گزارشى از سفر حج اكبر در سال ١٣٢٠ه ق ( فروردين ١٢٨٢ ه ش ) قسمت اول

گزارشى از سفر حج اكبر در سال ١٣٢٠ه ق ( فروردين ١٢٨٢ ه ش ) قسمت اول

محمد ترکمان



روايتى را كه ميخوانيد ، گزارشى است از يك شاهد عينى بنام افخم الدوله فرزند ( عبدالصمد ميرزا عزالدوله برادر ابى ناصرالدين شاه ) كه در سال ١٣٢٠ ه ق باتفاق مادر و برخى از افراد خانواده و ... به سفر حج رفته بوده است . افخم الدوله در اين سفر افزون بر از دست دادن مادر و ... بعلت شيوع مرض وبا در مكه ، دچار مخاطرات بسيار نيز شده بود . افخم الدوله بخشى از خاطرات سفر خود را كه شخصآ مشاهده و يا از نزديكان خود شنيده بوده ، براى برادرش عين السلطنه ( قهرمان ميرزا ) نقل نموده و مخاطب آنچه را ميخوانيد در " روزنامه خاطرات " خود بشرح ذيل ثبت نموده .
در قسمت دوم اين نوشته به پاره اى از نكته ها از جمله مخاطراتى كه در سالهاى پيش از ١٣٢٠ ه ق گريبانگير حجاج ايرانى ، خصوص آنانكه از راه جبل عازم حج ميشده اند و در اسناد رسمى و خاطرات حاجيان ذكر گرديده و همچنين تحريم رفتن به حج از طريق راه جبل توسط مرحوم شيخ فضل الله نورى و مراجع ساكن عتبات عاليات ، خواهيم پرداخت.


« حج امسال

باز هزار شکر دارد. هرکس از این سفر مکه به سلامت مراجعت
کرده باشد، عمری است که دوباره خدای لایزال عطا کرده، نصف حجاج امسال مراجعت نکرده اند. از خمسه سی نفر رفته بود، پانزده نفر مراجعت کرد. از همدان شصت نفر، بیست نفر آمده، از دهات؛ هرچه رفته‌اند کمتر آمده‌اند. آن هم هر کدام از یک راه، از یک سمت با حالت پریشان و فقر و فاقه. همچو سالی تاکنون کسی یاد ندارد. اشخاصی که سی دفعه و بیست دفعه به مکه معظمه که در سرطان و أسد هم رفته اند می گویند: این قسم ناخوشی و گرفتاری ندیده بودیم که جان و مال و هر چه هرکس دارد به باد فنا رفته باشد. حتی اهل مکه معظمه و شریف مکه گفته بوده است: تا حال در هیچ سنه این قسم ناخوشی واقع نشده که نصف بیشتر حجاج تلف شوند. از یکصد هزار زوار و حجاج جاوه، که بروز وبا از آنها بود، و خودشان مظهر و هیکل وبا هستند، پانزده هزار به جده رسیده، آنها را هم به حکم دولت عثمانی به یکی از جزایر بی آب و علف بردند که به جهنم رفته دیگر احدی از جاوه‌ایها میل و رغبت زیارت بیت‌الله‌الحرام را نکند که یک نفر آنها، باعث اتلاف نفوس کثیره محترمه می‌شوند.


تفصیل وبا

حال بهتر آن است تفصيل خروج از مدینه منوره و بروز و با وگرفتاری حضرات را از قول حاجي افخم الدوله و حاجیه شاهزاده آغا و حاجیه زهرا سلطان بدهیم. مسافرین مکه معظمه ما، نه نفر بودند. چهار زن، چهار مرد به این اسامی: مرحومه مغفوره خانم طاب ثراها - نواب علیه شاهزاده آغا همشیره محترمه - زهرا سلطان عيال مرحوم محمدتقی لله من که بعد از وفات شوهری اختیار نکرده، تقریبا شانزده سال است در خانه مرحومه خانم، با کمال صداقت و امانت و دیانت و معقولیت خدمت کرده با وجود آن که جوان بود و محمدتقی بیک، شوی اول او بود ترک همه چیز را کرد - مرحومه نه‌نه آقا که نگاه دار و نه‌نه افخم الدوله بود (افخم الدوله و من را خانم مرحومه مغفوره شیر داده بودند. پرستار من، زن مشهدی بود. پرستار حاجی افخم الدوله نه نه آقا) –

