پاداش حرکات ظریف؛ کمک به بهبود افسردگی
✍🏻 Anthony Smith
ترجمه توسط کانال تلگرام علی نیکجو

◽ افسردگی مانند هر اختلال روانشناختی دیگر، صرفا نتیجهی رشد دانهای که در ساختار ژنتیکی یک فرد کاشته شده باشد، نیست. به جز برخی موارد استثنا، مشکلات روانی عمدتا نتیجهی برآیند عوامل زیستی، روانشناختی، اجتماعی و معناشناختی هستند و توجه انحصاری به هر یک از این جنبهها بدون توجه به ابعاد دیگر، نتایج رضایتبخشی نخواهد داشت.
به عنوان فردی که در دوران نوجوانی با وسواس، اضطراب اجتماعی و افسردگی دست و پنجه نرم میکرده است، به یاد دارم که در آن دوران، از ساختن مگسهای ماهیگیری با نخ و پر، برای دور کردن حواسم از افکار مزاحم، استفاده میکردم. این کار برای من که اجتماعی نبودم، مشغولیتی را ایجاد میکرد که در حین انجامش ذهنم آرام میشد و پس از ساختن هر کدام از آن مگسهای مصنوعی، منتظر ساختن بعدی با خلاقیتی تازه بودم. از طرفی، رسیدن به آن دستاوردهای کوچک ملموس، برایم احساس رضایتی از خود و اعتماد به نفس بیشتری را ایجاد میکرد.
تا قبل از خواندن پژوهشهای کلی لمبرت، عصبشناس، فکر میکردم که اثر آرامشدهندۀ ساختن مگسهای کوچک ماهیگیری، به سادگی مربوط به ایجاد حواسپرتی و رضایت از تولید یک محصول خلاقانه است، و نمیدانستم که فعالیت حرکتی ظریف(fine motor activity)، به خودی خود یک عامل تسکیندهنده است. (فعالیتهای درگیرکننده عضلات کوچک دستها، مچ و انگشتان، مانند نوشتن، کار با ابزارهای کوچک، کارهای روزمرهی نیازمند استفاده از دستها و ..)
لمبرت مشاهدات خود را اینطور توصیف میکند که در سالهای پایانی دهه ۱۹۹۰، زمانی که پژوهشگر دانشگاه جان هاپکینز بوده است، به این فرضیه رسیده است که در طی سالهای دو جنگ جهانی و دوران رکود اقتصادی بزرگ، میزان شکایت افراد جامعه از افسردگی کمتر از نسلهای بعدیشان بوده است. مطالعات بعدی او که در مجلات معتبری منتشر شد منتهی به این نتیجهگیری میشدند که آسایش فیزیکی زندگی مدرن (به عنوان یک فاکتور اجتماعی)، افراد را از بسیاری از فعالیتهای تحریککننده سیستم پاداش مغزی (به عنوان یک فاکتور بیولوژیک) محروم میکند و منجر به بروز بالاتر افسردگی در دنیای مدرن میشود.
هر کسی که با افسردگی، چه در قالب تجربه و ابتلا، یا درمانگری آن، سر و کار داشته است میداند که خستگی، مشکلات شناختی (اختلال حافظه، تمرکز و توجه)، بیقراری یا ناخوشی ناشی از افسردگی، میتواند منجر به افکار منفی شود که در نتیجه آن، انگیزه و فعالیتهای حرکتی ظریف یا هر فعالیت حرکتی دیگر کاهش پیدا میکند و چرخه معیوبی برای تشدید افسردگی ایجاد میشود.
یکی از موضوعات مورد توجه در مطالعات لمبرت این است که چطور زندگی مدرن، باعث کمتر شدن فعالیت افراد، نه فقط در کارهایی مانند پیادهروی تا محیط کار یا دوچرخهسواری، بلکه در فعالیتهای روزمرهی ظریفتری مثل تکه کردن قطعات غذا، شستن لیوان یا دستمالهای پارچهای، دوختن، رسیدگی به گیاهان باغچه، و حتی نوشتن با خودکار شده است، که دیگر قسمتی از روتینهای روزانه بسیاری از افراد نیستند. "آیا ما در حال از دست دادن یک عنصر حیاتی برای سلامت روانمان بودیم، از زمانی که مشغول لمس کردن صفحات و کیبوردها، به جای شخم زدن باغچهها شدیم؟" لمبرت در پاسخ به این سوال خود میگوید، "از زاویه نوروآناتومیکال، باور دارم که پاسخ به این سوال، یک 'آری' واقعبینانه است."
