چشمانداز سیاست در هوای گرگ و میش
آینده ( عباس عبدی):🔴چشمانداز سیاست در هوای گرگ و میش
🔻منتشر شده در اندیشه پویا شماره ۶۳ آذر و دی ۱۳۹۸
🔘ابتدا تأكيد كنم كه عليرغم غلبه شواهد منفي بر نشانههاي اميدبخش نسبت به آينده، همچنان معتقدم كه بايد اميدوار بود و منتظر باز شدن روزنهاي بود كه از آن طريق بتوان تغييري حداقلي و اميدبخش را آغاز كرد. اين نه فقط يك موضع تحليلي قابل دفاع، بلكه يك الزام اخلاقي نيز هست. در حقيقت بنده از حيث تحليل اجتماعي همواره بدبينتر از ديگر دوستانم بودهام از حدود ۱۵ سال پيش مسأله فروپاشي اجتماعي را مطرح ميكردم كه برخي از دوستان و جامعهشناسان آن را رد ميكردند و جامعه ايران را داراي پايههاي محكم و قوي معرفي مينمودند، بنده نيز موافق بودم كه جوانههاي اميدبخش در جامعه ايران كم نبود و حتي هنوز هم هست، ولي مطلقاً نميتوان شواهد مربوط به فروپاشي اجتماعي را ناديده گرفت. خلاصه اين ديدگاه را اينجا تكرار ميكنم.
🔘از نظر بنده نهادهاي اصلي جامعه ايران دچار نابساماني شدهاند و اين وضعيت از حدود دو دهه پيش تشديد شده بود. نهاد اقتصاد، نهاد دولت، نهاد رسانه، نهاد دين، نهاد آموزش و نهاد خانواده، نهادهاي اصلي هستند. بجز نهاد خانواده كه همچنان پناهگاه فرد ايراني است، و اين روزها باري بيش از توان خود را تحمل ميكند، ديگر نهادها دچار ناكاركردي جدي شدهاند. فقط نهاد دولت در حفظ نظم موفق بود كه آن نيز تَرَك برداشته است. اين وضعيت نهادهاي كشور بود كه با آمار و اطلاعات و دادهها و شواهد لازم ناكاركردي پايههاي اجتماعي نهادهاي آموزش، رسانه، دين و اقتصاد را نشان دادهام كه نيازي به تكرار آنها نيست. و هر چه جلوتر آمدهايم با فراز و فرودی اين وضعيت تشديد شده است.
🔘در كنار اين وضعيت نهادي بايد از شكافهاي ديگر اجتماعي حول مسايل زباني، قومي، مذهبي و طبقاتي و از همه مهمتر نسلي نيز ياد كنيم كه به تشديد ناپايداري اجتماعي و فروپاشي كمك ميكرد. در تحليل خود توضيح ميدادم كه جامعه ايران روي ستونهاي استواري قرار ندارد، و این چسب قدرت است كه جامعه را به ظاهر روي پا نگه داشته است. از اينجا نتيجه ميگرفتم كه تنها راه براي اصلاحات اين است كه قدرت را تضعيف نكنيم، چون چيزي جانشين آن نيست و اگر هم جانشين شود هرج و مرج است. حتي صريحاً ميگفتم كه در غياب اين نظم اجتماعي، حاشيه تهران، تهران را تحت تأثير قرار خواهد داد. بنابراين هدف اصلي بايد احياي نهادهاي مذكور بويژه نهاد اقتصاد و رسانه و كاهش شكافهاي مزبور باشد. حضور در قدرت و سياست بايد معطوف به اين اهداف باشد.
🔘پرسش اين است كه اگر اين نهادها ناكارآمد و ضعيف بودند، پس نهاد سياست، قدرت خود را از كجا به دست ميآورد كه ميتوانست نظم را برقرار کند؟ اين را در تحليلي مفصل نوشتهام. قدرت در ايران ويژگيها و تواناييهاي خاص خود را دارد ولي از سه رانت جدي نيز بهرهمند بود.
🔘اول رانت نفت است كه بويژه از سالهاي 1384 به بعد روند صعودي چشمگيري داشت. سالانه حدود يك صد ميليارد دلار درآمد نفتي هر نظامي را روي پاي خود نگه خواهد داشت و تمامي چاله و چولههاي ناشي از ضعفهاي سیاستی و مديريتي را پر خواهد كرد. نمونهاش عدم پيشرفت اقتصادي و اشتغال است كه در اين سالها بسيار برجسته بود ولی با تزریق این دلارهای نفتی جبران میشد.
🔘رانت دوم كه از آن به خوبي استفاده كرد، حضور نظامي ايالات متحده در منطقه بود. آمريكا با اشغال افغانستان و عراق دو رژيم دشمن ايران را سرنگون كرد و هزينههاي فرواني بابت آن پرداخت و خيلي ساده به نفع ايران كار كرد.
🔘و رانت سوم غيبت اصلاحطلبان در حوزه سياست بود كه با خطاي سال ۱۳۸۸ نتوانستند جايگاه موثر و مستقل سياسي خود را در عرصه رسمی حفظ كنند و در سياست تابع خط اعتدال هاشمي و سپس روحاني شدند و از این طریق حكومت را از دست يك رقيب سياسي نيز خلاص كردند.