حاجی افخم الدوله، مرحوم صدر میرزا ابراهیم آملی مازندرانی
- سید مجتبی - رمضان خان کاکا - مشهدی صفر با هفت «عكام»

روز ۲۳ ذیقعده به مدینه منوره با كمال سلامتی حجاج شامی وارد شدند. سه روز در مدینه منوره به زیارت و عبادت مشغول بودند. روز حرکت می شنوند که حجاج جاوه از دریا به بندر ينبوع آمده، ورود به مدینه از آن کثافت ظاهر و لئامت باطن، خوراک‌های بد کثیف گرفتار و دچار ناخوشی شوم وبا شده اند.

این اخبار محرمانه بود و عبدالرحمن پاشا امیرحاج شام، حکم به خروج حجاج شامی میکند و حکم به توقیف حجاج جاوه. روز به مسجد شجره رفته محرم می شوند و جز معدودی از حجاج، کسی واقف به طلوع وبا نیست. خانم مرحومه با کمال سلامت مزاج محرم می شود. خروج از مسجد شجره، حجاج جاوه داخل حجاج شام می شوند. عبدالرحمن پاشا فورا به زور عسکر، آنها را خارج از قافله می کند که یک منزل عقب بیایند. در صورتی که نصف بیشتر آنها تلف شده بودند. حاجی افخم الدوله میگویند: سیصد کجاوه آنها را دیده بودند که یک نفر در آنها زنده نبود. به قول آن عرب که پرسیدم زنده اند گفت «كلهم موتوا»

روز سوم جناب صدر میرزا ابراهیم مبتلی شده تا آن روز کسی نمرده بود و ناخوشی شهرت نداشت. در ظرف شش ساعت به دار باقی رفت. آن بدن سفید او مثل تکه هیزم نیم سوخته سیاه بود. چشم او پیدا نبود. صدای او مثل آن که از قعر چاهی تکلم می کند، بیرون می آمد و وصیت می کرد. ناخنهای او مثل مرکب سیاه شده بود. احدی صدر را با کاکای حبشی یا زنگباری تمیز نمی داد. وصیت کرد و مرد. در پشت چادر به زحمت زیاد غسل داده، کفن کرده، دفن کردیم. بعد نه‌نه آقا گرفتار شد و او مثل آدم مار گزیده به خود می نالید. تمام خار و خاشاک صحرا را با ناخن کنده به سر و صورت خود می پاشید مثل برگ درخت در هنگام خزان و وزیدن باد شدیدی از روی شترها، آدم به زمین می افتاد. مرده و نمرده روی هم میریخت. هرکسی را که ناخوش بود با آنچه در کجاوه داشت اگر می فهمیدند جبراً قهراً به زمین انداخته، میگذشتند. یک وانفسائی، یک قیامتی که احدی ندیده و انشاءالله نخواهد دید. مرده بر روی مرده، نیم جان و نیم نفس به روی هم می ریختند. مال و اموال بود که در جاده افتاده و احدی اعتنا نمی کرد مگر عكامها، که فقط اگر ممکن بود همان‌ها را از کمرها باز میکردند. پدر به فرزند، برادر به برادر، ترحم نمی کرد. هرکس صاحبی داشت و فرصتی، خاک را پس کرده میت را دفن می کرد. هرکس نداشت انداخته و می رفت. عسكرها مواظب بودند که هرکس مبتلا شده است از روی مال به روی زمین انداخته بروند.

