"چه می‌شود اگر.."های وحشتناک؛ چگونه وسواس موضوعات روزمره را تبدیل به مسئلهٔ مرگ و زندگی میکند.

"چه می‌شود اگر.."های وحشتناک؛ چگونه وسواس موضوعات روزمره را تبدیل به مسئلهٔ مرگ و زندگی میکند.


✍🏼 Patricia Grisafi

▫ترجمه توسط کانال تلگرام علی نیک‌جو:

@alipsychiatrist

✳ اولین باری که به احتمال آلوده بودن غذایم فکر کردم ۱۲ سالم بود و در یک رستوران فست فود در حال خوردن شام بودم. هنگامی که گارسون برای دسر، شیرینی رول دارچینی مورد علاقه ام را به دستم می‌داد، متوجه شدم که باندی دور یکی از انگشتانش پیچیده که احتمالا زخمی بود. 

تشکر کردم اما ناگهان احساس کردم که زمین زیر پایم فروریخته و در حال سقوط هستم. به رول دارچینی خیره شدم و آن را غرق در خون و میکروب و بیماری ها تصور کردم. بلند شدم و شیرینی را داخل سطل زباله پرتاب کردم. تمام باقیماندهٔ روز را به‌ آن شیرینی دارچینی و هر غذای آلوده ای که ممکن بود تا آن روز خورده باشم فکر میکردم و بعد از آن با فکر کردن به هر غذایی که خارج از خانه تهیه شده بود، بدترین آلودگی های ممکن را درون آن، و بدن خود را میزبان میلیون ها ویروس و باکتری، هپاتیت، ایدز، سالمونلا و .. تصور میکردم. 

ترس از آلودگی غذا، تنها یکی از نشانه های وجود اختلال وسواسی جبری(OCD) در من بود. اولین تظاهر این اختلال در هشت سالگی در وجود من ظاهر شد، هنگامی که جلوی در اتاقم ایستاده بودم و سعی میکردم آن را باز کنم اما به دلیلی، نمیتوانستم. دستگیرهٔ در را به چپ و راست میچرخاندم، فکر میکردم که باید تا شماره هشت بشمارم و اگر با رسیدن به شماره هشت دستگیره به سمت راست رفت آنوقت میتوانم وارد اتاق شوم، و در غیر این صورت اگر وارد شوم اتفاق بدی خواهد افتاد. برای مدتی طولانی این کار را هر شب تکرار می‌کردم و به هیچ یک از اعضای خانواده که با تعجب نگاهم میکردند توضیحی درباره فکرهایم نمی‌دادم.

✳ اغلب افراد با شنیدن نام اختلال وسواسی-جبری، فردی را تصور می‌کنند که به طرز عجیبی تمیز است و تمام وسایل خود را با نظم دقیقی کنار هم چیده است. اگر آپارتمان من‌ را ببینید به شما ثابت میشود که این باور درست نیست. اختلال وسواسی-جبری یک تیپ شخصیتی یا یک ترجیح و انتخاب نیست. بلکه یک اختلال روانی است که می‌تواند اثرات مخربی بر زندگی و ارتباط فرد مبتلا با تمام دنیای پیرامونش داشته باشد. گذراندن روزها و هفته ها، در وحشت ابتلا به یک بیماری نادر، اجتناب از رانندگی به دلیل ترس از منحرف کردن ماشین از روی پل، یا از دست دادن یک روز کاری به دنبال ناتوانی از توقف چک کردن قفل درها و شیرهای گاز. 

بعضی به این اختلال، نام "بیماری تردید" را داده اند، چرا که در اعماق، بیمار مبتلا میداند که افکار و رفتارهای وسواسی او منطقی نیستند، اما علیرغم این آگاهی، همواره یک "چه می‌شود اگر" هولناک در ذهن او وجود دارد.

✳ تا پیش از آنکه شروع به گفتگو درباره اختلال وسواسی ام کنم، دوستان و خانواده ام هیچ ایده ای دربارهٔ رنج های من نداشتند، و من به خوبی از عهده پنهان کردن بیماری و نگه داشتن همه چیز در ذهنم، بر می آمدم. در دوران دبیرستان، زمانی که با ولع زیاد فصلی از کتابمان درباره اضطراب و وسواس را می‌خواندم، با نام اختلال وسواسی جبری و تطابق آن با وضعیت خودم، رو به رو شدم‌.