🔘هر سه متغير براي حکومت ایران، برونزا بودند. در نتيجه از اين فرصت استفاده كردند و قدرت داخلي و منطقهاي خود را افزايش دادند. در حالي كه روشن بود اين سه رانت دير يا زود به سر خواهند رسيد. تحريم و فشارهاي آمريكا و درگير شدن ايران در مشكلات منطقهاي دو رانت اول را به پايان رساند. و اتحاد كامل اصلاحطلبان و اعتداليون كل نقشههاي طرف مقابل را به هم زد و با آمدن روحاني شرايط تغيير كرد.
🔘پس از آمدن روحانی چه اتفاقی افتاد؟ ذهنيت روحاني اين بود كه با حل مسأله خارجي و سپس اقتصادي ميتواند اوضاع داخلي را سر و سامان دهد. در حالی که او بايد به حل مسأله سیاست داخلی اولويت ميداد.
ولي نه هاشمي و نه روحاني علاقهاي به حل اين موضوع نداشتند. مگر آنكه در ذيل چارچوب سياسي خودشان باشد. به عبارت ديگر همچنان بايد اصلاحطلبان به تبعيت از آنان در ميدان سیاست حاضر ميشدند. اين خطمشي جواب نميداد، زيرا اصلاحطلبان فقط تا حدي که مشارکت میکردند ميتوانستند از او حمايت كنند ولي بيش از آن مجبور بودند که راه خود را جدا نمايند.
🔘اين روند عدم حمایت همراه شد با تحولات درونی اصولگرايان كه تندروهاي آنان دست بالا را پيدا كردند و در نهايت به تضعيف جايگاه روحاني منجر گرديد. وضعيت سياست خارجي نيز در ميانه راه با شكست مواجه شد. اگر به سخنان اخير روحاني توجه كنيد، مسأله روشنتر ميشود. او در گفتگو با اوباما در سال ۱۳۹۲ گفته است كه مسأله هستهاي را حل كنند تا به دو مسأله بعدي بپردازند، مسأله هستهاي از طريق برجام حل شد، ولي به دو مسأله بعدي پرداخته نشد، و همين منشاء مشكلات برجام بود، زيرا از نظر بينالملل برجام گام اول در جهت حل منصفانه مناقشات بود و نه گام آخر آن. در حالي كه ايران آن را به گام آخر تبديل كرد و اين موجب شد كه ترامپ نيز اين گام را لغو كند.
🔘ايران كه در اجرای برجام قدرتمند شده بود، هزينههايي را داده و منافعي كسب كرده بود. پس از اين ماجرا نه تنها منافع را از دست داد، بلكه هزينههاي بيشتري را در حال پرداخت است. در نتیجه هر دو رانت سياست خارجي و اقتصادي نه تنها به پايان رسيدند، بلكه در حال پرداخت دريافتهاي قبلي نيز هستند.
🔘حكومت و دولت روحانی دچار مشكلات باقيمانده زيادي از دوران احمدينژاد شد. فساد، ناكارآمدي و اختلال در نظام بوروكراتيك و اوجگيري بحران بانكي، توقف فاجعه بار اشتغال، بحران صندوقهاي بيمه بازنشستگي، خشكسالي، افزايش وابستگي به درآمدهاي نفتي، رشد نقدينگي و قيمت نازل انرژي، و بودجه نامتوازن، همه و همه دولت را در موقعيت نامناسبي قرار داده بود ولي مهمتر از همه اينها تشديد شكاف درون ساختار قدرت بود كه عملاً ماشين تصمیمگیری دولت را در طي نمودن مسير ناتوان و زمینگیر نمود و بحرانها یکی پس از دیگری رخ داد.
🔘اولين بحران كه مردم چندان متوجه عمق و گستردگی آن نشدند، مسأله موسسات پولي غير مجاز بود. موسساتي كه تا حدود ۲۵ درصد نقدينگي كشور را در اختيار داشتند و هيچ نظارتي نيز از سوي نهاد پولي كشور يعني بانك مركزي به آنها اعمال نميشد. آنها كه در دوره احمدينژاد بردند و خوردند، مواجه با بحران شدند. دولت نيز كار آنان را متوقف كرد و مسئوليت پرداخت هزاران ميليارد تومان سپردههاي مردم را بدون قانون به عهده دولت انداختند كه بعضاً تا ۳۰ هزار ميليارد تومان گفته ميشود.
🔘فشارها براي پرداخت همه سپردهها آغاز شد و احتمالاً تا كنون سپردهگذاران كلان و رباخوار نيز توانستهاند سپردههاي خود را نقد كنند. پرداخت اين مبلغ يكي از عوامل اصلي رشد نقدينگي و سپس رها شدن فنر ارز بود. دولت با اتكا به درآمدهاي ارزي و نفتي حاصل از برجام توانست قيمت ارز را به صورت دستوري و با تزريق ارز پايين نگه دارد، در حالي كه نقدينگي به سرعت افزايش پيدا ميكرد.
