پدران قاتل و نفرین فرزندان
کارگاه دیالکتیکاین روزهای کشتار و اعدام، بیگمان در شمار انبوهی از تاریکترین روزهای تاریخ معاصر این سرزمین ثبت خواهند شد. قیام ژینا اساسا خیزشی انقلابی برای پایاندادن به همین تاریکیست، که سالهای سال حاکم بلامنازع بوده و با نخوت تمام خود را پایانناپذیر قلمداد کرده است. انقلاب ادامه دارد، چون ستمدیدگان عزمشان را جزم کردهاند که این خدایگان نخوت و قساوت را به زمین بزنند. در میانهی این ستیز آشتیناپذیر و سرنوشتساز، نه حاکمان و نه ستمدیدگان راه برگشتی به وضعیت گذشته ندارند. خاک این سرزمین چنان خونآلود و آسماناش چنان تاریک است، که تنها انقلاب میتواند سبزی و نور را برای مردمان ستمدیدهاش به ارمغان بیاورد.
اما در این نوشتار استثنائا روی سخن ما نه با ستمدیدگان، بلکه با ستمگران است؛ یا دقیقتر بگوییم، با آنهایی که خواه از روی باورهای بتواره، خواه از روی نفعطلبی، و خواه از سر اضطرار وحشت و بیچارگی، در تحمیل و تکثیر مرگ مشارکت میکنند؛ آنهایی که کمک میکنند تا زیباترین جانهای سرکش این جامعه، زندهترین و عاشقترین زندگان، از نفس بیافتند و به زمهریر مرگ رانده شوند؛ و خصوصا رو به آنهایی سخن میگوییم که غافلاند که در همراهی چشمبستهشان با رژیم مسلط، ماشین کشتار را تقویت میکنند، تا همچنان دلهای پرشمار بیشتری را داغدار کند.
باری، آنها که در ازای چشمپوشی از شرفشان، به رفاه مادی و آتیهی خود و خانوادهشان چشم دوختهاند را به شعری از سیلویا پلات مهمان میکنیم، تا بدانند که فرزندانشان در آینده - یحتمل - چگونه از آنها یاد خواهند کرد. چون فرزندانشان برای رستگارشدن چارهای جز گشودگی به حقیقت نخواهند داشت؛ چارهای جز آنکه پدرانشان را بیوقفه نفرین و انکار کنند.
پس ما هیچگاه از حاکمان ستمگر انصاف و ترحم طلب نمیکنیم (مواجههی ما با آنان پیکاری آشتیناپذیر بر سر هست و نیست خواهد ماند). بلکه صرفا قدرت مقاومتناپذیر حقیقت و عظمت بنیانکن انقلاب را به حلقههای سستتر زنجیرهی همراهان ستمگری خاطرنشان میکنیم تا به خود و سرنوشت فرزندانشان رحم کنند. ... چون تاریخ داور بسیار سختگیر و بیرحمیست
------------------------------------------------------
مختصری دربارهی سیلویا پلات (به قلم رزا جمالی)
سیلویا پلات در ۲۶ اکتبر ۱۹۳۲ در ایالت ماساچوست و شهر بوستون آمریکا متولد شد از پدری که تبار آلمان نازی داشت او پدرش را در کودکی از دست داد و این حادثه تاثیرفراوانی در روحیه اش گذاشت چراکه در ذهن او تصاویر هولوکاست(کشتار دستِجمعی یهودیان توسط دولتِ آلمانِ نازی) را به تصویر مرگ پدر آمیخت. سیلویا تحصیلات خود را تا مقطع دکترای ادبیات انگلیسی ادامه داد و در این میانه برای تحصیل به انگلستان رفت و با تد هیوز ازدواج کرد. رابطهی آن ها دیری نپائید، چراکه در این میانه تد هیوز عاشق آسیه زن یهودیای که بازماندهی هولوکاست بود شد و خاطرات دوران کودکی سیلویا که با حس گناه نسبت به یهودیان آمیخته شده بود، او را به مرز جنون کشاند و به خودکشیِ او منجر شد.
سیلویا پلات در شعر «پدر» با زبانی گزنده به تبار اجدادیاش اشاره میکند؛ شاعر بر اساس ضربآهنگ تمرینهای نظامی افسران نازی شعر را تنظیم کرده است. ... نفرتی که در سطرهای این شعر نهفته، نفرت از پدر و شاید نفرت از خودِ ستمگر آلمانِ نازی باشد که تحلیلهای روانکاوانهای را میطلبد.
سیلویا خودش این شعر را با تهلهجهای آلمانی و با لحنی که آمیزهای از نفرت و خشونت است - با همان ضربآهنگ نظامی - دکلمه کرده است. ...
شعر سیلویا پلات شعری خشمگین و عصبیست، شعری اعترافیست که به بیانگری خود می پردازد. شعری که انباشته از تصاویر خشونتبار هولوکاست است. اتفاقات شخصی و زندگیاش در شعر او تاثیر بهسزایی گذاشتهاند. ...
تعداد قابل توجهی از شعرهای سیلویا در موقعیتی شکنجهوار نوشته شدهاند که او خود را با یهودیان همسان میپندارد و دیگری را که او را بهسمت مرگ سوق میدهد شکنجهگر نازی پنداشته است. ...
