پارت نهم

پارت نهم

hanyeh

مادر تهیونگ وارد اتاق شد


مادر ته:به به چه دختر خوشگلی

لبخندی زدم دستمو گرفت و منو به سمت سالن بزرگ برد، اشراف زاده های زیادی روی صندلی شون نشسته بودن از دور تهیونگ رو دیده بودم جذاب شده بود رفتم کنارش وایستادم سوگند نامه خونده شد و رسیدیم به بخش بوسه،

به هم نگاه میکردیم کم کم صورتشو نزدیکم آورد رفتم عقب، عقب تر که رفتم با ادا و اصولاش فهموند وایستا لبشو نزدیک لبم کرد بوسه سطحی رو لبم کاشت

اولین بوسه مو دزدید آقای مغرور

موسیقی دلنوازی پلی شد زوج ها دست در دست هم مشغول رقصیدن بودن با لبخند بهشون نگاه میکردم اونا واقعا مکمل همدیگه بودن نگاهم به تهیونگ افتاد که داشت به نانسی نگاه میکرد، یعنی من باعث خراب شدن زندگیشون شدم؟؟ مادر تهیونگ بهش اشاره میکرد که باهم برقصیم ولی تهیونگ توجه ایی نمی‌کرد نامحسوس بهش زبون درازی کردم

فکر کرده من خیلی مشتاقم باهاش برقصم وش ویش دلم میخواد خفش کنم

چند دقیقه ای گذشت که یه دختر زیبا نزدیکم شد

دختره:سلام

ا.ت:عه سلام

دختره: چرا نمیای برقصیم

ا.ت: تنها برقصم

دختره: با همسرت چرا تنها

ا.ت: من اونو همسرم حساب نمیکنم تو چرا خودت نمی‌رقصی

دختره: منم تنهام

ا.ت: عام.... بیا بریم باهم برقصیم راستی اسمت چیه

دختره: من دیاناام ۱۸سالمه

ا.ت: منم ا.تم ۱۷سالمه

ا.ت: بریم برقصیم ؟؟

دیانا:اهوم بریم

دستشو گرفتیم و رفتیم وسط جمعیت باهم میرقصیدیم دخترخوبی بود

نگاه های تهیونگ، رو روی خودم حس میکردم

برگشتم به نگاهی بهش کردم چیه پوز خندی زدم

ساعت از نیمه شب گذشته بود و کم کم مهمونا رفتن مادر تهیونگ اومد نزدیکم، تهیونگ تو اتاقش منتظره وقتی قضیه رو فهمیدم ترسیدم

لبخند زوری زدم و رفتم اتاق تهیونگ رو تخت نشسته بود چشم غره ایی بهش رفتم و بالشتمو برداشتم و رو زمین دراز کشیدم

تهیونگ: این کارا برای چیه

حرفی نزدم بخاطر دیشب باهاش قهر بودم

تهیونگ: چه تو اونجا بخوابی چه رو تخت من قرار نیست باهات کاری کنم

میخواستم ضایعش کنم خودم ضایعه شدم بازم چیزی نگفتم و چون صبح زود بیدار شده بودم زود خوابم برد

صبح ک بیدار شدم تهیونگ نبود یه دست لباس نو رو تخت بود رفتم حموم به دوش کوتاه گرفتم لباسمو عوض کردم و رفتم سمت سالن

مادر تیهونگ نزدیکم شد

مادرته: خوبی، درد نداری ؟؟

از خجالت گونه هام سرخ شد.

ا.ت:بلع خوبم

(بچه ها اینجا مادرته نمیدونه بین شون اتفاقی نیفتاده)

مادر ته: برات دمنوش. درست کردم بخور برات خوبه

ا.ت:ممنون

دمنوش رو برداشتم یکم ازش خوردم

اه اه مزه چی میداد یه لبخند زورکی زدم بزور اون دمنوش رو خوردم

داشتم بالا میووردم ولی خودمو نگه داشتم

مادرته: خب من میرم بیرون توهم برو استراحت کن

ا.ت: باشه برید خوش بگذره

رفتم تو اتاق روی صندلی روبه روی پنجره نشسته بودم چای میخوردم که تهیونگ اومد

نانسی فوری رفت بغلش کرد

چندش نکبت اوه ینی الان ارالیا داره چیکار میکنه نامه بنویسم براش؟ اهوم برم بنویسم

رفتم اتاقم صدای خنده های نانسی میومد برگه رو برداشتم

*متن نامه*

سلام قشنگم خوبی

دلم برات تنگ شده، خانواده جدیدت چطورن ؟

خوش میگذره بهت؟ اینجاک اصلا بهم خوش نمی‌گذره دلم برای روزایی که تو پرورشگاه بودیم تنگ شده

دلم میخواد ببینمت و بغلت کنم اینجا یه دوست به اسم هه جیون پیدا کردم و بامادرتهیونگ صمیمی ام امیدوارم خیلی زود ببینمت

ا.ت هادسون

*پایان متن نامه*

برگه رو تا کردم تو یه پاکت خوشگل گذاشتم

هه جیون رو صدا زدم

هه جیون: بله خانم

ا.ت:میتونی این نامه رو ب دست یک نفر برسونی

هه جیون: چشم


Report Page