نقش مدار پاداش مبتنی بر تلاش
"مغزهای ما طوری طراحی شدهاند که وقتی فعالیت فیزیکیمان منجر به تولید چیزی ملموس، قابل دیدن، و ضروری برای حفظ حیاتمان میشود، به احساس عمیقی از رضایت و لذت میرسند." نام سیستم مغزی که باعث چنین تجربهای میشود، مدار پاداش مبتنی بر تلاش
(effort-driven rewards circuitry)
است که از اجزای هسته اکومبنس، یا مرکز لذت، استریاتوم، یا ناحیه کنترل فعالیت حرکتی، و کورتکس پرهفرونتال، که تفکر ما را مدیریت میکند، تشکیل شده است. بالا رفتن ادراک ذهنی از کنترل بر روی محیط باعث ایجاد هیجانات مثبتی میشود که در رفع علائم اضطراب و افسردگی نقش دارند.
واضح است که چرخهای میان حرکات فیزیکی با فرآیندهای تفکر در مغز ما وجود دارد. قابل درک است که در طول تکامل، سیستمهایی در مغز شکل گرفته باشند که به دنبال مشغول شدن انسان به فعالیتهای حرکتی ظریفی که تضمینکنندهی بقای او بودهاند، پاداش ذهنی را در قالب تجربه لذت ایجاد کنند. اهمیت دستها و مهارتهای حرکتی ظریف آنقدر زیاد است که در حدود یک سوم قشر حرکتی مغز به فعالیتهای این حیطه اختصاص داده شده است.
نکتهی جالبتر این است که لمبرت در توضیح قسمتی از یافتههایش مینویسد: "پیشبینی فعالیت پاداشدهنده، در مقایسه با دستیابی به آن، باعث تحرک بیشتری در مرکز لذت مغز میشود. و شاید همین موضوع باعث وجود یک انگیزه ذاتی در انسان برای انجام کارهای ضروری میشود."
مقابله با امواج آسایش فیزیکی
ما ممکن است به اندازه گذشته نیاز به فعالیتهای حرکتی ظریف برای زندگی روزمرهمان نداشته باشیم، اما این به معنای بینیازی ما از استفاده از آنها برای بالا بردن احساس خوب بودن ذهنیمان نیست. در صورتی که نقاش، جراح، نجار، خیاط یا شاغل به فعالیتهایی مانند آنها نباشیم، به احتمال زیاد ساعتهای کاری زیادی را در وضعیت نشسته مقابل صفحات نمایشگر قرار داریم که اگر چه ممکن است همراه با استفاده از انگشتان برای تایپ کردن باشد اما یک عمل تکرار شدنده است که طیف متنوعی از فعالیتهای حرکتی در آن وجود ندارد.
زمانی که بالهای مصنوعی مگس ماهیگیری را به بدنه پلاستیکی آن گره میزنم، یا در حال ساختن چیزی با دست یا آماده کردن اجزای غذا هستیم، طیف متنوع فعالیتهای حرکتی ظریف باعث رسیدن به نتیجهای مفید و معنادار و تحریک شدن سیستم پاداش مغزی میشود که به دنبال آن ترشح پیامرسانهای عصبی دوپامین و سروتونین و احساس خوب بودن ذهنی افزایش پیدا میکند. در طول زمان و با ساخته شدن سلولهای مغزی جدید، اتصالات عصبی تقویت میشوند و این روند با کمتر شدن هیجانات منفی و بهبود افسردگی در ارتباط است.
همانطور که پیشتر گفته شد، افسردگی چیزی صرفا مرتبط با عدم تعادل مواد شیمیایی مغز یا حوادث ناگوار زندگی نیست، و یافتههای علمی در مورد تاثیر حرکات ظریف در بهبود خلق به این معنا نیست که آموختن نتهای پیانو به طرز معجزهآسایی باعث محو شدن هیجانات پیچیده و دردناک درونی میشود، اما منطقی است اگر باور داشته باشیم که میتواند یک فعالیت تکمیلکنندهی درمان، تقویتکننده تابآوری و تاثیرگذار در رهایی از افسردگی باشد.