🔘ورودي نقدينگي به اقتصاد كشور پشت سد سياستهاي اقتصادي دولت ذخيره شد و با تزريق ارز، اجازه افزايش قيمتها داده نشد، در مقابل هزينههاي دولت در پرداخت تعهدات موسسات مالي و اعتباري، صندوقهاي بازنشستگي و يارانهها، خيلي سنگين بود، و چيز چنداني براي سرمايهگذاري باقي نميماند.
🔘انتخابات سال ۱۳۹۶ آخرين اميد تندروها را در حذف روحاني از طريق سازوكار انتخابات بر باد داد. واكنش مردم به تندروها شديد بود. و اين انتخابات را به شكل غير منتظرهاي باختند و البته مواضع آنان تندتر از پيش شد. از اين رو برنامه دي ماه ۱۳۹۶ را تدارك ديدند كه با بسيج عدهاي و به بهانه زيان ديدن انحلال موسسات اعتباري غير مجاز، دولت را در فشار قرار دادند، ولي اين برنامه به سرعت از دست آنان خارج شد و گروهها و افراد ديگري آن را سوار شدند و بحران دي ماه ۱۳۹۶ از مشهد آغاز و به سرعت به خيلی از شهرهاي كشور سرايت كرد.
🔘قیمت ارز آغاز به افزايش كرد. كمكم ترامپ هم وارد ميدان شد و تهديدهاي خود را جديتر كرد. دولت در برابر افزايش قيمت ارز نتوانست مقاومت كند، خروج سرمايه و ارز روند تصاعدي گرفت، در ابتداي سال ۱۳۹۷ دلار ۴۲۰۰ تومان شد. سپس اعلام خروج آمريكا از برجام و در نهايت آزاد شدن فنر افزايش قيمت ارز، آن را تا حدود ۲۰ هزار تومان نيز رساند.
🔘سال ۱۳۹۷ از اين نظر بلبشويي كامل بود. اميد به آينده بسيار بسيار اندك بود. بياعتمادي در نهايت خود بود. كل سيستم نيز جا خورده بود زيرا اتفاقات دي ماه تحليل آنها را به هم زده بود. آنان كه پيشتر از طبقه متوسط قطع اميد كرده بودند، چشمشان را به حمایت طبقه فقير و حاشيهاي دوخته بودند؛ به يك باره متوجه شدند اين گروه نيز در حال از دست رفتن هستند.
🔘بارندگيهاي سال ۱۳۹۷ نقطه اميدي بود كه بخشي از مشكلات را كم كند، ولي تبديل آن به سيل نوروز ۱۳۹۸، بخشي از اين اميد را كمسو نمود. در ادامه زدن كشتيها در آبهاي جنوب و پهپاد آمريكايي و آرامكو كه در نهايت هم مسئوليتهاي بخشي از آنها معلوم نشد، ولي نوعي از اعتماد به نفس و اقتدار خارجي را نشان داد.
🔘در حالي كه مشكل اصلي جاي ديگري و در داخل كشور بود. تورم سال ۱۳۹۷ و در ادامه سال ۱۳۹۸، تمامي دستاوردهاي پيشين را كمرنگ و حتي بيرنگ كرد. ارزش ۴۵ هزار تومان يارانه سال ۱۳۸۹ اكنون به كمتر از ۷ هزار تومان رسيده است كه در عمل به معناي هيچ است. بخشي از مردم با آن زندگي ميكردند كه اگر قرار بود به ارزش آن زمان پرداخت شود، اكنون حداقل نفري ۲۵۰ هزار تومان بايد پرداخت ميشد. حتي اگر به نسبت سال ۱۳۹۲ محاسبه کنیم بايد حدود ۱۵۰ هزار تومان پرداخت ميشد.
🔘كاهش ارزش يارانهها و كاهش توليد ناخالص داخلي و افزايش شديد تورم و فقدان چشمانداز به آينده و گسترش فساد و ساختاري شدن آن و نيز فقدان چشمانداز نسبت به آينده روابط خارجي و حل آنها بويژه با تأكيدي كه رهبري نظام بر اين مسأله كردند جملگي موجب شد كه دولت به بدترين شكل ممكن وارد مسألهاي كليدي يعني قيمت سوخت و ابتدا بنزين شود.
🔘دولت با اين نحوه افزايش قيمت مخالف بود. نه به دليل آنكه آن را درست نميدانستند، به علت اينكه ميدانستند جناح تندرو بلوا راه خواهد انداخت. روحاني نيز چند بار تحت فشار و تذكر قرار گرفت كه قيمت بنزين و سوخت را اصلاح كند. فشار بودجه نيز زياد بود، روند مصرف تصاعدي بود و در عین حال نياز به صادرات نيز جدي بود. روحانی بالاخره قبول كرد که با حمايت رهبري كه ارجاع به سران سه قوه داده شده بود مسأله را حل كند. در نهايت هم تأييد ماجرا را با همين توجيه كه سران قوا توافق كردهاند و توپ در زمين دولت است، از هيأت دولت گرفت. دولتي كه وزرای آن چند بار مسئوليت ماجرا را نپذيرفته بودند.
