گفتوگو با "سها مرتضایی" فعال دانشجویی
فعالیت صنفی دانشجویی، موانع و امکاناتگفتوگو با "سها مرتضایی" فعال دانشجویی
فعالیت صنفی دانشجویی، موانع و امکانات
مصاحبهگر: امیررضا دوزنده
اگرچه بر اساس آئیننامههای ابلاغی از سوی وزارت علوم حوزهی فعالیتهای شوراهای صنفی؛ مشورتی و محدود به مسائل خرد در نظر گرفته شده است؛ طی سالهای گذشته شوراهای صنفی با گسترش حوزهی فعالیتشان توانستهاند از همین مسائل خرد در جهت بیان مسائل کلانی همچون کالاسازی آموزش و بنگاهسازی دانشگاه بهره ببرند.
سها مرتضایی از فعالین صنفی سابق دانشگاه تهران در این مصاحبه از تجربه و تحلیل خود در این باره نوشته است.
۱- آیا فعالیت صنفی میتواند جنبش دانشجویی را با مطالبات جامعه و مشخصا مطالبات طبقاتی جامعه گره بزند؟ این ارتباط چگونه است؟
برای پاسخ به این پرسش باید توجه داشت که خواستههای صنفی دانشجویان چه حدودی را در بر میگیرد و چه ریشههایی دارد. اگر به این مطالبات تنها به مثابه خواستههای خُرد و سطحی نگاه کنیم بالطبع گره زدن آن با مطالبات طبقاتی جامعه امری دشوار و چه بسا گمراه کننده خواهد بود، لذا در پاسخ به پرسش شما، نخست باید به ساختاری توجه داشت که معضلات کنونی دانشگاه از آن نشئت گرفته است.
آموزش عالی تأثیرات عمیقی بر پیکرهی جامعه ایجاد میکند. تاثیراتی از قبیل بازتولید ساختار روابط طبقاتی، تورم مدرک تحصیلی و در نهایت دگرگونی در وجوه منازعه طبقاتی. در خصوص سیاستهای مرتبط با آموزش عالی پس از انقلاب ١٣٥٧ به سه برههی کلیدی میتوان اشاره داشت. اولین دوره پس از انقلاب فرهنگی در سال ٦١ و با در پیش گرفتن سیاست «ایجاد و گسترش مراکز آموزش عالی در مراکز شهری بخشهای محروم یا شهرهای مجاور آنان به منظور تربیت نیروی انسانی مورد نیاز هر منطقه»! مطابق با برنامهی اول توسعهی اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي جمهوري اسلامي است. گسترش آموزش عالی و همچنین تاسیس دانشگاههای آزاد و پیام نور موجب افزایش تعداد دانشجویان، افزایش رشتههای تحصیلی، تورم مدرک تحصیلی و کاهش ارزش مدارک تحصیلی شد. از این منظر باید توجه داشت که رهاورد این سیاست این است که دانشگاه و آموزش عالی نیز مانند دیگر بخشهای جامعه برای بازتولید ساختار نابرابریهای اجتماعی، سرمایه اقتصادی را به سرمایهی نمادین نظام روابط نابرابر بازتولید مینماید و از این طریق رابطهی میان طبقه و قدرت را تقویت میکند. همچنین گسترش آموزش عالی موجب افزایش سلطهی نمادین یک نظام در ساختار موجود میشود.
برهه دوم را میتوان با نمودار شدن اجرای سیاستهای تعدیل ساختاری و خصوصیسازی جمهوری اسلامی در سطح دانشگاه بازشناخت. از این منظر با در پیش گرفتن سیاستهای پولیسازی دانشگاه، کالایی سازی آموزش و کاهش خدمات رفاهی دانشجویان، نظام قدرت، آموزش را بیش از پیش به سرمایههای انحصاری برای صاحبان سرمایه تبدیل ساخت تا از این رهگذر قدرت خود را بازتولید نمایند.
سومین برهه نیز در پی همهگیری ویروس کرونا و با تعطیلی دانشگاهها، زمینهساز انقلاب فرهنگی دوم گشت.
پس در مجموع باید توجه داشت منطقی که به تبع این سیاستهای نئولیبرالی در دانشگاه شکل گرفته است، همان نابرابری و روابط ساختاری قدرت در میدان اقتصادی است و لذا مطالبات صنفی دانشجویان نیز، مقاومتی است در مقابل بازتولید این روابط قدرت که کاملا هم راستا و به عنوانی دیگر، بخشی از مطالبات طبقاتی جامعه است که خواهان پایان دادن به انحصار سرمایه و قدرت و بازتولید ساختار روابط طبقاتی در وجوه مختلف آن هستند.
