گناهان کوچک و تباهی های بزرگ

گناهان کوچک و تباهی های بزرگ

شایان طالع ماسوله


《نقد فیلم ملودی کور》

《منتشر شده در روزنامه فرهیختگان در تاریخ ۱۲ شهریور ۱۳۹۸》


در پس پشت زیباترین لحظات و عاطفی ترین وقت ها گویی نیاتی شریرانه نهفته است.


یک شاهکار هندی به کارگردانی سیریرام راغاوان؛ فیلم به شکل حیرت انگیزی با داستانی پر از تعلیق و کشمکش مخاطب را با خود پیش می برد و جذابیت فیلم نمی گذارد حتی برای لحظه ای کوتاه از صفحه نمایش رو برگردانیم.

آکاش (آیوشمن کورانا) نوازنده پیانوییست که وانمود می کند نابیناست. داستان از همین دروغ کوچک شروع می شود.

برخی از شخصیت های فیلم بسیار فاسد هستند و بعضی کمتر و بعضی نیز قربانی. آنان در موقعیت های خاص با سویه های خودخواهانه و شرورانه رفتار می کنند.

فیلم با نمایی خاص شروع می شود. کشاورزی که متوجه وجود خرگوشی در مزرعه می شود، تفنگش را مسلح کرده و برای حفاظت از محصولاتش سعی می کند خرگوش را از بین ببرد. اما هر بار که او تیر می زند. خرگوش با چابکی جستی زده و تیر را رد می کند. تا اینکه تیری به شیشه جلوی ماشینی که در حال تردد است بر خورد کرده و باعث واژگون شدن ماشین می شود. این پیام اصلی فیلم است که فیلم ساز در ابتدای فیلم آنرا به مخاطب می گوید. یک اتفاق کوچک و چه بسا بی اهمیت به زعم ما، می تواند به فاجعه ای عظیم تبدیل شود!

با دیدن فیلم، رمان تحسین برانگیز میلان کوندرا، 《شوخی》، برایمان تداعی می شود. شخصیت اصلی داستان برای جلب توجه محبوبش در کارت پستالی که برایش می فرستد شوخی به ظاهر ساده ای انجام می دهد، این شوخی ساده در نهایت به اخراج او از حزب و تباهی آینده اش می انجامد.

آکاش خود را به کوری زده است که از طرفی بتواند از مواهب دولتی بهره مند شود و دیگر اینکه نوازنده پیانویی نابینا از نوازنده ای بینا تحسین برانگیز تر است. اما این رذیلت کوچک و شاید بی خطر در نهایت به فجایع و رذیلت های بزرگتری می انجامد.

آکاش با گربه خود زندگی می کند و غالباً با کودکی روبرو می شود که سعی می کند بفهمد آیا او واقعا نابیناست یا خیر. در این بین او با دختری به نام سوفی آشنا می شود، سوفی تحت تاثیر استعداد آکاش قرار می گیرد و او را به عنوان نوازنده پیانو به رستوران پدرش می برد. در میان مشتریان رستوران فردی به نام پرامود سینا نیز حضور دارد که سابقا هنرپیشه سینما بوده است. او برای غافلگیر کردن همسرش سیمی به مناسبت سالگرد عروسی‌شان از آکاش دعوت می کند به خانه‌شان آمده و برای آن ها پیانو بنوازد. از طرفی دیگر سوفی و آکاش به یکدیگر علاقه مند شده اند. آکاش وارد آپارتمان سینا می شود، سیمی در را باز می کند. سیمی با اطمینان که آکاش کور است، به او اجازه می دهد وارد منزلشان شده و پیانو بنوازد. آكاش متوجه شرایط غیر عادی آپارتمان می شود، گویی سیمی چیزی را پنهان می کند، اما با این مسائل همچنان به نوازندگی ادامه می دهد. هنگامی که به سرویس بهداشتی می رود، متوجه فردی اسلحه بدست می شود که خود را آنجا پنهان کرده و از آنجا که آن فرد فکر می کند آکاش نابیناست به او آسیبی نمی زند؛ او نیز سعی می کند عادی رفتار کرده و وانمود می کند کور است.