🔘اين تصميم چند اشتباه اساسي داشت. اول اينكه خيلي سرانگشتي بود. تا آنجا كه ميدانم كارشناسان آن را تأييد نكرده بودند. در فضاي عمومي با اقبال مواجه نبود. تنها طرحي كه در عرصه عمومي مورد بحث بود، سبد انرژي و انتقال سوخت و انرژي به حساب همه مردم بود كه بنده نيز موافق آن بودم.
🔘اشتباه دوم اين بود که زمينهسازي لازم براي كاهش تنش در ساختار قدرت و نيز جلب همراهي مردم را انجام نداد. مردم كه به كلي غايب بودند، با تندروها نيز وارد مجادله شد و سخنراني يزد نمونه آن است. اشتباه ديگر اين بود كه به توافق و تأييد سران قوا بسنده كرد. در حالي كه بايد ميدانست نيروهاي آنان فراتر از اينگونه توافقها عمل ميكنند كه كردند و دقيقاً از يك دقيقه بعد از اعلام افزايش قيمت حملات توپخانهاي و موشكي عليه اين طرح شروع شد و تا هنگامي كه رهبري در اين باره موضعگيري نكرده بود آن را ادامه دادند. و همين عامل اصلي تشجيع جامعه به اعتراضات شد. اعتراضاتي كه صرفاً دنبال بهانهاي براي ظهور بود كه به دست آورد. اعتراضاتي كه با خشم و كينه فراوان بروز يافت. اعتراضي كه با مشاركت جدي طبقه متوسط همراه نبود، ولي با آن همدلي كردند. اعتراضاتي كه در نوع خود بيسابقه و با كشتههاي به نسبت زياد همراه بود. خسارات مادي آن عجيب و بيسابقه است. اعتراضاتي كه برخي شكافهاي سياسي و اجتماعي را تشديد كرده است.
🔘با اين مقدمه، بايد پرسيد كه مشكل كجاست و چگونه ميتوان از اين وضعيت خارج شد؟ براي پاسخ به اين پرسش ميكوشم كه مشكلات اصلي اصلاحطلبان، اصولگرايان و حكومت را برشمارم.
⭕بیثباتی راهبردی و جانشینی نسلی
🔘در اینجا تحلیل و نگاه خود را در مورد مشکلات اصلی دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب و حکومت ارایه خواهم کرد. البته منظورم از مشکلات اصلی اشاره به تناقضات بنیادین در این سه مورد است، و کار چندانی با مشکلات و مسایل جاری آنان ندارم.
🔘اول از اصلاحطلبان آغاز میکنم. این روزها عادت شده که میگویند تعریف از اصلاحات چیست؟ یا این که چرا هنوز تعریف جامعی از اصلاحات نداریم. این ایراد بیپایهای است. از جانب کسانی مطرح میشود که بیشتر در صدد توصیف و فهم صوری پدیدههای سیاسی هستند. آموزههای آنان در چارچوب منطق صوری و ارسطویی از امور است که پیش از هر چیزی میخواهند تعریفی مانع و جامع از پدیده داشته باشند. در حالی که در سیاست با چنین امری مواجه نیستیم. همزمان که فعال هستیم و مشارکت میکنیم، فهم و درک ما از واقعیت و حتی اهداف و برنامههایمان نو و تازه و متحول میشود.
🔘بنابراین به جای آنکه در پی این تعاریف باشیم بهتر است بر حداقلها و شیوههای عمل خود توافق کنیم و آنها را از تناقضات تهی کنیم. به نظر من اصلاحطلبان میتوانند همچنان حول محور برنامه ۱۲ مادهای آقای خاتمی در سال ۱۳۷۶ عمل کنند، ولی در هر حال باید از نظر راهبردی بیمشکل باشند. از این رو اولین و مهمترین ایراد اصلاحطلبان را در بیثباتی راهبردی آنان میدانم.
🔘راهبرد اصلاحطلبی ترکیبی از فعالیت اجتماعی و جنبشی با حضور و مشارکت قانونی در سطح قدرت است. این دو ویژگی برای حرکت اصلاحی، لازم و ملزوم هستند. نمیتوان در هر دو سطح به گونهای عمل کرد که نقضکننده حضور در بخش دیگر باشد. نمیتوان در ساختار قدرت به نحوی حضور داشت که به اجبار دور عرصه عمومی را خط کشید. این استحاله شدن در ساختاری است که قصد اصلاح آن وجود دارد، و خلاف خطمشی اصلاحطلبی است. همچنین نمیتوان به نحوی در عرصه جامعه فعالیت کرد که ناقض حضور در ساختار رسمی بود. این امر نیز مغایر با سیاست اصلاحطلبانه است و به سرعت به سوی براندازی حرکت خواهد کرد.
🔘در حقیقت تنظیم موازنه میان این دو مولفه و پیدا کردن نقطه بهینه و موثر یکی از مهمترین اقداماتی است که رهبری اصلاحات باید انجام دهد. اهمیت ماجرا در این است که اگر موازنه مذکور حفظ نشود و حرکت اصلاحطلبی به یکی از دو سمت متمایل شود، بازگشت از آن سخت و پرهزینه است. اصلاحطلبان باید دغدغه این را داشته باشند که برای رسیدن به منافع کوتاهمدت مرتکب اشتباهی نشوند که یک بال راهبرد خود را به نفع بال دیگر قربانی کنند. ولی این اتفاق در سال ۱۳۸۸ رخ داد.