روز پنجم، خروج از مدینه که اول ماه ذيحجه الحرام باشد مقارن ناهار حالت خانم برهم خورد و بسیار هم واهمه کرده بودند. عصر نه‌نه آقا مرحومه شد. فردای آن خواهر حاجی ملک التجار طهران که با دو پسرش با خانم و افخم الدوله هم سفر بودند در ميان كجاوه گرفتار شده فوراً مردند؛ در میان صحرا دفن کردند. بیشتر اسباب پریشانی مرحومه خانم شد. زهرا سلطان می گفت همین قدر دعا می کرد که خدایا پنج روز دیگر به من مهلت بده که من در این صحرا نمرده و مرا در این بیابان دفن نکنند. افخم الدوله را هم نمی گذاشت نزدیکش بیاید. تمام را فریاد می کرد: کنار برو نزدیک من نیا.
باری روز دوم تخت روان حاجی علی آقا حمله دار را به روزی هفت لیره که سی و پنج تومان حالیه باشد کرایه کرده دفعه ای هم دو ليره حق القدم طبيب امیرحاج می دادند. روز سوم همه شکرگزار شدند که مرض رفع شده شاهزاده آغا می فرمودند: همان روز اول که دکتر به عیادت آمد زبان خانم را که دید گفت تلف نخواهد شد و خوب می شود و همین طور بود. از مرض وبا مرحوم نشدند بلکه بعد از وبا به اسهال کبد دچار شدند و به آن مرض فوت کردند. قلب مرحوم خانم مدتها بود می گرفت و طپش داشت. حدت و حرارت ناخوشی وبا باعث تشدید آن مرض شد، گرمای آنجا و این که هر ساعت به جایی نقل و تحویل می دادند صدمه بیشتر زد تا آن که قضای فلکی کار خود را کرد و خاک بر سر ما نمود. ورود به مکه، ناخوشی خانم همان اسهال کبد شد. شب خانم را در سرير نشانده، عکام به دوش گرفته با لباس احرام طواف را به جای آورد. مابقی تکالیف را افخم الدوله نیابتاً انجام داد. در منی و عرفات و مشعر هم به مبلغ گزاف تخت کرایه کرده، خانم را بردند و عمده اعمال را بقدر امکان خودش به جای آورده بعضی را نایب شدند.
مراجعت از منی، دیگر حالت خانم بدتر شد. در حالت اغما بودند تا در روز پانزدهم شهر ذی‌الحجه ۱۳۱۹ بعد از فراغت از اعمال به دار باقی و سرای جاویدانی شتافت، رحمة الله عليها.

صاحب خانه آدم خوبی بود و خیلی مهربانی کرد. چادر در حیاط زد. از اتفاقات آسمانی، ملک الملوک خانم که دختر دایی خانم مرحومه باشد و از آن زنهای یگانه جانانه است، بطوری که منفردا به مکه آمده بود بدون یک نفر نوکر یا محرم، پیدا شده خودش متکفل غسل و کفن می شود. بعد جنازه را بطوری که ندانند کیست به قبرستان ابوطالب حمل کرده در پائین پای ام المؤمنین حضرت خدیجه کبری سلام الله عليها دفن می کنند و اگر کسی مخبر شده بود و ایام آشوب و گرفتاری اهل مکه نبود، به صد لیره و دویست ليره آن مکان شریف را نمی‌دادند و محال بود به این جزئیات در آنجا میت دفن شود. تمام این مطالب دال بر نیکی اعمال و خوبی کردار آن مرحومه است که خدایش آمرزیده بود که در همچو مقامی و مکانی از دار دنیا رفت. بدون هیچ حساب و کتابی آمرزیده و رستگار بود و به جنات نعیم شتافت. خداوند جل و علا با همان خدیجه کبری محشورش فرماید که تمام ملت اسلام و زنان عالم به آن وجود محترم باید فخر و مباهات کنند.

