پاسخ به سوالی درباره شر و سی.اس لوئیس

پاسخ به سوالی درباره شر و سی.اس لوئیس

Ashkan Mehr Roshan
🛑 سلام اشکان در ادامه اون چیزی که قبلا نوشته بودی درباره نراقی خواستم بدونم چیزی از لوئیس درباره شر خوندی به نظرت چطوره؟

🖊 لوئیس شخصیت مهمی برای تاریخ مسیحیت است اما کسانی که با اندیشه وی همدل هستند (مانند دیوید بگت، فیلسوف مسیحی) بر این هم داستانند که آنچه لوئیس بیان میکند در برخورد با اندیشه بیخدایی فلسفی پخته نیست. از زبان مایک آلمیدا، فیلسوف مسیحی: «در فضای فلسفه، کار خیره کننده سی.اس. لوئیس مزایای بسیار کمتری دارد. آثار او برای دفاع از باور خداباورانه در مواجهه با قدرت انتقادی محکم و گسترده، مثلاً «معجزه خداباوری» جان مکی یا «منطق و خداباوری» جردن سوبل مفید نخواهد بود». به هرحال اما به طور خلاصه نگرانی های اصلی من از لوئیس به این شرح است:

لوئیس تصور میکند که رابطه ای منطقی میان خوبی و شر وجود دارد به طوری که وجود یکی مستلزم دیگری است و چنین چیزی به واسطه ملاحظات ارزش شناسانه نادرست است. خوبی و بدی مانند رابطه مادر و فرزند در یک دسته قرار نمیگیرند. ارزش ها دسته دیگری هم دارند: ارزش های خنثی. با اینکه نمیشود با فرزند نداشتن مادر بود اما وجود خوبی به خودی خود وابسته به بدی نیست. جهانی کاملا خوب بدون هیچ شری، منطقا ممکن است. شر لزوما وارد جهانی که فقط بخشی از آن خیر است نیز نمیشود، بخش دیگر این جهان میتواند از لحاظ ارزشی خنثی باشد (مثلا انسان های خوب و انسان هایی که اعمال آنان از لحاظ ارزشی خنثی هستند). از لحاظ ترکیب معناشناسی نیز چنین پیوندی میان خوبی و شر در مفاهیم نیست. خوبی درک نقیض آن یعنی «خوب نبودن» را نیاز دارد نه «شر» و به این واسطه نمیتوان ارزش درستی را در گزاره هایی که از اولین مفهوم استفاده میکنند را هم تراز یا معادل گزاره هایی دید که از دومین مفهوم استفاده میکنند. برای اینکه اشتباه لوئیس را بهتر متوجه شویم به مثالی بسنده میکنم. تصور کنید قرار است سطح صافی را با ترازی که دارای حباب است، اندازه گیری کنید. میتوان فهمید که خطی صاف است زمانی که حبابی میانه تراز، نسبت به حرکت در هر نقطه ای از خط کاملا خنثی است. اگر خط و سطحی که اندازه گیری میکنید چنین باشد، آنگاه برای تشخصی دادن خط صاف هیچ نیازی به داشتن خط کج نیست (به عبارت دیگر، تقابل مفهومی و منطقی میان خوبی و شر را میتوان با مقایسه با آنچه خنثی است نیز به دست آورد و لزوما نیازی به رابطه میان شر و خوبی به طوری که لوئیس آن را تصور میکند نیست. البته این مثال دم دستی و ناپخته است اما نکته را میرساند).