سیلویا پلات نخستین برندهی جایزهی پولیتزر پس از مرگ است.
برگرفته از:
«اهمیت هولوکاست در شعر سیلویا پلات»
ترجمه و پژوهش: رُزا جمالی
----------------------------------------------------------
«پدر»
شعری از سیلویا پلات
ترجمه به فارسی: رُزا جمالی
و تو نمیتوانی کاری انجام بدهی
و تو نمیتوانی کاری انجام بدهی
و کفش سیاه
پس از این
که من سفیدرنگ، من بیچاره
شبیه لنگهای سی سال در آن زیستهام
و حتی به خودم اجازه ندادم که به اندازهی عطسهای دم بزنم.
پدر، ناچار بودم که تو را از بین ببرم
اما پیش از آنکه فرصت کنم، تو خودت مردی
سنگین که به سنگ مرمر میماند
این کیسه، پُر از خداست
مجسمهای بیبدیل است که انگشت پایش خاکستریست
شبیه مهری بزرگ که در شهرِ فرانسیسکوست
اما سرش در اقیانوس اطلس به آشوب است
وقتی که دانههای سبزش را به رویِ آبیها میریزد
و در ساحلِ نوست لنگر میگیرد.
و برای بهتر شدنت چقدر دعا که نکردم
میخواستم که تو را در زبانِ آلمانی پیدا کنم
در آن شهرکِ لهستانی
که با غلتانههای جنگ.. جنگ… جنگ… با خاک یکسان شد
اما اسم آن شهر برای ما چه آشناست
ای دوستِ لهستانیِ من!
میدانی چند شهر به آن اسم وجود دارد
که من نمیتوانستم هرگز بگویم که تو کجا پا گذاشتهای
و ریشههای تو کجاست
هیچوقت نمیتوانستم با تو حرف بزنم
چرا که زبانم در آرواره پیچ میخورد
و در پیچدرپیچ سیمهای خاردار گره میخورد
نمیتوانستم آلمانی حرف بزنم
چرا که فکر میکردم همهی آلمانیها به تو میمانند
و آلمانی زبانِ زشتیست
موتوری که مرا شبیه یهودیان میکشت
یهودیای در داخآو
یهودیای در آشویتس
یهودیای در بلسن
و پس من شبیه یهودیها حرف میزنم
و به گمانم نقش یهودیها را خوب بازی میکنم.
برفهای تیرول
آبجوی وین
پاک و ساده نیستند
با اجداد کولی من
و این بختِ غریب که بر من افتاده
و دستهی ورقهای تاروت
و دستهی ورقهای تاروت
حالا شبیه یهودیها شدهام.
پدر، همیشه از تو میترسیدم
با آن کلماتِ آلمانی که به زبان میآوردی
و آن سبیلِ پیراستهات
و چشمان آریاییات
آبی رنگ
و تو ای زرهپوشِ نازی!
خدایی نیست
اما صلیبی شکسته است
چنان سیاه است که هیچ آسمانی در آن نفوذ نمیکند
و زنها فاشیستها را ستایش میکنند
پوتینهایی که به چهرهها برخورد میکنند
و سنگدل
و سنگدلی قلبی که به تو میماند.
در کنارِ تخته سیاه ایستادهای پدر
در عکسی که از تو دارم
و چانهات گره خورده
پاهایت نه!
و با این همه، کمتر از آن شیطان نیستی
و کمتر از مردی سیاه
که قلب زیبا و سرخ مرا شکستهای
و به دو قسمت کردی
ده سال داشتم
که تو را به خاک سپردند
و بیست سالم بود
که خواستم بمیرم
و به سمتِ تو برگردم
و به سمتِ تو برگردم
حس می کردم که دارم به استخوانهایت میرسم
اما مرا از کیسه بیرون کشیدهاند
و مرا با چسب بههم چسباندهاند
و دانستم که چه باید بکنم
و از تو قالبی ساختم
مردی در لباسی
با چهرهای شبیه هیتلر
و عاشق آزار
و آنچه میخواهد.
و گفتم من این را خواهم خواست
من این را خواهم خواست
پدر، من به تو رسیدهام
و گوشی تلفن را قطع کردهام
و صداها در گوشی تلفن قطع شدهاند.
و اگر مردی را کشته باشم،
دو مرد را کشتهام
و آن خونآشامی که میگفت تو بودی
و خونِ من را یک سال مکیدی
هفت سال، اگر که میخواهی بدانی
پدر، حالا آسوده بخواب!
و در قلبِ سیاه بزرگِ تو چوب است
و مردمِ روستا هیچوقت تو را دوست نداشتند
دارند میرقصند و بر خاکِ تو پا میکوبند
و همیشه میدانستند که کارِ تو بود
پدر تو پست بودی و من به تو رسیدم.
---------------------------------------
#خیزش_انقلابی_ژینا
#ژن_ژیان_ئازادی
#زن_زندگی_آزادی
#انقلاب_ادامه_دارد
#نه_به_اعدام
#همبستگی_ستمدیدگان
#علیه_ماشین_کشتار
#سیلویا_پلات
#رزا_جمالی
-----------------------------------------
کانال تلگرامی کارگاه دیالکتیک:
@kdialectic