پس از این وقایع حالت آن بیچاره ها معلوم است. به صدمه زیاد به جده آمده؛ به زحمت زیاد و پول فراوان کشتی گرفته، چهارده روز در کشتی بودند و همشیره در کشتی سخت گرفتار ناخوشی شده، الحمدلله شفا یافت. هزار و پانصد نفر در آن کشتی بودند، مثل گوسفند روی هم ریخته. ليكن الحمدلله وبا در کشتی نبود و به خیر گذشته بود. یک شب هم کشتی به یک فروند کشتی بادی که از بوشهر می آمد خورده بود و کشتی بادی را غرق می کند، بیست و دو نفر از ملاحان را نجات می دهند؛ سه نفر غرق می شوند. اهل کشتی در آن هنگامه یک بار دیگر دست از جان شسته منتظر موت شده بودند. ده روز هم در بصره «قرانتین» داشتند. در ۲۵ محرم وارد كاظمين و ۲۶ کربلای معلی، وارد به خانه می شوند و این که ابدأ شاهزاده خانم و سایرین از این واقعه اطلاع نداشتند و شربت و شیرینی حاضر کرده انتظار ورود خانم را داشتند. از هر مصیبتی بالاتر بود که یک مرتبه امیدها ناامید شده، عیش و سور، مبدل به عزا و سوگواری شد. خدایا خودت می دانی چه مادری بود و از این به بعد راحتی و آسودگی بر ما حرام شد. دیگر از دستگاه و آن نعمت و آن لذت برای ما فراهم نخواهد شد. گذشت که گذشت. بی خانه، بی لانه و بی صاحب و بزرگتر، شدیم. حالا این بچه های کوچک ما را که آن علاقه و انس به آن مرحومه مغفوره داشتند، کی نگاه داری و پرستاری خواهد کرد، جز تو ای خدای کریم؟ به حق همان مکه، زمزم و صفا، هم صبر به ما عطا کن و هم عافیت امر ما و این طفلان را بخیر کن.

آسمان در کشتی عمرم کند دایم دو کار گاه شادی بادبانی، گاه انده لنگری

دیگر بیشتر از این تفصیل نمی دهم. از افخم الدوله نیمه جانی
باقی مانده. همه کس باید به او ترحم کند. قدر این خدمات او را در این سفر چه به آن مرحومه تا ساعت مردن و چه به سایرین از بردن و مراجعت دادن، ماها باید خیلی بدانیم و تشکر کنیم. این یک جوان بیست و سه ساله چقدر تحمل مشقت و زحمت کرده و چقدر مصیبت کشیده. حقیقتا خیلی طاقت آورده و از خیلی اشخاص سفر کرده تجربه نموده، بیشتر از عهده تکالیف این سفر بر آمده. حق فرزندی را تا ذره آخر در حق مادرش به جای آورده. خداوند از او راضی و خشنود است. سفر کردن با زن با جمعی نوکرهای جوان که پیرمرد و شيخ قافله آن مشهدی اكبر، لله هرمز باشد، با آن طبایع مختلف خانمها، همه از او بزرگتر، هر یک به یک خیال و یک آهنگ، ده ماه زحمت بکشد، خدمت کند، روزی ده مرتبه کجاوه را بلند کند و به زمین بیاورد، خواب و خوراکش معلوم نباشد، آخرش هم در همچو جائی گرفتار ناخوشی خانم و آن همه صدمه و زحمت بدون هیچ نتیجه، خیلی طاقت لازم دارد.

در مراجعت، با آن که دماغ سوختگی از هر کاری انسان را مانع می شود، طوری از عهده خدمت به خانمها برآمده که ذره‌ای دلخوری نداشتند. حتی یک نفر کلفت را نمی گذارد دیگری سوار کرده و پیاده کند. تحمل تمام زحمات قافله با خودش شخصا هست.
همه راضی و شاکر بودند. ... خداوند توفيق تلافی زحمات او را به ما عطا فرماید و امیدوارم رستگار در جهان باشد.

تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز

خدای دو سرای اجر و مزد به او کرامت خواهد فرمود. طول عمر، شوکت و عزت نصیبش خواهد نمود.