۲- تفاوت بین جنبش صنفی دانشجویی سال های اخیر نسبت به جنبش های عمدتا سیاسی پیشین دانشجویی در چیست؟
در پاسخ به این سوال باید به تعامل میان ساختار و عاملیت توجه داشت، لذا برای درک جنبش دانشجویی در دهه گذشته لازم است تا ابتدا به تحولات ساختاری سالهای اخیر نگاهی بیاندازیم. در سالهای اخیر به تبع تغییر در سیاست و اقتصاد کشور، تغییراتی در سیاستهای پذیرش دانشجو، فضای دانشگاه، نحوهی تخصیص بودجه و ... به وجود آمد. از این رهگذر به سه تحول ساختاری در دانشگاه به صورت مشخص اشاره میکنم.
نخست تغییر در ساختار طبقاتی دانشجویان به خصوص در دانشگاههای مرکزی. در روند نئولیبرالیسم، کالایی سازی آموزش نه تنها در دانشگاه بلکه از مدرسه و به ویژه در کنکور به وجود آمد. این سیاست در کنار اِعمال سیاستهایی همچون بومی گزینی و پذیرش پولی دانشجویان در دانشگاههای دولتی منجر به تحول در ساختار طبقاتی دانشجویان شد. از رهگذر شکلگیری جدیدی از مناسبات طبقاتی در دانشگاه هرچند نظام حاکم برای برهههای کوتاه توانست منافع طبقاتی فرودستان را برباید، اما در ادامه موجب اعتراض همان محذوفان شد.
مورد دوم اعمال سیاستهای نئولیبرالی در دانشگاه، از قبیل پولیسازی دانشگاه، کالایی سازی آموزش و کاهش خدمات رفاهی دانشجویان و ... را باید نامبرد. اعمال این سیاستهای بالطبع موجب شکل گرفتن مطالبات جدید و به تبع آن تحول در ساختار و کنش جنبشهای دانشجویی گشت.
سومین تغییر به نحوه سرکوب و فشار به جنبشهای دانشجویی بازمیگردد، که امکان کنشگری دانشجویان در بسیاری از حوزههای سیاسی را از آنان سلب میکند.
در نهایت باید توجه داشت دانشگاه نیز به عنوان بخشی از جامعه همراه با سیاستها، خواستها و کنشگریهای جامعه دچار تغییر و تحول میشود و بسیاری از تحولات ماهوی در جنبشهای دانشجویی سالهای اخیر،برآمده از تحولات کلان در جامعه بوده است.
٣- برخورد محافظه کاران دست راستی و اصلاحطلبان با فعالیت های مستقل صنفی چگونه بوده است؟
در نظام حاکم در مواجهه با هر فعالیت و خواست مستقلی عموما دو رویه سرکوب و استحاله در پیش گرفته میشود که در خصوص فعالیتهای مستقل صنفی نیز این رویهها قابل مشاهده است.
نخستین اقدام برای مقابله با فعالیت مستقل صنفی سرکوب آن به وجوه مختلف از قبیل صدور احکام انضباطی، احضار به حراست، نهادهای امنیتی و قضایی، بازداشت دانشجویان، صدور احکام قضایی و ... بوده است که نظام حاکم کوشیده با استفاده از قوای سرکوب از تداوم این جریان جلوگیری کند. اما دومین نحو از برخورد با فعالیت مستقل صنفی استحاله آن است. یعنی تبدیل جریان صنفی مستقل، به فعالیتی تحت نظر نهادهای امنیتی و مسئولین. در همین راستا میتوان به مواردی از قبیل تشکیل شورای کلان مناطق، تفسیر جدید از آیین نامه شوراهای صنفی، جهتدهی انتخابات، حذف گروههای مخالف از طریق لغو انتخابات و یا رد صلاحیتهای غیرقانونی توسط دانشگاه نام برد که در راستای تبدیل فعالیت مستقل شوراهای صنفی به نهادی زیر نظر و تحت ید قدرت مسئولین و نهادهای امنیتی صورت گرفته است.
٤- رابطهی بین فعالیت صنفی و سیاسی را چگونه تعریف می کنید؟ آیا شوراهای صنفی میتوانند بستری برای بسط خودآگاهی اجتماعی و سیاسی دانشجویان شوند؟
برای درک رابطهی میان فعالیت صنفی و سیاسی باید به محتوای فعالیت صنفی توجه شود. از این رهگذر فعالیت صنفی در میدان دانشگاه فعالیتی منفک شده از ساختارهای جامعه و قواعد میدان سیاسی و اقتصادی نیست. یک فعال صنفی به هرحال خود را در همان میدانی مییابد که در تعامل مستقیم با میدان سیاسی و اقتصادی است و لاجرم عاملیت او نیز در تعامل با همین ساختار شکل میگیرد. این امر باعث میشود که فعالیت صنفی همواره با سیاست در هم تنیده باشد، به طوری که نه تنها فعالیت مستقل از ساختار سیاسی و اقتصادی امکان پذیر نیست، بلکه خوانش کنشهای صنفی دانشجویان بدون در نظر گرفتن سیاستهای جاری و اقتصاد سیاسی گمراه کننده است.
برای پاسخ به بخش دوم سوالتان ابتدا از این جمله آغاز میکنم که "آدمیان هستند که تاریخ خود را میسازند ولی نه آنگونه که دلشان میخواهد یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرایط داده شدهای که میراث گذشته است و خودِ آنان به طور مستقیم با آن درگیرند."
