و گمان کند که اگر آنها را بیاموزد، کافی است و بیش از آن و غیر از آن هم اصلا امکان ندارد!
ب. افسانههای افلاطونی. افلاطون، دوستداشتنیترین و مشهورترین فیلسوف یونان باستان، در عین بزرگی پای در قلمرو افسانه داشت. برخی از این افسانهها قرنها باعث بروز مشکلاتی برای بشریت شدهاند. از جمله آنها میتوان به «مسئله حقیقت موجودات» اشاره کرد. از نظر افلاطون اداراکات حسی ما چندان ارزشی ندارند. بلکه ارزش معرفتی به ادراک شهودی ما از ایدهها (مُثُل) تعلق دارد. این ایدهها با حس درک نمیشوند، بلکه با نوعی شهود عقلی درک میشوند. در فلسفه ابنسینا و فیلسوفان بعد از وی نیز، این حقایق اگر چه به صورت مثل مطرح نشدهاند، اما به صورت یک موجود مجرد و غیرمادی مطرح شدهاند که تنها با شهود عقلی و فیض عقل فعال برای انسان قابل درک هستند. این حقیقتهای مجرد در حافظه ما نیز نمیگنجند، بلکه حافظه آنها در ذهن عقل فعال است و هرگاه لازم شد عقل فعال میان ما و آن حقیقتها ارتباط برقرار میکند. لذا از نظر سنت ما، معرفت اصلی به آن حقیقتهای کلی تعلق دارد. بنابراین درگیر شدن با جزییات تنها به عنوان مقدمه رسیدن به آن حقیقتهای کلی کاربرد داشته و به تنهایی ارزشی ندارد.
یکی دیگر از افسانههای افلاطونی، افسانههای «جهان رو به انحطاط» است. از نظر افلاطون، جهان کامل همان جهان ایدهها و مثالهاست و جهان ما، یعنی همین جهان مادی که در آن قرار داریم، بازتاب آن جهان حقیقی است. هر چه زمان میگذرد، جهان مادی از جهان حقیقی دورتر میگردد. بنابراین همیشه گذشته باارزشتر از آینده است، چون گذشته به کمال نزدیکتر است و آینده به زوال.
با توجه به مشکلاتی که گفتیم، به نظر میرسد که دست یافتن ما به تفکر روشن و توسعه ذهنی، دشوار است. اما انسان همیشه این توان را دارد که بر این دشواریها چیره گردد. ما باید این دشواریها را باید با نگاه علمی به صورت مسئلههای علمی درآورده و به رهایی فکر و فرهنگمان از دست آنها بکوشیم.
چه باید بکنیم و چگونه، این بحث را به فرصت دیگر وا میگذارم و سخن خود را در همینجا به پایان میرسانم.
به امید عقلانیت و رهایی از مشکلات مسیر توسعه ذهنی.
با احترام
دکتر سید یحیی یثربی
۲۲ تیر ماه ۱۴۰۱