گداهای عتبات - حرامی

افخم الدوله میگفت سفر مکه از این راههای متعارف حرام است نه واجب. دو هزار نفر گدا از عتبات همراه شده بودند. یک لقمه شام از گلوی احدی به راحت پائین نرفت. سفره ناهار پهن نشده سی نفر، چهل نفر اطراف چادر را گرفته بودند. از چشم آدم بالا میرفتند. لقمه را از گلو بیرون می آوردند. دزد به اندازه ای بود که یک شب کسی خواب راحت نداشت. هرکه را هم تنها می دیدند فورا میکشتند و تمام این اعراب تفنگهای ته پر «كِرا» کار فرانسه داشتند و احدی از عقب مانده ها جان به در نمی برد. تا روزی که از شام نگذشته بودیم امیرحاج و عسکر همراه نبود، خودمان بهتر حفظ مال و جان خود را می کردیم. پس از آن که عسکر همراه شد في الجمله غفلت کردند آنقدر کشته شدند و مال بردند که اندازه نداشت. از مدینه که خارج شدیم و محرم بودیم بدتر از وبا حرامیهای حرام زاده و اعراب حرب بودند که قتل رافضی را عبادت دانسته خیرات اموات خود می کردند. ابدأ دولت عثمانی در آنجاها استقلالی ندارد، یا نمی خواهد به حاج خوش بگذرد که از راه جهنم بدتر است. هشتاد هزار لیره دولت عثمانی همراه حاج کرده بود که «ٱخوه» اعراب بود. منزل به منزل آمده پول و خلعت خود را گرفته می رفتند. باز کسی راحت نبود. باری تفاصیل سفر حضرات بسیار است خودشان روزنامة وقاع سفر را مفصلا نوشته اند.


سفر سردار اکرم و شیخ فضل الله

یک خانه سرداراكرم عبدالله خان در این جا [روستای کوریجان از توابع همدان] است. باغ و عمارت اجدادی دارد. ده بزرگی است. دکان، بازار همه چیز دارد. خودش فرنگستان است، امسال مکه رفته بود. دزدهای اعراب خدمت خوبی به او کرده بودند. يعنی جمعی بودند: حاجی شیخ فضل الله مجتهد طهران، امجدالدوله رضاقلی خان، شیخ شیپور معروف و جمعی دیگر از محترمین. از جده الاغ کرایه کرده از قافله حجاج جلوتر بروند. هرقدر آنها را منع کرده اند مؤثر واقع نشده. به جده نرسیده اعراب حرب به میان الاغ سوارها ریخته جمعی را زخم زده جمعی را بقدری کتک زده اند که مشرف به موت شده اند. دار و ندار آنها را هم سرقت میکنند.


قضيه امجدالدوله

مشهور است امجدالدوله دستهایش را به روی آلت خود گذاشته که ستر عورت شده داخل معصیت نشده باشد. اعراب چماق می زدند که بردار به گمان این که لیره ها را آنجا مخفی داشته و امجدالدوله ترک این عمل را خلاف شرع مقدس می بیند و دست برنمی دارد تا با قمه به سرش زده اند که نصف گوشش بریده شده. آن وقت که «برهان قاطع» را مشاهده کرده و احساس الم فوق العاده می کند رفقا هی زده اند که بردار والا هلاک می شوی. دستها را برداشته اعراب جز ذکر و خصتین چیز دیگری ندیده چندین چماق دیگر برای خوردن این فریب زده و می روند. به سر حجاج امسال بلائی آمده که احدی خاطر ندارد.

افخم الدوله می فرمود حاجی در کشتی بود، بارش در ساحل، حاجی در ساحل بود بارش را عرب در قایق ریخته و می برد. مال و اموال بود که در بروبحر ریخته و به چنگ اعراب افتاده بود. راه ينبوع از این جاها مغشوش تر بوده و از حاج بقدری کشته بودند که اندازه نداشت، حیف است از دولت عثمانی که با همه قدرت راضی بشود که آنقدر به زائرین بیت الله الحرام صدمه وارد بیاید و قتل و غارت شود.

باری سه ساعت از شب رفته وارد مزرعه شدیم. در همان بالاخانه منزل کردیم و بسیار خوش گذشت. سید حمزه وافورش راه بود، دماغی داشت»


به‌نقل از صص ١۵۴٧-١۵۵۴ روزنامه «خاطرات عین السلطنه» به کوشش مسعود سالور-ایرج افشار، انتشارات اساطیر، ١٣٧۶


Report Page