وارث

وارث

Haniye

پارت یازدهم

نکنه واقعا بیاد بکشتم از این هیچی بعید نیست ، تو فکر بودم که همون خدمتکاری که قول داده بود،فراریم بده صدام کرد

رفتم پیشش

خدمتکار:بانوی من همه چیز آمادس

کی میخاین برید؟؟

ا.ت: امروز، چون تهیونگ تهدیدم کرده میخواد منو بکشه

خدمتکار خندید و گفت

خدمتکار:ایشون همچین کاری نمیکنن تو ظاهر بد اخلاقن ولی خیلی کیوت و دوست داشتنی ان

با حالت تأسف بهش نگاه کردم

ا.ت:اره خیلی دوست داشتنیه، با یِ مَن عسل نمیشه خوردش، همین امروز میرم

خدمتکار: بله بانو، اون لباس خدمتکاری که براتون گذاشتم رو میز رو بپوشید امروز ساعت

4:00میریم

ا.ت: خوبه میتونی بری

خدمتکار:چشم بانو، به هه جیون ام میگید ؟

ا.ت: اره بهش میگم

خدمتکار: هرجور خودتون میدونید

بعد از رفتن خدمتکار رفتم تو فکر

اگه به هه جیون بگم امکان داره به اون تهیونگ بگه بالاخره چندین ساله ک خدمتکارا این خانواده اس

برای آخرین بار به کل اتاقم نگاه کردم

چمدونم رو آوردم وسایلمو ریختم توش

که یکی در اتاق رو زد

چمدونم رو هول دادم زیر تخت و نشستم رو تخت

صدام رو صاف کردم و گفتم بفرمایید

هه جیون بود

هه جیون: براتون یکم خوراکی آوردم

ا.ت: ممنونم،

آها راستی میشه بگی ساعت چنده؟

هه جیون: سه و نیم

ا.ت:ممنون، خوراکی هارو بزار رومیز میخام یکم استراحت کنم میشه بری

هه جیون: چشم خانم

هه جیون رفت، وقتی از رفتنش مطمئن شدم چمدونم رو برداشتم و بقیه وسایل هامو ریختم توش دوباره در اتاق رو زدن

هوووووووف ای بابا این دیگه کیه؟

ا.ت: بلع بفرمایید

خدمتکار: منم خانم ا.ت

ا.ت: خیلی خوب بیا داخل

اومد تو اتاق

خدمتکار: یک نفر رو پیدا کردم که تنهاست میتونید برید پیشش زندگی کنید.

ا.ت:واقعا اینکه عالیه

حالا زن یا مرد؟

خدمتکار:یه خانم میانسال

ا.ت: اره خوبه میرم

خدمتکار: وسایل هاتونه؟

ا.ت: اره مشکلی نداره که بیارم

خدمتکار: نه خانم بدید من ببرم بزارمش بیرون

ا.ت:باشه بگیر

خدمتکار:خب بانو تا من بیام شما آماده باشید که بریم و راستی اون لباس رو هم که بهتون دادم رو بپوشید تا کسی شک نکنه

ا.ت: باشه ممنون

لباسمو در آوردم و لباس خدمتکار رو پوشیدم تا شناسایی نشم لباسی که تنم بود رو گذاشتم سرجاش

خاستم برای هه جیون نامه بنویسم

اون تنها کسی بود ک تو این عمارت بامن خوب رفتار می‌کرد پس ارزش این کار رو داره

*متن نامه*

سلام هه جیون خوشحال شدم که باهات آشنا شدم دنبالم نگرد حالم خوبه از طرف ا.ت

نامه رو گذاشتم رو میز خدمتکار اومد

خدمتکار: خانم آماده اید بریم

ات: اره آماده ام بریم

خدمتکار: سرتون رو بندازید پایین فقط این وسایل هارو بگیرید

ات: این دیگ چیه

خدمتکار: مثلا داریم میریم اینارو تو انباری بزاریم

ات: آهان فهمیدم بریم

داشتیم می‌رفتیم که نگاه خیلیا رومون بود

دعا می‌کردم گیر نیوفتم

رفتم سمت انباری

دو سه نفر اونجا بودن

خدمتکار: بریم خانم

اون دو نفر از در پشتی عمارت مارو فراری دادن

داشتم فکر می‌کردم با کمک کردن به من چی بهشون می‌رسید ؟؟

رسیدیم به یک کوچه خلوت کل ترس وجودمو فرا گرفت ، نکنه بخوان بلایی سرم بیارن

یکم وایستادیم کالسکه ایی اومد

خدمتکار:ببرش خونه خانم فوریس

_چشم خانم

خدمتکار: سوار شید خانم سفر به خوش

ات: ممنون

خدمتکار:اگه خانم سالم رسید بیا دستمزدتو بگیر

_چشم ممنون

حرکت کرد کمی از روستا دور شدیم که ایستاد

_رسیدیم خانم هادسون

ات:اما ما که زیاد از روستا دور نشدیم

_من چیزی نمیدونم، باید ببرمتون خونه خانم فوریس

چند قدم اون ور تر رسیدیم به یه خونه باصفا

اون مرد در خونه رو زد

یه خانم میان‌سال در رو باز کرد

خانم فوریس:رسیدید

_بلع خانم هادسون رو آوردم

فوریس: بیا دخترم بیا تو

با قدم های آروم نزدیک خونه شدم

ات:سلام

فوریس:سلام عزیزم

ممنون ک سالم رسوندیش

_خواهش می‌کنم با اجازتون من میرم

فوریس: خداحافظ

روی صندلی چوبی خانم فوریس نشستم چمدونم گوشه اتاق بود

فوریس:بیا بریم اتاقتو نشون بدم

ات: بله ممنون

رفتیم طبقه بالای خونه یه اتاق تقریبا بزرگ بود وزیبا

اینم چمدونت بیا وسایل هاتو بچین یکم برات خوراکی روی اون میز گذاشتم بخور جون بگیری

ات:ممنون خانم.فوریس: انقد رسمی حرف نزن دختر، میتونی بهم بگی خاله راستی لباس برات گذاشتم عوض کن

معزرت میخام یکم کهنه اس، نوتر پیدا نکردم

ات:ممنون خاله هرطور باشه من رازی ام

خانم فوریس. رفت . و من وسایل هامو چیدم

لباس عوض کردم رفتم پایین ، خانم فوریس شام رو آماده کرده بود

نشستم سر میز یاد عمارت افتادم

ینی اونجا چخبره؟


Report Page