پدرم اگر دعوی پیامبری میکرد به او ایمان میآوردم!
سیّده تهمینه میرفضلی
من تالشم، عجولانه برحیثیتم تاختند.
سرزمینی لطیف با چشم اندازی زیبا و رودهای خروشان و زلال و سبزهزار و درختان سرسبز.
این روزها عدّهای برحیثت و شرفم تاختند، مردمان مهربان ودلرحمم را، خشن سرسخت و متعصب دانستند.
از سکوتم سوءاستفاده کردند. اتفاقی ناگوار بر قلبم خنجر زد. داغ رومینا بر من سنگینی میکند و چشمانم خون گریه میکنند.
سرزمین زیبایم تالش، به دلیل موقعیّت بینظیر آب و هوایی و شغلی و... مهمانپذیر است، از هر قومیّتی.
خانوادهی رومینای عزیز هم به این سرزمین آمدهاند و ساکن شدهاند. صد البته که فرقی نمیکند اهل کدام وادی ایران بودند.
رومینا فرشتهای از فرشتگان سرزمینمان بود، به کدامین گناه کشته شد؟
شاید من و امثال من رومیناها را هرگز درک نکنیم و چه بسیار رومینا هایی که بیصدا میشکنند.
پدر نازنینم میخواهم اعتراف کنم اگر دعوی پیامبری میکردی به تو ایمان میآوردم.
چرا که ازکودکی همهی پدران را کوهی میدانستم که تکیه گاه فرزندانند، چون پدری پر صلابت با قلبی پر مهر درکنارم بودی.
برایم تمثیل والای «نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت» بودی. پدرم هرگز مدرسه ودانشگاه نرفتهبود، ولی تمام کتابهای روانشناسی را ناخوانده ازبر بود. در روستایی که اکثر دختران هم سنّ و سال من از نعمت درس ومدرسه محروم بودند، پدرم مرا به دوش میگرفت و از رودخانه عبور میداد تا به مدرسه بروم و در برگشت ساعتها منتظرمان میماند تا برگردیم.
یادمان هست که با پختن سنگ آهک بزرگمان کرد ولی گرمای آتش هرگز چهرهاش را عبوس نکرد. لبخند ملیحی داشت و تمام زندگیم بود. بیمنّت بزرگمان کرد، به گونهای که کت کارگریاش پشت در آویزان بود تا هرکدام از بچّهها خرجی روزانهاش را بردارد و به مدرسه برود. برای او پسر و دختر فرقی نداشت، امّا نه، ناز دخترانش را بیشتر خریدار بود.
هرگز از نداری حرف نمیزد و من او را داراترین پدر میدانستم و این یعنی احساس ناب خوشبختی میکردم.
زمزمهی قرآن صبحگاهش، آوای آشنایی بود که با آن از خواب شیرین صبح بیدار میشدیم، دور سفره مهربانیاش حلقه میزدیم و با بدرقهی همیشگیاش راهی مدرسه میشدیم، درکودکی و نوجوانی سرشار از مهرش بودیم.
بله مهربان، فهیم، و دوستدار علم بود. همه از مهر مادر میگویند ولی من کفهی ترازو را برابر میگیرم زیرا پدرم برایمان فقط یک پدر نبود، الگوی ناب زندگی بود، عزیزترینم بود و بهترین دوست و همهکس من بود.
نوردیدگانم، پدرم عینک خوشبینی به دیدگانم نهاده بود، طوریکه وقتی جوان بودم هیچ ترسی از آینده نداشتم، از بس سرشار از عشق پدر بودم با خودم میگفتم همسرم نیز مانند پدر، مردی مهربان و خوشقلب خواهد بود و خداوند بر من منت نهاد و چنین شد.
ولی اکنون تفاوت زندگی و اتفاقاتش بر من سنگینی میکند میخواهم فریاد بزنم: پدر دوستت دارم.
باید این اتفاق بیشتر از پیش آنانی را که از نعمت پدر دلسوز برخوردارند به شکر وا دارد.
اینجاست که همهی زنان و دختران سرزمینم باید فریاد بزنند آخر چرا؟
درخانهای که پدرت دشمنتر از دشمنت باشد، پس امنیت کجاست؟
آنجا دیگر خانه نیست بلکه وحشتخانه است، پناهگاه نیست، سستتر از خانه عنکبوت است!
مقصّر کیست چه کسی باید به پدران رومیناها یاد میداد که حقّ گرفتن زندگی را ندارنند. و اینکه فرزند کالا نیست.
گناه آن مادر بیچاره چیست که جگرگوشهاش درخانه بهدست پدرش مثله شود.
این یک فاجعه است! به این بیاندیشید، چاره ببینید تا رومیناهای دیگر پرپر نشوند
چه کسی کوتاهی کردهاست؟
آیا چندروز مصاحبه و دادگاه و هیاهو و سپس سکوت کافیست؟
این تعصّب از کجا نشأت گرفته؟
آیا این تعصّب جاهلی ریشه در مذهب دارد یا در باورهای غلط جامعه یا ناشی از نظام آموزشی ناکارآمد است؟
چرا تبعیض جنسیتی همچنان ادامه دارد؟
چرا هر روز در دادگاهها شاهد التماس زنانی هستیم که گریان میگویند، همسرم تهدیدم میکند، خانه بروم من را میآزارد
چه کسی پاسخ گوست؟
– سؤال اینجاست، آخر این چه حقّیست که به صرف مرد بودن برای خود قائل هستید؟
تبعیض جنسیتی تا به کی؟ تا به کجا؟
چه کسی باید به پدران رومیناها یاد میداد که فرزند کالا نیست؟
که اجازهی مرگ و زندگی انسان به هیچ کسی داده نشده.
روی سخنم با شما مردان و پدران سرزمینم است، کاش این را بدانید که یک دختر وقتی رنجیده از همه چیز برکشتی خیال مینشیند، دوست دارد پدرش را ناخدای دریای موّاج وسهمگین زندگیش بداند و با افتخار برعرشه بنشیند و به رویاهایش بپردازد، برای یک کودک فرقی ندارد، او عاشق مردیست مهربان و محکم.
عشق جنسی شاید کوچکترین سهمی در این احساس نداشته باشد. کودکان بسیاری تشنهی محبّت پدرند. برایشان مادر از جنس خودشان هست و شاید او را آنقدر قویّ نبینند تا درکشتی خیال ناخدایش فرض کنند، پس دستانم را بگیر پدر و محکم فشار بده و مرا در آغوش بگیر و سیراب ساز، تا به تو تکیه زنم و بزرگ شوم آنقدر که بتوانم تصمیم عاقلانه بگیرم، هرگز تنهایم نگذار.
منبع: اصلاحوب