وقتی که آکاش بار دیگر به سمت پیانو می رود، جسد خون آلود سینا را که در گوشه اتاق افتاده میبیند؛ او با وجود این اتفاق سعی می کند عادی رفتار کرده و به نواختن خود ادامه می دهد، در همان حال سیمی و مانوهار (فردی که در سرویس بهداشتی با اسلحه پنهان شده بود) جسد سینا را داخل یک چمدان بزدگ می گذارند و مانوهار آن را با خود بیرون می برد.

پس از آنکه آکاش از آپارتمان بیرون می آید خود را به اداره پلیس می رساند تا قتل را گزارش دهد؛ اما در کمال ناباوری متوجه می شود مانوهار خودش رییس پلیس است. و از ترس جانش به جای خبر قتل سینا، از گمشدن گربه اش ابراز نگرانی می کند.

سپس سیمی و مانوهار سعی می کنند شاهدان احتمالی را حذف کنند. پیرزن همسایه آپارتمان سیمی متوجه رفت و آمدهای روز قتل شده بود؛ بنابراین سیمی با طرح نقشه ای وارد آپارتمان او شده و در حضور اتفاقی آكاش (که آمده است به دختر سینا پیانو آموزش بدهد) پیرزن را از بالای ساختمان پرت کرده و به قتل می رساند؛ و اما آکاش همچنان وانمود می کند که چیزی ندیده است. اما سیمی به او مشکوک شده و بعدتر به خانه‌اش می رود، او به دروغ آکاش پی می برد، اما آکاش به او اطمینان می دهد که قصد ندارد بر علیه آنان شهادت داده و می خواهد برای ادامه نوازندگی به اروپا برود. اما سیمی با شیرینی که به او داده او را بیهوش می کند. سوفی که چند روزیست به خاطر مسائل پیش آمده از آکاش بی اطلاع است به خانه او می رود؛ کودک همسایه ویدئویی از آکاش را ضبط کرده که در آن او مانند یک فرد بینا عمل می کند. کودک ویدئو را به سوفی نشان می دهد. سوفی خشمگین به خانه آکاش می رود و وقتی به خانه می رسد، با صحنه سازی سیمی فکر می کند که آکاش با سیمی رابطه داشته است. بنابراین با عصبانیت آنجا را ترک می کند. وقتی آکاش بهوش می آید متوجه می شود واقعا کور شده، پس از بیهوشی سیمی به قرنیه چشم او آسیب زده و او را واقعا نابینا کرده است. مانوهار به سیمی اعتراض می کند که چرا آکاش را نکشته است، بنابراین خودش تصمیم می گیرد که دست بکار شود. طی درگیری پیش آمده بین آن دو، آکاش موفق می شود فرار کند؛ اما در خیابان از حال می رود. پس از بهوش آمدن متوجه می شود که او را به یک کلینیک غیرقانونی برای فروش اعضای بدن منتقل کرده اند. اما آکاش به آنها می گوید اگر با او همکاری کنند پول بیشتری نصیبشان می شود. آنها با کمک هم سیمی را گروگان می گیرند. و از مانوهار درخواست پول می کنند. اما زمان دریافت پول و رفتن سر قرار بار دیگر با طناب آکاش را به سیمی میبندند.