🔘اتفاقات سال ۱۳۸۸ فارغ از اینکه موافق یا مخالف آن باشیم، و بدون هرگونه ارزشگذاری، باید گفت که هیچ نسبتی با راهبرد اصلاحطلبی نداشت. مسأله این نیست که در آن انتخابات تخلف و تقلب شد یا نشد، این مسألهای است که دیر یا زود جزییات کامل آن روشن خواهد شد. مسأله این است که در هر صورتی آن نحوه ورود به انتخابات و سپس آن نحوه خروج از آن متناسب با راهبرد اصلاحطلبی نبود.
🔘هنگامی که در عمل نیز به نتیجه نرسید، اصلاحطلبان در این دوراهی جدی گیر کردند. که آیا باید به راهبرد اصلاحات برگردند، یا جنبش سبز را ادامه دهند؟ برگشت به راهبرد اصلاحات بدون هزینه و نقد ممکن نبود. ادامه مسیر جنبش سبز نیز از دو جهت مشکل داشت. اول اینکه چنین رفتاری در ایران آن زمان پاسخ نمیداد. دوم اینکه حتی اگر نتیجه هم میداد این کار در توان اصلاحطلبان نبود، زیرا آنان ملتزم به تبعات این جریان نبودند.
🔘پس از ۱۳۸۸ اصلاحطلبان نتوانستند از این وضعیت رهایی یابند. میان دو راهبرد به نسبت متفاوت و متضاد گیر کردهاند، از منافع هیچکدام بهرهمند نمیشوند، هزینههای هر دو را میپردازند. نتیجه این شده که هم در ساخت قدرت ضعیف شدهاند و هم در عرصه عمومی و اجتماعی.
🔘مشکل دوم اصلاحطلبان موضوع جانشینی است. اصلاحطلبان نتوانستهاند نیروهای مناسب را برای جانشینی نسل اول خود تعریف و فعال کرده و زمام فعالیت را به آنان بدهند. هنوز قد خمیده آقای بهزاد نبوی عزیز بیش از قامت سروگون جوانان این جنبش دیده میشود. بیایید قدری عینیتر سخن بگوییم. اگر سیاههای از ۲۰ نفر از اصلاحطلبان را که اکنون بیش از دیگران سخن میگویند و موضعگیری میکنند و اثرگذاری دارند، با سیاهه مشابهی در ۲۰ سال پیش مقایسه کنیم گمان میکنید که چه تعدادش تغییر خواهد کرد؟
🔘مشکل جانشینی در اصلاحطلبان بیشتر از این است که بظاهر دیده میشود. یک انقطاع فرهنگی با نسل بعد از خود دارند که جانشینی نسلی را برای آنان پر درد سر و تا حدی غیر ممکن کرده است. البته بخشی از این وضعیت محصول اتفاقات سال ۱۳۸۸ است که شکاف زیادی را میان آنان و نسل بعد از خودشان ایجاد کرد. از این رو بخشی از مشکل جانشینی اصلاحطلبان ناشی از بیثباتی راهبردی آنان نیز هست.
🔘به طور خلاصه معتقدم که اصلاحطلبان از دو مسأله راهبردی و جانشینی در رنج هستند و از فرصتهای به دست آمده پس از ۱۳۹۲ نیز نتوانستند برای حل این دو مشکل استفاده کنند در نتیجه هرکدام به نحوی آثار خود را در مقاطع حساس نشان میدهند. شاید بتوان مسأله راهبرد را حل کرد، البته گفتم شاید که هرچه میگذرد حل آن پرهزینهتر میگردد ولی در مورد حل مسأله جانشینی نسلی حتی چشمانداز امیدوارکنندهای نیز نمیتوان دید.
🔘و اما اصولگرایان نیز با دو مسأله محوری مواجه هستند. آنان در مسأله جانشینی مشابه اصلاحطلبان هستند ولی به جای مسأله راهبردی با بحران ایدئولوژیک مواجه هستند.
ابتدا به بحران ایدئولوژیک آنان اشاره میشود.
🔘واقعیت این است که انقلاب محصول یک نگاه مردمسالار از دین بود که بیشتر با ایدههای اصلاحطلبان همراه بود. دریافتهای اصولگرایان از جمهوری اسلامی از ابتدا دچار تناقض بود هر چند ابراز نمیکردند زیرا این تناقض بروز نمییافت ولی اکنون بروز یافته است. اصولاً جمهوری اسلامی به شرطی قابل فهم و خالی از تعارض است که کلمه اسلامی، حالت صفت برای جمهوریت داشته باشد و نه حالت قید. در این باره قدری توضیح باید داد.
