چرا جمهوری اسلامی ممکن است به حملهی پیشدستانه علیه اسرائیل فکر کند؟
چشماسیاسی بررسی میکندصبح جمعه، اگر تلفن همراهت
ان ناگهان با آژیر هشدار لرزید، نترسید؛ سازمان پدافند غیرعامل اعلام کرده این پیامها بخشی از یک رزمایش سراسری هشدار عمومی است. این یادداشت قبل از اطلاعیه پدافند غیرعامل نوشته شده، اما حالا طنین این مقاله با این اطلاعیه تغییر خواهد کرد. این رزمایشِ ظاهراً «روتین»، در فضایی برگزار میشود که گزارشهای تند آژانس درباره اورانیوم ۶۰ درصدی، حملات گسترده اسرائیل به زیرساختهای نظامی ایران در تابستان گذشته، بحران بیسابقه آب و نشانههای فزاینده بیثباتی منطقه، همه در کنار هم نشستهاند. وقتی کشوری در چنین نقطه حساسی به آزمایش سیستمهای هشدار مردمی روی میآورد، پرسش اصلی این نیست که «پیام جمعه واقعی است یا تمرین»؛ پرسش این است که جمهوری اسلامی چرا اکنون، و دقیقاً در این مقطع، نیاز دارد زنگ خطر را در جیب میلیونها شهروند امتحان کند.
آغاز یک پرسش سخت؛ از جنگ محتمل تا قمار پیشدستانه
در فضای امنیتی ایران و منطقه، پرسش تازهای در حال جوانهزدن است: آیا جمهوری اسلامی ممکن است برای نخستین بار در دهههای اخیر، به حملهی پیشدستانه یا اقدامی تحریک آمیز علیه اسرائیل فکر کند؟ این پرسش بیش از آنکه محصول گمانهزنی باشد، واکنشی است به ترکیب کمسابقهی سه عامل: حملهی گسترده ی اسرائیل در ژوئن ۲۰۲۵، گزارش تند و بیسابقهی آژانس دربارهی اورانیوم ۶۰ درصدی ایران، و ورود کشور به سختترین بحران آبِ صد سال اخیر. کنار هم قرارگرفتن این سه لایهی امنیتی، هستهای و زیربنایی، محاسبات تهران را وارد مرحلهی تازهای کرده است؛ مرحلهای که در آن، هم خطر ضربهی دوم اسرائیل حس میشود، هم وسوسهی «بالابردن هزینهی دشمن» پیش از یک حملهی احتمالی.
سایهی دکترین بگین؛ تهدیدی قدیمی که دوباره فعال شده است
دکترین بگین (Begin Doctrine) از ۱۹۸۱ به اینسو ستون ثابت امنیت ملی اسرائیل بوده است؛ دکترین سادهای که میگوید این کشور تحت هیچ شرایطی اجازه نمیدهد دشمنش به سلاح کشتارجمعی نزدیک شود. از حمله به اوسیراک عراق(راکتور هستهای تموز) گرفته تا تخریب رآکتور پنهانی سوریه در ۲۰۰۷، و عملیات شیربرخاسته در ۲۰۲۵، همین دکترین پشت همهی این حملات بوده است. پیام عملیات ژوئن ۲۰۲۵ برای تهران روشن و مستقیم بود: اسرائیل اگر لازم بداند دوباره هم حمله میکند؛ حتا به قلب تهران و اصفهان. این پیام برای بخشی از حاکمیت ایران معنایی روشن دارد: اگر اسرائیل مرحلهی دوم را آغاز کند، کشور باید هزینهی آن را از پیش بالا ببرد؛ و همین، منطق اقدام پیشدستانه یا تحریکآمیز را در ذهن تصمیمسازان تقویت میکند.