دومین نگرانی من ملاحظه زمانی لوئیس است. برای وی شرور میتوانند معنا بخش باشند اما اگر شرور چنین باشند که بعد از آنان توانایی درک معنا یا خوبی ای را فراهم نکنند، آنگاه مشخص نیست هدف لوئیس چیست. به مادری فکر کنید که خانواده وی در قید حیات نیست و تنها است. وی در میانه جنگلی مجبور به زایمان میشود. نوزادی که بلافاصله بعد از تولد با درد بسیار میمیرد، معنایی از شر نخواهد گرفت (تصور کنید که پدر کودک پیش از این مرده و مادر وی نیز در زمان تولد فرزند زندگی خود را از دست میدهد- وارد کردن این پرانتز به این واسطه است که اعتراض احتمالی برای معنادار شدن مرگ نوزاد برای والدین و فامیل کنار رود). نکته دیگر این است که افرادی که دارای سایکوپاتی هستند، نشان میدهند که طبیعت آنها به شکلی است که از اساس، در توانایی دست یافتن به معنا، نسب به رنجی که دیگران تجربه میکنند، ناتوانند (توانایی همدلی ندارند). مثلا اگر در مثال فوق، پدر نوزاد سایکوپاتی نشان داده و زنده باشد و شری که نوزاد تجربه کرده خیری برای دیگران داشته باشد، ماهیت و طبیعت شخصی که سایکوپاتی نشان میدهد طوری است که در کل نمیتواند از این خیر بهره‌مند شود و درواقع این درد و رنج بامعنا نخواهد بود. در ادامه اینکه، صرفا به واسطه طبیعت این افراد، آنها نمیتوانند به طوری از اختیار خود استفاده کنند که موجب شر نشوند و البته، آنها اساسا زمانی که شر ایجاد میکنند توانایی درک رنج دیگران را نیز نخواهند داشت و به عبارت دیگر، اشخاصی که سایکوپاتی نشان میدهند، طوری در غایت انگاری هستی شناسی (teleological ontology) آفریده شدند که توانایی اختیار آن ها شر است و اگر تصور کنیم که ارزش های وابسته به اختیار منطقا لازم هستند و خوبی هایی را منتج میشوند (که توجیه کننده شر هستند)، آنگاه شری که به طور غایت انگارانه وارد این طراحی شده است، به واسطه ماهیت خود ضرورتا اینطور نخواهد بود. سخت میتوان گفت که رنجی که سایکوپاتی ایجاد میکند، به واسطه اینکه برآمده از اختیار وی است، ارزشمند است، شر نیست یا اینکه توجیه کننده شر است چراکه اساسا و لزوما اختیار وی رابطه ای ضروری میان خوبی و شر را برای وی ایجاد نمیکند (مسئله دشوارتر میشود اگر تصور کنید که دو شخصی که سایکوپاتی نشان میدهند، باهم دور از دیگران، مثلا جایی که ماشین خراب شده است، صرفا به واسطه استفاده از اختیار خود، یکدیگر را آزار میدهند و ایجاد شر میکنند- بازهم تصور کنید که خانواده و اطرافیان این اشخاص در قید حیات نیستند و آنان در جایی دور از آبادی قرار دارند که پس از مرگ نیز یافت نخواهند شد). وجود سایکوپاتی برای چنین دیدگاه هایی دردسر ساز است چراکه رابطه ضروری میان خوبی و شر و به دنبال آن توجیه شر را با مشکل روبرو میکند. درباره ملاحظه زمانی نیز تصور کنید که این دو نفر میتوانند روزها، هفته ها یا سالها یکدیگر را صرفا به واسطه اختیار خود رنجانده اما به واسطه شرایط طبیعی خود هیچ درک و معنایی از این شر دریافت نکنند. شر به وجود آمده در این حالت هیچ رابطه ای به ضرورت میان وجود خوبی و شر ندارند.

در ادامه این که، پاسخ لوئیس شرِ معمول را به شری غایت انگارانه تبدیل میکند یعنی شری که اساسا در طراحی هستی نوشته شده و وارد شده است به این معنا که هستی اصلا طوری پایه گذاری شده است که شر بخشی جداناشدنی از آن است (ساکوپاتی از طراحی بد اینطور رفتار نمیکند، بلکه دقیقا به طوری آفریده و طراحی شده که اینطور رفتار و اختیار کند، ویروس ها دقیقا طوری طراحی شده اند که میزبان های خود را بکشند). چنین نگرشی یادآور هیوم است. چنانچه خوبی های یافته در هستی را به پای هستی بخش می‌نویسیم، همانطور هم به نقل از هیوم «در صورت مشاهده هر گونه ناراحتی و بدشکلی در ساختمان، همیشه، بدون وارد شدن به جزئیات، معمار را محکوم خواهید کرد». نکته دیگر اما این است که اگر ساکوپاتی نیز هیچ مشکلی برای شر به وجود نیاورد، رابطه استلزام منطقی میان ارزش اختیار و نتایج آن را برهم میزند و در واقع نقیضی نافی برای دفاع اختیار گرایانه است چراکه نشان میدهد، شری متیواند وجود داشته باشد که وجود آن لزوما به واسطه خیری که برآمده از اختیار است، ضروری نیست.

نکته مهم دیگر این است که اگر چنین پاسخی از لوئیس درست باشد، بهای بسیار بالایی را برای حل مسئله منطقی شر پرداخت میکند. اگر همین دیدگاه را برای براهین قرینه ای شر در نظر بگیریم، احتمال پیشینی و پسینی براهین را باید به نفع بیخدایی (اینکه درد و رنج اساسا به طور غایت انگارانه هستند) بالاتر ببریم. چنانچه برهان شر معرفی شده هیومی باشد (تبیینی باشد)، آنگاه خداباوری شکاکانه هم در کل به ملاحظات خداباوری بیشتر ضرر میزند چرا که صرف اینکه داده های مربوط به شر و احتمال آنان را به ندانستن ارجاع میدهد، هیچ تبیینی برای آنان ارائه نکرده و توانایی افزایش احتمال خود در رقابت با بیخدایی را نخواهد داشت و این داروی تلخی است که به درمان سرماخوردگی اش نمی‌ارزد.

آخرین و مهمترین اشتباه لوئیس این است که تصور میکند برای تقریر برهان شر، بیخدا باید نوعی واقع گرایی اخلاقی را پذیرفته باشد یا پیشفرض بگیرد. چنین برداشتی (قابل درک اما) کاملا اشتباه است. بیخدایی که از برهان شر استفاده میکند میتواند نسبت به ارزش ها پوچ گرا باشد، حتی میتواند در سطح فرااخلاق تئوری خطا (error theory) را پذیرفته باشد یا حتی در کل، سخن گفتن از ارزش ها را شناسا (cognitive) نداند. این تصور که تقریر برهان شر نیازمند پیشفرض واقع گرایی اخلاقی است، اشتباه است. بنابراین، تصور نمیکنم که آثار لوئیس برای پاسخ به بیخدایی مفید باشد. در این پاسخ به همین مختصر بسنده میکنم.


منابع

Almeida, M. (2015). CS Lewis is Great, But You Should be Reading Alvin Plantinga.



Report Page