🔘اسلامیت وصف رفتار مردم مسلمان است. در واقع اسلامیت اگر حالت قید پیدا کند، جمهوریت را بیمعنا میکند. باید آن را حکومت اسلامی نامید. این همان خواستهای است که بخش مهمی از اصولگرایان از ابتدای انقلاب آن را میگفتند. در واقع بخشی از آنها به درستی متوجه بودند که اگر قرار باشد اسلامیت مورد نظر آنان اجرا شود، این امر نمیتواند ناشی از خواست جمهور باشد، زیرا این خواست استقلال دارد و مقید کردنش به منزله نفی آن است. ضمن اینکه این خواست شناور و سیال هم هست و خواستی که شناور و متغیر باشد، را نمیتوان به مفهوم مورد نظر اصولگرایان اسلامی نامید.
🔘این نقطه محوری اختلاف آنان با اصلاحطلبان است. ولی اگر پسوند اسلامی صفت باشد مشکلی پیش نمیآید. چون همان طور که میگوییم دهها کشور و جامعه اسلامی داریم، در حالی که مثل یکدیگر نیستند. ولی مشترکات غالبی دارند که به صفت اسلامی میتوان آنها را متصف نمود.
🔘تعارض این نگاه اصولگرایان تا هنگامی که اکثریت قاطع مردم از ساختار حمایت میکردند دیده نمیشد. ولی از هنگامی که ایدهها و شیوههای مدیریت جامعه مورد نظر آنان با خواست عمومی در تعارض قرار گرفته است، در جمع دو کلمه جمهوری و اسلامی دچار مشکل شدهاند. زیرا جمهوریتی که قید اسلامیت مورد نظر آنان را تن دهد، آنچنان لاغر و نحیف شده است که دیگر نمیتوان آن را جمهوری نامید. مثل آب مضافی میشود که اضافات آن چنان است که رنگ و بوی متفاوتی از آب معمول پیدا کرده و دیگر نمیتوان آن را آب نامید.اکنون بعید میدانم که حتی ۱۵ درصد مردم با ایده حکومتی آنان موافق باشند.
🔘این بحران اصولگرایان ایدئولوژیک است. هرچه زمان بگذرد عمیقتر میشود. تا کنون هم سعی کردهاند با وصله و پینه نارساییهای آن را رفو کنند ولی شدنی نیست. امکان ندارد که مفهوم جمهوریت را مُقَید به چیزی نمود که خلاف انتظار و برداشت جمهور است، و ماهیت جمهور را قلب میکند. اگر ۷۰ درصد مردم یک امر را جرم ندانند، و کسانی دیگر آن را برحسب اندیشه خود مجرمانه بدانند، همین وضعی میشود که میبینیم. اعتبار قانون و جرم زایل میشود. جامعه را دچار ریا و دورویی و تناقض میکنیم و عوارض روحی و روانی فراوانی را در مردم ایجاد میکنیم.
🔘لازم به یادآوری است که عوارض این ذهنیت در خیلی از جاها خود را نشان داده است. اصولگرایان تا هنگامی که نپذیرند اسلامی شدن جامعه از طریق اعمال قدرت محقق نمیشود، بلکه برعکس باید جامعه اسلامی باشد تا قدرت اسلامی شود، مشکل آنان حل نخواهد شد. برای اسلامی شدن جامعه، نباید متکی به ابزار قدرت شد، بلکه باید از طریق فعالیت مدنی جامعه را اسلامی کرد، همچنان که پیش از انقلاب چنین شد. لازمه این اندیشه احترام گذاشتن به حق حاکمیت ملت و همه شهروندان ایرانی و بدون استثنا است. گرایشهایی از این تغییر نزد اصولگرایان دیده میشود ولی هنوز تا تبدیل شدن به یک مجموعه غالب راه طولانی در پیش دارند.
🔘مشکل دوم اصولگرایان دقیقاً مشابه مشکل اصلاحطلبان است. به عبارت دیگر بحث جانشینی گریبانگیر آنان نیز شده است آنان یک تجربه شکست خورده هم دارند. در سال ۱۳۸۴ بسیار خوشحال بودند که پیروز شدهاند و نسل جدیدی پا به میدان میگذارد که به نوعی تجدید حیات اصولگرایی خواهد بود. ولی طولی نکشید که متوجه شدند خطر این نسل جدید برای بقای اصولگرایی بسیار بیشتر از هر خطر دیگری است که از سوی رقبا یا حتی دشمنانشان متوجه آنان است.
🔘لذا اکنون در حالت مارگزیدگی هستند که از ریسمان سیاه و سفید میترسند و به شدت نگران میدان دادن به نسل جدید هستند نسلی که به سرعت از اصولگرایان سنتی عبور کرد و نردبان تمایز با اصولگرایی را نه پلهپله که چند پله و جهشی طی کرد. نسلی که معلوم شد، در بهترین حالت بیش از آنکه متوجه اسلامیت مورد نظر اصولگرایان باشد، متوجه وجه انقلابی حکومت است و اسلامیت بدون انقلاب برای آن خالی از معنا است.
🔘و البته در حالت بدبینانه نیز باید گفت نسلی که آمد در پی کسب تمامی قدرت و تمامیت بود و نه اسلام و نه انقلاب برای آنها اصالت نداشت و فقط جنبه ابزاری دارد. ریشه این مشکل برای اصولگرایان در ارتباط وثیق آنان با قدرت نهفته است. اجتماعی شدن نیروها در ارتباط با قدرت بویژه با وضعیت رانتی (اعم از رانت اقتصادی و سیاسی و مدیریتی) بلای جان یک جریان سیاسی است.