در اینجا قصد ندارم که افراد را، به حاملان صرف مناسبات ساختاری که در وجودشان حک شده، فرو بکاهم، اما باید توجه داشت که اَعمال اجتماعی در گسترهای وسیع بدون درک درستی از اهداف آگاهانه و فایدهگرایانه روی میدهد. چرا که در اکثر مواقع فرد بدون آنکه لزوما آگاه باشد، براساس خلق و خوی طبقاتی خود عمل میکند. عملکردهای ما به صورت نوعی روال متداول و بدون ارجاع صریح به پیکرهای از چارچوب معرفتی، و بدون آنکه کنشگران به اندازهی کافی قادر به تبیین کارهای خود باشند انجام میگیرد.
از سوی دیگر اگر چنانچه گفتم کنش را محصول رابطهای ناخودآگاه بین ذهنیت اجتماعی شدهی فرد و ساختار عینی او بدانیم، بیش از "آگاهی"، این "آگاهی کاذب" است که جایگاه تبیینی موثر و ویژهای مییابد. شناخت اولیه در واقع شناختی کاذب و بازشناسی نظم و ترتیب ساختار هژمون است که در ذهن نیز تثبیت میشود. از این رو ممکن است افراد را به مصرفکنندگان عقاید و کژپندارهها بدل سازد. قطعی گماشتن نوع خاصی از کنش «سیاست» برای طبقات فرودست از این واقعیت غافل است که مهارت و چیرگی عملی متجلی در کنشها بیشتر بر ناخودآگاه طبقاتی استوار است تا آگاهی طبقاتی.
فاکتور سوم " زبان سیاسی" حاکم است. شاهد آنیم که اعضای طبقات فرودست به وفور از گفتمانی پیروی میکنند که با خودشان در تناقض است و حتی با معنای عمل آنها و شرایط عینی آنها تعارض دارد، دلیل این امر آن است که آنان ناچارند با دنیای سیاست وارد گفت وگو شوند، بیآنکه ابزارهای تولید گفتمان خویش را در اختیار داشته باشند. فرودستان، که منافعشان به رشد و ارتقای آگاهی، یعنی زبان، گره خورده است، اسیر گفتمانهاییمیشوند که به آنها عرضه میشود. در بسیاری از مواقع نیز درگیر تشخیصهای کاذبی میشوند که به تشویق گفتمان غالب ایجاد شده است. اما باید توجه داشت که نقطهی تقاطع میان تجربه و بیان، درست همان جایی است که تولیدکنندههای گفتمان نقش ویژهای پیدا میکنند.
با در نظر گرفتن سه فاکتور بالا به فضای دانشگاه برمیگردیم. در اینجا به دو عنصر باید توجه داشت. نخست عاملان و ساختارذهنی آنان و دوم ساختار عینی موجود و تحولات هر دوی این عناصر.
همانطور که در پرسشهای قبلی مطرح کردم، ساختار طبقاتی دانشجویان در سالهای اخیر دستخوش دگرگونی وسیعی شده است. کالایی شدن بیش از پیش نظام آموزشی در ایران، در کنار طرحهایی از قبیل بومیگزینی، پذیرش پولی دانشجویان و ... موجب شد تا شاهد حضور گسترده طبقات فرادست در دانشگاه – به ویژه در دانشگاههای مرکزی – باشیم. این افراد در میدان دانشگاه نیز براساس خلق و خوی طبقاتی خود عمل میکنند و زبان سیاسی خود را در دانشگاه عرضه میکنند. همین امر نقش مهمی در هژمون ساختن کژپندارهها در میدان دانشگاه در دههی گذشته ایفا کرده است. به عنوان مثال به گفتمان اصلاحطلبی به عنوان زبان سیاسیای میتوان اشاره داشت که این طبقه در میدان دانشگاه مطرح ساخت.
از سوی دیگر سیاستهای خصوصی سازی در ساختار دانشگاه تحولات اساسی و بنیانی ایجاد کرد، به صورتی که مفهوم تحصیل رایگان حتی برای دانشگاههای دولتی نیز به محاق رفت. تحول در ساختار دانشگاه و از بین رفتن اندک منافع طبقاتی فرودستان موجب شکلگیری خواستها و مطالبات جدیدی در میان دانشجویان شد. در اینجا بود که فعالین صنفی با ظهور و حضور خود نه تنها موجب تشکلیابی این معترضان شدند بلکه زبان سیاسی متناسب با منافع طبقاتی فرودستان را عرضه کردند. با شکلگیری مطالبات صنفی و شعارهای حول آن نه تنها منافع طبقات فرودست در دانشگاه بلکه در جامعه نیز وارد گفتمان دانشجویان شد. این امر امکان کنش متناسب با طبقات فرودست و خروج از گفتمانهای سابق (کژپندارهها) را فراهم آورد. به طوری که حتی در سالهای اخیر شاهد پیشروی این زبان سیاسی به پشت درهای دانشگاه نیز بودیم.