زمان مبادله پول، مانوهار یکی از آدم ربایان را می کشد اما خودش نیز در آسانسور گیر کرده و با ترکش گلوله اسلحه خودش میمیرد. آکاش و سیمی با کمک هم خود را آزاد می کنند، اما پس از رها شدن سیمی با چوب به آکاش حمله می کند. پس از ورود دکتر به اتاق اینبار سیمی به او حمله ور می شود، آکاش به کمک دکتر می آید و سیمی را بیهوش می کنند. دکتر از آکاش تشکر کرده و می گوید برای اعضای بدن سیمی مشتری توانمندی پیدا کرده و از طرفی هم می شود قرنیه چشم سیمی را به آکاش پیوند بزنند. آندو سیمی را داخل صندوق عقب ماشین دکتر گذاشته و برای عمل جراحی در کلینیکی دیگر حرکت می کنند. سیمی در مسیر به هوش آمده و دکتر را می کشد. ولی آکاش را به خاطر اینکه با دکتر برای تخلیه اعضای بدن سیمی مخالفت کرده بود نمی کشد، بنابراین او را در جاده رها می کند که برود. اما پس از چند لحظه منصرف شده و تصمیم میگیرد آکاش را هم بکشد که با برخورد گلوله کشاورز به شیشه، ماشین منحرف شده و خود سیمی کشته می شود.

دو سال بعد در اروپا، سوفی به طور اتفاقی با آکاش ملاقات می کند ، آکاش هنوز هم نابینا به نظر می رسد؛ او ماجرا را برای سوفی می گوید. سوفی به آكاش می گوید: كه او می بایست پیشنهاد پزشك را می پذیرفت و از قرنیه های سیمی برای ترمیم بینایی اش استفاده می کرد.

اما آکاش سکوت می کند. پس از خداحافظی، متوجه می شویم آکاش نابینا نیست ولی همچنان وانمود می کند که نابیناست.


خشونت فیلم به شکل پلکانی و غیر قابل باوری افزایش پیدا می کند اما در عین حال چیدمان داستانی به گونه ایست که حسی از ترس و خنده به مخاطب منتقل می شود.

این هنر کارگردان و نویسندگان فیلم است که اتفاقات ناخوشایند و ترسناک را در قالب زبانی طنز عرضه می کنند و این باعث نمی شود که یکی از دو سویه بر دیگری غلبه کند و مخاطب، هم می خندد و هم می ترسد. زنجیره ای از اتفاقات به هم پیوسته رخ می دهد، یک حادثه به حادثه ای دیگر و اشتباهی به اشتباهی دیگر به صورت پلکانی بزرگتر و مخرب تر می شود.


اما آن چیست که باعث می شود انسان ها به خاطر بهره مندی مواهب، چه بسا مواهب اندک دست به چنین کاری بزنند ؟

آن شرور چیزی جز خودخواهی و انانیت انسان نیست، آدمیان برای پیشبرد اهداف و امیال خود دست به چنین کارهایی می زنند.

اژدهای نفس اگر به طرق مختلف مهار نشود همه چیز را در خود می بلعد.


نفست اژدرهاست او کی مرده است

از غم و بی آلتی افسرده است

(مثنوی معنوی، دفتر سوم)


خودگرایی اخلاقی می گوید: هر کس باید به گونه ای عمل کند که خیر یا رفاه [بلند مدت] خود را به حداکثر برساند.

آنانکه از تئوری خودگرایی روانشناختی نیز دفاع می کنند می گویند: اگر بگوییم شخصی باید عملی را انجام دهد. مسلما به صورت تلویحی گفته ایم که این شخص اگر بخواهد، می توان آن عمل را انجام دهد؛ یعنی عملی است که انجام آن برای او امکان پذیر است؛ او اختیار انجام دادن یا ندادن آن را دارد. اما اگر این شخص اصلا هر اندازه هم که بکوشد نتواند این عمل را انجام دهد، در آن صورت، مسلما این سخن ما که 《او باید آن عمل را انجام دهد》 بی معناست. در کل، نمی توان از کسی درخواست کاری را داشت که در توانایی او نیست. (خودگرایی روانشناختی که البته آموزه اخلاقی نیست بلکه توضیحیست روانشناختی درباره وجود انسان در منازعات حیات.)


