پارت ۲۶

پارت ۲۶




*تهیونگ*

چیزی نگفتم برگشتم خونه ا.ت تو باغ خوابش برده بود بغلش کردم بردمش گذاشتمش روتخت ک بلند شد و عق زد برای اولین بار نگرانش شدم

ته:ا.ت چی شد؟؟ حالت خوبه؟؟

ات: نمیدونم........عقققققق

ته:تو سرما میشنی تو باغ اینطوری میشی دیگ؟ سرما خوردی

ات: سرما..... خوردگی‌چ ربطی ب حالت تهوع من داره...عقققق

ا.ت دویید رفت بیرون گفتم دکتر بیاد

دنبالش رفتم دیدم بیهوش شده

دکتر سریع اومد و نبضشو گرفت و لبخند زد

ته: چیزیش شده؟؟حالش خوبه؟؟

ته:تبریک میگم آقای کیم همسر شما دوماهه باردارن

ته:چیییی

دکتر:ایشون باردارن

رفتم تو شک نه نه نباید حامله بشه

اونا میکشنش

ته:ممنونم

دکتر رفت

ات: خوشحال نشدی؟ میدونستم چون مادر این بچه منم توعم ک از من خوشت نمیاد؟

ته:نه ا.ت اینطور نیست خوشحالم

ات: اره معلومه

ته:ا.ت بسه عصاب ندارم

*ا.ت*

بغضم گرفت از اینکه حاملم خوشحال نشد آخه چرا پتو رو کشیدم رو سرم

ته:ببین ا.ت خوشحالم فقط فکرم یکم درگیره

ا.ت:من ک چیزی نگفتم

اومد نشست رو تخت

ته:ا.ت باید از اینجا بریم

ات:چی چرا همش اسباب‌کشی می‌کنیم من اینجا راحتم نمیام

ته: اینجا واست امن نیست

ات:عاها اره تو برو باز از یکی خوشت اومده میخای بری اونجا شاید اون حامله شد خوشحال شدی

دستشو گذاشت رو شکمم

ته: حتی اگر ازتوعم متنفر باشم

این فسقلی تو شکمت بچه منه

پس نگو خوشحال نشدم انقدرم سنگ دل نیستم ک بخاطر پدر شدنم ناراحت باشم

حالم خوب نیست یکم دیگ خوب میشم

ات:باشه عقققققق

ته: دوباره دکتر خبر کنم؟

ات:وقتی بوی بدنت بهم میخوره حالم بد میشه

برو انور برو برو

ته:چی

ته تعجب کرده نمیدونست چی بگه

هه جیون تو چهارچوب در نمایان شد

هه‌جیون:بانو بهتون ویار دارن؟

ته:هان ینی چی؟ ینی تا وقتی این فسقلی بدنیا نیومده من نباید نزدیک ا.ت بشم؟

هه‌جیون:نمیدونم ارباب مادرمم وقتی منو باردار بود اینجوری بود

ات: باورم نمیشه دارم مامان میشم من خودم هنوز بچم

ته:عا درسته باید دوتا خرس کوچولو رو تحمل کنم

ات:آیشششش واقعا ک

ته: یه چیزی یه فکری درمورد خواب زیادت بکن

ات:چیییی من اصنم زیاد نمیخابم

ته: هرموقع میخام بهت سر بزنم خوابی

هه‌جیون مراقبش باش من باید جایی برم کار دارم

هه جیون:چشم قربان

ات: مرتیکه کله پوک

هه جیون:عه بانو می‌شنون

ات: خب بشنوه

*تهیونگ*

حالم خوب نبود بقیه از بچه دار شدن شون خوشحال میشن من باید ماتم بگیرم این چ زندگی دارم

باید یه فکر اساسی کنم میریم ب کشور خارجه مثلا اینگلیس نمیتونم واستم. تا زنمو بکشن

باید ا.ت رو راضی کنم بریم انگلیس

یکم بعد برگشتم عمارت

ا.ت دستش رو شکمش بود و داشت می‌خندید

اگ بفهمه میخان بچه رو ازش بگیرن و بکشنش چ حالی میشع؟

چرا موقعی که دارم عاشقش میشم بخان بکشنش

ته:ا.ت می بینم بیداری

از بحث کردن باهاش لذت می‌برم

دوست داشتم اذیش کنم (مامان کوچولو‌ی من)

ات:باید بیدار بمونم تا بچم مثل من خوابالو نشه

ته:بیا بشین انقد وَرجه وُرجه نکن

ات:هعی بس کن خودت میدونی من نمیتونم یه جا وایستم

ته:باید بتونی

ات:هوففف نمیتونم

نشوندمش رو مبل و دونه انگور رو گذاشتم تو دهنش

ته:حرص نخور انگور بخور

ات:بانمک شدی جدیدن تاثیر عمارت جدیده انقد مهربون شدی باز چ نقشه ایی توی اون کله بی مخت داری

ته:مگه من چندبار برات نقشه کشیدم؟

ات: نمیدونم

ته: انگور میخای ؟

ات:اره....

Report Page