اورانیوم گمشده و گزارش آژانس؛ جایی که ترس و سوءظن به هم میرسند
آژانس در گزارش ۱۲ نوامبر، لحنی را به کار برد که در زبان دیپلماسی هستهای کم سابقه است. میگوید ایران پنج ماه تمام اجازه نداده بازرسان وارد سایتهایی شوند که در حملات ژوئن بمباران شدهاند؛ میگوید راستی آزمایی اورانیوم ۶۰ درصدی «مدتهاست عقب افتاده»؛ و میگوید آژانس «تداوم دانشی» خود را درباره ی ذخایر ایران از دست داده است. این جمله ی آخر، در ادبیات فنی یعنی خطر پنهانسازی. پیش از حملات، ایران ۴۴۰.۹ کیلو اورانیوم با غنای ۶۰ درصد داشت؛ یعنی به معیار خودِ آژانس، به اندازه ی حدود ده سلاح هستهای، اگر بیشتر غنی شود. از نگاه تلآویو و واشنگتن، ناتوانی آژانس در بررسی این مواد، یعنی احتمال گذار ایران به مرحله ی «نقطه ی گریزش هستهای»؛ مرحلهای که خود به تنهایی قادر است حمله ی دوم اسرائیل را توجیه کند. همین ترس، تهران را به فکر اقداماتی میاندازد که هزینه ی چنین حملهای را بالا ببرد.
بحران آب؛ تهدیدی که هم بازدارندگی میسازد و هم وسوسه ی فرار به جلو
ایرانِ ۱۴۰۴ کشوری است که همزمان از گرسنگی آب و خطر فروپاشی مدیریتی رنج میبرد. تهران در آستانهی جیرهبندی سخت قرار گرفته و رئیس جمهور از احتمال تخلیهی بخشهایی از پایتخت سخن گفته است. مخازن در پایینترین سطح یک قرن اخیر قرار دارند. چنین وضعی از یکسو توان ایران برای تحمل جنگ طولانی را از بین میبرد: کشوری که برای آب خوردن مردم مشکل دارد، چگونه میتواند زیر بار یک جنگ فرسایشی برود؟ اما همین بحران، از سوی دیگر میتواند وسوسهی «امنیتیکردن فضا با بحران خارجی» را فعال کند. اگر بیآبی به اعتراضات گسترده منجر شود، بخشی از حاکمیت ممکن است حس کند تنها راه کنترل اوضاع، انتقال میدان تنش از خیابانهای تهران به مرزهای اسرائیل است؛ ولو با یک اقدام تحریکآمیز محدود. این همان الگوی شناخته شدهی «رالی حول پرچم» است.
اقتصاد در باتلاق؛ چرا بحران خارجی جذاب میشود؟
اقتصاد ایران امروز در وضعیتی قرار دارد که بسیاری از پژوهشگران آن را «نقطهی صفرِ رشد» مینامند. تورم مستمر بالای ۴۰ درصد، نرخ رشد نزدیک به صفر، سقوط اعتماد سرمایه گذاران و تشدید تحریمها پس از حملات ژوئن، کشور را در حالت مفلوج قرار داده است. در چنین فضایی، نهادهای امنیتی ممکن است به این روایت برسند که «چیزی برای از دستدادن نمانده است». تصور رایجی در بدنهی امنیتی وجود دارد که یک بحران خارجیِ کنترلشده میتواند فضای داخلی را ببندد، اجماع داخلی بسازد و فشار دشمن را از حالت تحقیرآمیز فعلی بیرون بیاورد. همین تصور، هزینهی روانی رفتن به سوی اقدام پیشدستانه را پایین میآورد و آن را از یک تابو به یک گزینهی قابل بررسی تبدیل میکند.
ترمیم حیثیتِ از دسترفته در محور مقاومت
عملیات ژوئن ۲۰۲۵ فقط سایتهای هستهای را نزد. بخشی از ستون فقرات فرماندهی سپاه، مراکز حساس وزارت دفاع و حتا وزارت اطلاعات هدف قرار گرفت. این ضربه، در چشم حامیان منطقهای ایران نیز یک شکست نمادین بود. اگر تهران در برابر چنین ضربهای واکنش «قابل اندازه گیری» نشان ندهد، بازدارندگیاش در برابر اسرائیل آسیب میبیند و متحدانش -از حزبالله تا حوثیها- دریافت میکنند که تهران توان بازسازی فیگور مقاومت خود را ندارد. این را علاوه کنید به تصور زیست زیرزمینی خامنهای که چه چیزی در ذهن محور مقاومت ایجاد خواهد کرد. از همین جا، منطق اقدام تحریکآمیز شکل میگیرد: حملهی محدودی که نه به جنگ تمامعیار منجر شود، نه بازدارندگی ایران را مرتفع نکند. این میتواند یک حملهی موشکی محدود، یک عملیات دریایی آشکار، یا ضربهای مستقیم به هدفی نظامی در اسرائیل باشد.