بعد از اینکه با پدر و مادرم راجع به این آگاهی خود حرف زدم، با اصرار آنها بر این موضوع مواجه شدم که "هر کس ممکن است در دوره ای از زندگی عادت های عجیبی پیدا کند، که البته گذرا هستند"؛ امروز این واکنش آنها را، به دشواریِ رو به رو شدن با یک اختلال روانی در فرزندشان و احساس مسئولیت برای آن، نسبت میدهم. بنابراین من هم برای مدتی به انکار این واقعیت پرداختم، تا زمانی که در حدود ۲۰ سالگی به علت یک بحران روانی ناشی از اضطراب، افسردگی و بیخوابی، بستری شدم. و از آن زمان تا کنون، حدود ده سال است که تحت درمان با داروهای روانپزشکی هستم.

✳ اختلال وسواسی جبری، یک اختلال مزمن با علائم عود و بهبودیابنده و متغیر در طول زمان است؛ تصور کنید که لازم باشد دائما به دوستان و خانواده تان بگویید تحت هیچ شرایطی حاضر به تقسیم کردن غذایتان با آنها نیستید، یا نمی توانید از غذای آنها بچشید؛ مخصوصا اگر از جمله کسانی باشید که مثل من، راضی نگه داشتن اطرافیانتان برایتان مهم است. وسواس میتواند یکی از رنج آورترین اختلالات باشد هنگامی که دوست ندارید دیگران را آزار دهید اما ناخواسته و به خاطر اضطراب هایتان، دائما این اتفاق می‌افتد.

به یاد دارم که روزی در خیابان با سگ هایم قدم می‌زدم ونتوانستم به پیرمردی که میخواست به آنها غذا بدهد نه بگویم. این هم یکی از آن موقعیت هایی بود که احساس کردم در حال مردن هستم. به محض آنکه به خانه رسیدم شروع به گریه کردم و تمام آن شب به این فکر میکردم که آنها احتمالا مسموم شده اند، تشنج میکنند و می میرند. و به این ترتیب، اجتنابم از رنجاندن یک غریبه، من را در موقعیتی میان زندگی و وحشت مرگ قرار داده بود.

یکی از مهمترین استراتژی ها در درمان وسواس، روش "مواجهه و عدم پاسخ" است. در این روش بیمار به مواجههٔ تدریجی با موضوعات برانگیزانندهٔ افکار وسواسی و مقاومت در برابر هر عملی بر اساس آن ها مانند شستن، اجتناب، چک کردن و .. تشویق می‌شود. هدف از این روش، وادار کردن فرد مبتلا، به "ماندن در کنار اضطراب" و باور به گذرا بودن آن است. این کار بیش از آنکه به نظر می‌رسد دشوار است به خصوص آنجا که "ماندن در کنار اضطراب"، در همراهی با فکر بیماری، مرگ و خودسرزنشگری برای آنها، قرار می گیرد. و شاید این یکی از دردناک ترین قسمت های ابتلا به وسواس است که احساس می کنید انتخاب های شما نتایج فاجعه باری خواهد داشت و باید کنترل مرگ و زندگی، بودن یا نبودن خود و دیگران را به دست بگیرید.

✳ من در نیویورک زندگی می‌کنم؛ جایی که با بهترین رستوران های جهان احاطه شده ام. من از وقت گذرانی با دوستانم لذت می‌برم. از تماشا کردن مردم از پشت پنجره رستورانها و نوشیدن قهوه در کافه ها هنگام کار کردن. برای مدتی فکر میکردم که دیگر ممکن نیست بتوانم این کارها را بدون اضطرابی شدید انجام دهم. امروز هم، با وجود مصرف داروها، گاه به محتویات داخل سوپ و هر آلودگی که ممکن است درون آن باشد فکر می‌کنم، اما به هر حال آن را می‌خورم و بعد از تمام شدن‌ آن دیگر به فکر کردن ادامه نمی‌دهم. اگر در هنگام خوردن اسپاگتی یا سالاد مورد علاقه ام، ذهنم مشغول پیدا کردن شواهدی از آلودگی شود، نفس عمیقی می کشم و خودم را مجبور می‌کنم که احتمال وجود نداشتن آلودگی های مورد تصورم را در نظر بگیرم. 

"فکر نمی‌کنی آن لکهٔ قرمز در سوپ شبیه یک لختهٔ خون باشد؟" وسواس می‌گوید. 

یکه می خورم و خود را جمع می‌کنم. 

"نه. این سس است. ساکت باش"

و بعد به خوردن غذایم ادامه می‌دهم. 

آیا همیشه از پس این کار بر می آیم؟ مطمئنا نه. اما همچنان قصد رها کردن این بخش از زندگی و از دست دادن لذت خوردن رول دارچینی و اسپاگتی را ندارم.



https://www.theguardian.com/us-news/2018/aug/01/living-with-ocd-survival-poison-contaminated-food


Report Page