🔘حکومت و ساختار سیاسی با سه مشکل مواجه است. مشکل ایدئولوژیک، مشکل راهبردی و مشکل نسل جانشینی. در واقع ساختار سیاسی با مشکلات هر دو گروه دست به گریبان است. مشکل ایدئولوژیک و جانشینی آن از همان نوعی است که در مورد اصولگرایان گفته شد. ولی مشکل راهبردی آنان تا حدی متفاوت از مشکل راهبردی اصلاحطلبان است. البته یک بخش آن مشترک است. آن جایی که در حرف اصلاحات را میپذیرند ولی در عمل راه موثری برای انجام آن باز نمیگذارد و نشان نمیدهد و رد صلاحیت میکند.
🔘ولی آن جایی که متفاوت است در راهبرد سیاست خارجی است. سیاست خارجی ایران به لحاظ راهبردی دچار مشکل است. چشمانداز روشنی از انسجام سیاست خارجی نشان نمیدهد. اینکه نظام بینالمللی را نمیپذیریم ولی در عین حال میخواهیم از امتیازهای آن بهرهمند شویم، شدنی نیست. اینکه برای خودمان حق دفاع فرامرزی قایل هستیم و برای منافع ملی خود تعریفی داریم و آن را عملی میکنیم، مستلزم به رسمیت شناختن حق مشابه برای دیگران است.
🔘مشکل جانشینی در ساختار مدیریت و کارکنان حکومت نیز امری جدی است. این مشکل در تمام سطوح اداری و مدیریتی وجود دارد. علت نیز روشن است. بیاعتمادی به نیروهای غیر خودی و در نتیجه افزایش ریاکاری برای رسیدن به مراتب قدرت و در نهایت نیز از میان رفتن انسجام و تعهد نظام مدیریتی است.
🔘متأسفانه باید گفت که این سه مشکل در مقطع نابسامانی در حال اثرگذاری هستند. و حتی نمیتوان یکی از آنها را بدون توجه به مورد دیگر حل کرد. این تحلیل به طور طبیعی بازتابدهنده همه واقعیت نیست. چرا که مسایل و مشکلات فراوان دیگری برای هر سه گروه وجود دارد. ولی از یک منظر کلی میتواند چشمانداز قابل قبولی برای فهم مسایل و مشکلات دیگر و نیز کوشش برای گریز از عواقب این مشکلات ارایه کند.
🔘با این ملاحظات باید گفت که اصولگرايان در حال پوستاندازي جانشيني هستند. نيروهايي جديد در حال آمدن هستند. نيروهايي كه در حد محدودی يك دوره در زمان احمدينژاد تجربه شدهاند. اصولگرايان تندروي كنوني هيچ فرق اساسي با طرفداران احمدينژاد ندارند. اينها در صدد حل مشكل جانشيني در اصولگرايان هستند. به حاشيه راندن ناطق نوري، لاريجانيها و جامعه روحانيت، اين فرايند را تكميل خواهد كرد. ولي تكميل اين فرآيند با حل مشكل ايدئولوژي همراه خواهد شد. آنان چندان تقيدي به چارچوبهاي ايدئولوژيك اصولگرايان ندارند. ولي بيشترين خطر آنان اين است كه در مقام قدرت اقدام به حل مشكل راهبردي حكومت كنند و به سوي ماجراجویی و تقابل خارجی گام بردارند، و در عرصه سياست داخلي نيز علیرغم این که ايدئولوژي را كنار بگذارند، در عين حال سركوب را پيشه كنند و در نهايت جامعه را چند گام به عقب برانند. اين گروه نميتواند پايگاه اجتماعي قدرتمندي به دست آورد، مجبور است از مواضع ايدئولوژيك خود هزينه كند.
🔘اصلاحطلبان دچار رخوت شدهاند با نسل بعد از خود يا رابطه ندارند يا رابطه مناسبي ندارند. نسل جدید آنان از هر نظر متفاوت از نسل اول اصلاحطلبان هستند، و كمتر احتمال دارد كه به فراخوان آنان پاسخ كاملي دهند. افق و چشماندازي براي التزام به راهبرد اصلاحي نشان ندادهاند. پس از اين اعتراضات و كشته شدن دهها نفر، بعيد است كه چنين چشماندازي را حتي اگر بخواهند، بتوان نشان داد.
🔘مشكلات حكومت عميقتر از ديگران است. راهي را كه آمده احساس ميكند نبايد عقب نشست، چون معلوم نيست عقبنشيني چگونه تفسير ميشود؟ هيچ كانال ارتباطي با منتقدين ندارد. اكنون همان طور رفتار ميكند كه در اوج قدرت خود رفتار ميكرد، و اين نشانه بسيار بدي است. گويي كه نحوه خرج و مصرف کردن ما در اوج درآمد و در حضيض ورشكستگي يكسان است! حضور منطقهاي حكومت نقطه قوتش بود، اكنون با ضعف همراه شده است.