خامنهای؛ ایدئولوژیِ واپسین و وسوسهی «شهادت عزتمندانه»
علی خامنهای در سالهای آخر عمر، در وضعیتی قرار دارد که ترکیبی از کهولت، انزوای سیاسی و فشار خارجی، ایدئولوژی او را به سمت «برگهای آخر» سوق داده است. او خود را آخرین پاسدارِ یک انقلاب محاصره شده میبیند؛ انقلابی که بهزعم او در آستانهی خانهنشینی تاریخی است. این احساس، در رهبرتراشیِ مبتنی بر «مظلومیت تاریخ ساز» ریشه دارد؛ الگویی که از حسینبنعلی تا خمینی امتداد پیدا میکند و اکنون در ذهن او به شکل ایدهی خطرناک «شهادت عزتمندانه» بازسازی شده است. خامنهای بارها گفته اگر جمهوری اسلامی سقوط کند، «ایران» سقوط خواهد کرد؛ و اگر خامنهای در جنگی بزرگ «شهید» شود، نظام در افسانهی مقاومت دفن نمیشود، بلکه قدیسسازی میشود. در حلقههای نزدیک به او، این برداشت وجود دارد که مرگ در میدان نبرد -یا حتا در آستانهی نبرد- به معنای جاودانهسازی ایدئولوژی است. چنین ذهنیتی، در لحظههای حساس، میتواند معادلات عقلانی را کنار بزند و تصمیمهایی را فعال کند که بیشتر در خدمت «میراث» است تا «مصلحت کشور».
نتیجهگیری نهایی؛ تصمیمی که میان واقعیت و مرگاندیشی رهبر معلق مانده است
بحران آب، تورم افسارگسیخته، ناترازی ساختاری و خستگی عمومیِ جامعه، همگی بهطور طبیعی جمهوری اسلامی را از رفتن به سوی جنگ بازمیدارد. این نیروهای بازدارنده واقعیاند و نمیتوان آنها را نادیده گرفت. اما در کنار این واقعیت سخت، لایهی دیگری نیز وجود دارد که وزن سیاسی–ایدئولوژیکش در سالهای پایان عمر خامنهای بیش از همیشه دیده میشود: نگرانی از ضربهی دوم اسرائیل، گزارش تند آژانس دربارهی اورانیوم ۶۰ درصدی، از دسترفتن تداوم دانشی آژانس، حیثیت فروریخته در محور مقاومت، و مهمتر از همه ذهنیت واپسین رهبر -ایدهی «شهادت عزتمندانه» و باور به ایفای نقش آخرین نگهبان انقلاب-. همین ترکیب است که سناریوی حملهی پیشدستانه یا تحریکآمیز را از یک احتمال حاشیهای، به یک فرضیهی جدی در تحلیلهای امنیتی تبدیل میکند.
جمهوری اسلامی امروز در نقطهای ایستاده است که محاسبات سختافزاری (آب، اقتصاد، زیرساخت) و محاسبات نرمافزاری (بحران حیثیت، ترس از فروپاشی، ذهنیت مرگاندیش رهبر) در هم تنیدهاند. آینده نه با یک عامل، بلکه با این «گرهی چندلایه» تعیین میشود. این گره همان جایی است که تصمیم محتمل تهران از آن عبور میکند: یا بازدارندگی فرسایشی را ادامه میدهد، یا به سمت قمار خطرناک پیشدستی میرود؛ قماری که بیش از آنکه دربارهی عقلانیت سیاسی باشد، ممکن است دربارهی میراث ساختهی رهبری باشد که خود را در آستانهی خروج از تاریخ میبیند.