گفتوگو از فقدان با کودکان؛ دشوار و گریزناپذیر
✍🏼 Miranda Featherstone
ترجمه توسط کانال تلگرام علی نیکجو
در یکی از اولین روزهای پاییز، برای گذراندن تعطیلات آخر هفته به طرف خانهی پدرم در ماساچوست حرکت کردیم. هنوز هم گفتن 'خانهی پدرم' به جایی که تا کمی از قبل از آن 'خانهی پدر و مادرم' بود برایم سخت است. مادرم چند ماه قبل در ژوئن بعد از یک دوره بیماری کوتاه و شدید از میان ما رفت و آن روزِ پاییزی کیفدستی خاکستریاش دیگر روی میز کنار آشپزخانه نبود.
از همان لحظهی ورود به خانه، دختر هشتسالهی من عبوس و کلافه بود. با هر سوالی که از او میپرسیدیم عصبانی میشد و نسبت به هر فعالیتی که در سفرهای قبل به خانه والدینم برای او خوشایند بود، بیتفاوتی نشان میداد. کودکان معمولا دربارهی سوگواری یا نگرانی خود حرفی به ما نمیزنند بلکه با بیحوصلگی و کجخلقی آن را نشان میدهند (البته بزرگسالان هم بسیاری از اوقات اینطور هستند.)
آن شب بعد از اینکه او را در تختخواب گذاشتم بالاخره شروع به حرف زدن کرد. 'بدون مادربزرگ احساس تنهایی میکنم'. 'پدربزرگ هم مثل او میمیرد. و بقیه..' چه میتوانستم بگویم. من فرد مذهبیای نیستم بنابراین حرفی برای گفتن به او درباره زندگی بعد از مرگ نداشتم. اما حتی اگر داشتم، واقعیت این است که مادربزرگ او دنیای ما را ترک کرده است و دیگر هیچگاه در گوشهی آفتابی کاناپه برای دخترم کتاب نمیخواند. مرگ و فقدان مشکلاتی حلنشدنی هستند که فقط باید تحمل شوند.
من میتوانم به کودکانم محبت کنم، با آنها همدل باشم و زبانی برای گفتن دردهایشان به آنها بدهم. اما نمیتوانم مرگ را دور نگه دارم یا رنج سوگواری را برای آنها از بین ببرم. کودکان هم مثل ما از درد شدید فقدان مصون نیستند اما باید آمادهی کمک به آنها برای عبور از سوگ و یافتن معنایی در آن باشیم. مهم است که بتوانیم برای احساسات دردناک او و خودمان نامی پیدا کنیم و بیش از سخنرانی برای کودک، راحتی و رهایی کافی برای شنیدن و حرف زدن درباره مرگ به صورت گفتگوهای کوتاه و درهمتنیده با معاشرتهای روزمره را داشته باشیم.
ممکن است در حالیکه با فرزندمان هستیم پرندهی مردهای را در کنار پیادهرو ببینیم. شاید اولین کاری که میکنیم این باشد که رویمان را از آن جسد ترحمبرانگیز برگردانیم و حواس کودک را هم به موضوع دیگری پرت کنیم اما حقیقت این است که آن پرندهی مرده فرصت طبیعی برای توضیح آرام و صادقانه این موضوع را ایجاد کرده است که همه موجودات زنده میمیرند، همه بدنها روزی از شدت جراحت یا بیماری از حرکت می ایستند و زندگی آنها پایان مییابد.
برای پاسخ دادن به سوالات بی وقفهی پسر چهار سالهام جملههای ساده و صادقانهای را انتخاب کردم مثل اینکه 'او مرده است و ما دیگر او را نمی بینیم.'.'بدن او دیگر کار نمیکند و ما آن را در خاک گذاشتهایم. البته او دیگر هیچ چیزی را احساس نمیکند'. 'بیشتر افراد وقتی که پیر میشوند میمیرند. مادربزرگ خیلی بیمار بود اما بیماری او شبیه به تو وقتی که سرما میخوری نیست. تو بهتر میشوی.'
در تمام فرآیند فقدان و سوگ، والدین میتوانند شروعکنندهی این صحبتها برای کودک باشند. زمانی که فردی از نزدیکان دچار یک بیماری مرگبار میشود، میتوانند درباره آنچه که پیشبینی میکنند اتفاق بیفتد صادقانه با کودک حرف بزنند. تغییر شکل هایی که در اثر بیماری یا عوارض درمان ممکن است ایجاد شود؛ سکوت و سردرگمی بیمار در روزهای پایانی؛ و در نهایت مرگ، تدفین و مراسم سوگواری. "ما برای او آوازهای موردعلاقهاش را میخوانیم. کسانی برای او شعر میخوانند و درباره او باهم حرف می زنیم. او دیگر در میان ما نخواهد بود، اما در یاد ما خواهد ماند و فراموشش نمیکنیم."
هیچ مشکلی نیست اگر در جایگاه یک فرد بزرگسال در حین این گفتگوها نتوانیم جلوی اشک های خود را بگیریم و درباره احساس خود هم با او حرف بزنیم. 'شاید دیدن گریه من برایت عجیب یا ترسناک باشد اما همه ما زمانهایی غمگین میشویم و گریه میکنیم و این حتی میتواند حال ما را بهتر کند. قول میدهم که تمام روز را گریه نکنم و با کمی قدم زدن و کیک فنجانی حالم بهتر شود.'
با نزدیک شدن تعطیلات میتوانیم با در میان گذاشتن پیشبینی خود از غمانگیز بودن تعطیلات بدون حضور فرد ازدسترفته او را پیش از قرار گرفتن در میان احساسات سخت، به همراهی خود مجهز کنیم. اما حتی این کار و گفتن بهترین جملات نمیتواند دردهای مواجه شدن با آن جای خالی را کاملا درمان کند. من هم مثل هر مادر یا پدری نمیتوانم از خود انتظار داشته باشم که فرزندم را از تمام رنجها محافظت کنم اما شاید بتوانم در برابر رنجی که قدرت کم کردن آن را ندارم، با درمیان گذاشتن احساس مشترکم با او، از تنهایی و سردرگمیاش کم کنم. شاید بتوانم به او بگویم که هنوز هم از خوردن پاستا با پنیر مورد علاقهمان یا قایقرانی روی دریاچه با او لذت میبرم در حالیکه من هم مثل او و همهی آدمها از مرگ کسانی که هستند و دوستشان دارم میترسم و برای کسانی که از دست دادهام دلتنگ میشوم، و این یکی از سختترین قسمتهای انسان بودن است.
https://www.nytimes.com/2021/11/19/opinion/grief-mourning-children.html