بنابراین قاعده اخلاقی می گوید: اگر آن چه ما باید انجام دهیم، همان هایی هستند که توانایی انجام آنها را داریم. و اگر همه کارهایی که توان انجام آنها را داریم، نفع شخصی ما را تحقق می بخشند. در آن صورت، همه کارهایی را که باید انجام دهیم، نفع شخصی ما را تحقق می بخشند. بنابراین خودگرایی صادق است.

هر چند خودگرایی روانشناختی می پذیرد بعضی افراد زندگی اشان را وقف کمک به دیگران می کنند ولی انگیزه نهفته در ورای چنین اعمالی نهایتا خودخواهانه است.

خودگرایی اخلاقی که از این توصیف وجود آدمی منشعب شده است می گوید: هر شخص باید به گونه ای عمل کند که نفع شخصی خود را تامین کند.

بنابراین باید خیر خود را بیشینه و شر را برای خود کمینه کند. اما خیر و شر در این میان چیست؟ هابز در لویاتان می نویسد: 《خیر و شر اسم هایی هستند که بر خواهش ها و امور تنفر برانگیز ما دلالت می کنند.》 یعنی این که چیزی خیر است و یا شر در مواجه با فرد مشخص می شود. بنابراین ممکن است چیزی برای فردی خیر باشد و برای فردی دیگر شر و بالعکس.


خودگرایی اخلاقی مکلفان اخلاقی خود را در نسبیتی بی پایان و تعارضی دائمی با یکدیگر و در برابر هم قرار می دهد. از طرفی خودگرایی اخلاقی تناقض درونی دارد.

اینگونه که مثلا اگر من و شخص دیگری هر دو بیمار باشیم و تنها برای درمان یک نفرمان دارو وجود داشته باشد. بر اساس این قاعده اخلاقی نه تنها می بایست رای من این باشد که آن دارو را خودم باید استفاده کنم، بلکه اگر از من سوال شود که آن دیگری چه کار باید انجام دهد؟ باز هم من بر اساس این قاعده اخلاقی باید بگویم او نیز دقیقا همین کار من را می بایست انجام دهد. و اگر او آن کار را انجام دهد مبرهن است که دیگر من منتفع نمی شوم.

خودگرایی اخلاقی در تعارضات بینابینی کاملا منفعل و بی اثر می شود. قاضی را تصور کنید که قرار است حضانت کودکی را بین زن و مردی که از هم طلاق گرفته اند داوری کند؛ اگر او خودگرای اخلاقی باشد، نمی تواند به نفع یکی از آن دو رای بدهد و در این تعارض گرفتار می شود.

اما نسبیت اخلاقی را نباید با نسبیت فرهنگی و گوناگونی سلایق مختلف یکسان بشماریم. در نسبیت فرهنگی ما با اشکال مختلفی از زندگی و عادات مردم در جوامع گوناگون روبرو هستیم و در این موقعیت طبیعتا تسامح و تساهل در برابر فرهنگ های گوناگون می تواند به بسط همدلی و همزبانی منجر شده و البته وجود آن در جامعه ضرورت دارد.

اما این نسبیت اخلاقی چیزی فراتر از آن مورد است ! جامعه ای را متصور شوید که هیچ انگیخته و ارزش مشترکی ندارد. در واقع امر هیچ زمینه مشترکی بین تک تک افراد جامعه برای به زیستی و باهم زیستی وجود نخواهد داشت و منطقا جامعه فرو می پاشد.

نتیجه آنکه اخلاق خودمدار همانطور که بیان شد چیزی جز نسبیت اخلاقی در بر ندارد. و این وصف اخلاقی توصیف اژدهای درون است. زندگی آنجا رنگ و روی زیباتری می یابد که آدمیان در برابر هم تسامح و تساهل داشته باشند. خواست دیگری را همچون خواست خود معتبر و محترم بشمارند و خود را دایر مدار عالم نپندارند. 

Report Page