🔘دولتي را در اختيار دارد كه نه قبولش دارد و نه حاضر است آن را كنار بگذارد. مهمترين نقطه قوت آن كه انتخابات بود به پاشنه آشيل آن تبديل شده است، چون به فلسفه آن ملتزم نيست. هر چه فشارها و مشكلات بيشتر ميشود، واكنشها تندتر و عصبانيتر است و تلفات درگیریهای اخیر بهترین نشانه هستند. ادامه اين وضع غير ممكن است. نه بودجه است و نه وحدت سياسي و نه روابط خارجي پايدار و نه پذیرش کافی مردمی.
🔘و اما مردم. بيصدا و تحقير شدهاند. چشمانداز اميدبخشي ندارند. بياعتمادي در آنان موج ميزند. نقطه قوت جامعه ايران كه امنيت بود، ممكن است برايشان بلاموضوع شود. زيرا امنيت را براي حفظ چيزي ميخواهند، و اگر اين چيز كمتر و كمتر شود، ديگر امنيت كارآيي كافي براي آنان نخواهد داشت. عصباني هستند و پيشبينيناپذير.
🔘با اين ملاحظات چه پيامي براي اين مجموعهها ميتوان داد. به نظر من مردم نيازمند پيامي نيستند. آنان نيازمند اميد و چشمانداز هستند. چشماندازي به نسبت روشن و اميدي واقعي و نه واهي. کدام گروه میتوانند به روي آنان چنين دريچهاي را باز كند؟ در درجه اول حكومت. در درجه دوم نخبگان و اصلاحطلبان.
🔘حكومت چه بايد كند؟ حكومت بايد تضادهاي سياستي خود را حل كند. اگر ميگويد جمهوري اسلامي بايد بپذيرد كه جمهوريت يعني خواست عموم مردم. حكومت نميتواند يك اسلاميتي را از طرف خود به اين جمهوريت غلبه دهد. اصلیترین هدف حكومت، نظم اجتماعي و زمينهسازي مساعد براي رشد و ارتقاي مردم است، نه آنكه هدايت مردم را وظيفه خود بدانند. حكومت بايد بداند هر چه را كه بخواهد عليرغم اراده مردم به جامعه تزريق كند، با بازتاب منفي مواجه خواهد شد، و مردم پس خواهند زد.
🔘روند موجود و رو به افول گرايش به مذهب در تاريخ ايران بيسابقه است. نگرش منفي به نهاد و متوليان دين فوقالعاده شديد است. علت نيز روشن است، جمع ميان دو موضوع ناهمخوان ممكن نيست. اصرار بر اين اهداف و آرزوها جز اينكه تن را فرسوده ميكند و فرد را به گناه و ظلم سوق ميدهد نتيجه ديگري ندارد. حکومت اگر اين را پذيرفت، ديگر اينگونه نظارتها براي حذف افراد از حضور در مجلس، در دولت و در نهادهاي ديگر از جمله نهاد قضايي بلاموضوع خواهد شد.
🔘پايگاه اجتماعي اين ذهنیت محدودكننده در حال افول است و بعيد ميدانم كه حتي به ۱۵ درصد جامعه نيز برسد. به طور قطع كيفيت نيروي انساني آنان بسيار پايينتر از مخالفان است. يكي از بازتابهاي اين نگرش را بايد در سياست خارجي ديد. سياست خارجي بايد از انسجام كافي برخوردار شود. نميتوان از منافع نظام بينالملل برخوردار شد ولي به تبعات آن تن نداد. اين به معناي آن نيست كه دستها را بايد بالا برد. قطعاً بايد در برابر زيادهخواهيهاي غرب و آمريكا ايستاد ولي اين كار با نپذيرفتن نظام بينالملل ممكن نيست. برجام گام اول براي چنين روندي بود، حيف كه در ميانه راه از فلسفه آن عدول شد.
🔘حكومت بايد متولي نظم اجتماعي باشد. در اين چارچوب بسياري از حوزههاي رفتاري از دایره حکومت خارج و مربوط به امور شخصي افراد است. تأثيرگذاري بر اين حوزهها از طريق قانون و قدرت ممكن نيست. اين كار بايد از طريق دين و روحانيون و مستقل از حكومت انجام شود. همچنان كه پيش از انقلاب بود.
🔘بنابراين حكومت بايد راه را براي حضور همه نيروها در قدرت باز كند. راهبرد سياست خارجي را از تناقض بیرون آورد، آزادي رسانه و... را به رسميت بشناسد، و از همه مهمتر حاكميت قانون برقرار شود. لازمه اين تحولات به رسميت شناختن حق تشكليابي مردم در نهادهاي مدني است.
🔘اين مجموعه كارها صفر و يك نيست. بلكه يك فرآيند است كه حكومت باید گام اول را بردارد. و در نقطه مقابل منتقدان و اصلاحطلبان بايد نشان دهند كه از اين مسير صد درصد حمايت ميكنند و خود را ملتزم به حكومت ميدانند و با ديگران مرزبندي خواهند كرد. اصلاحطلبان میتوانند پیشگام چنین رفتاری شوند. باید گذشته را نقد کنند. ادبیات سازنده اتخاذ کنند و مرزبندی جدی با غیر این راهبرد پیشه نمایند.