وارث

وارث

Haniye


پارت هفتم

پدرته:دختره رو آوردی؟

تهیونگ: بله پدر

پرده: کجاست؟ میخام ببینمش

تهیونگ:تو این اتاقه

داشتن میومیدن سمت اتاق من

دراتاق باز شد ‌و کیم و اون مرد مسن که حالا فهمیده بودم پدرشه وارد اتاق شد.

پدرته: ا.ت هادسون

بدون هیچ ترسی جلو رفتم و با وقار جواب دادم

ا.ت: بله، خودم هستم و از آشنایی باهاتون خوشبختم

پدرته:اعتماد به نفستو دوس دارم پسرم خودتو به ا.ت معرفی کردی؟

تهیونگ: نه پدرولی الان خودمو معرفی میکنم من کیم تهیونگ هستم.

سرمو تکون دادم و هیچی نگفتم چون از آشنایی باهاش خوشبخت نبودم.

پدرته: خب خب میخام هرچه زودتر ازدواج کنید، فردا برای ازدواجتون عالیه

ا.ت: من نمیتونم با این ازدواج موافقت کنم

شما به من نگفتید که آقای کیم زن دارن

پدرته: هه به چه جرعتی تو حق اظهار نظر نداری

چون ما تورو از اون یتیم خونه خریدیم`

تعجب کردم، مگه من اشیا ام؟؟

ا.ت: ولی من وسیله نیستم که منو بخرید

پدر کیم به آقای کیم نگاه انداخت و رفت بیرون 

چرا تنها رفت؟؟ چرا اینو نبرد ؟؟

داشت نزدیکم میشد.

تهیونگ: میدونی چندتای مثل تورو آدم کردم ؟

چیزی نگفتم

تهیونگ: تو فک کردی نمیتونم زبونتو کوتاه کنم

ببین نزار از. الان دستم روت بلند شده

چی چی چه حرفا؟؟ میخواد منو بزنه مگه شهر هرته ؟؟

ا.ت: شما حق ندارین دست روم بلند کنین.

بااین حرف سیلی محکمی به صورتم زد و از اتاق رفت بیرون دستم رو روی صورتم گذاشتم و روی تخت نشستم 

هه سیاه بخت شدم و از این به بعد کتک خور این آقا میشم نمی‌تونم اینجا زندگی کنم باید فرار کنم

هه جیون: خانم حالتون خوبه

ا.ت: اون حق نداشت روم دست بلند کنه

هه جیون: آقا از آدمای بی تربیت بدشون میاد

ا.ت: دفاع از حق خودم بی تربییته؟؟

هه جیون: نه خانم، من برم شما استراحت کنین؟؟

ا.ت: اهوم برو لطفاً

روتختم دراز کشیدم و چشمامو بستم

شاید خواب 

آرومم کنه

*پرش زمانی به دو ساعت بعد*

خواب بودم که صدای جیغ یکیو شنیدم

زود از روتخت بلند شدم و رفتم بیرون

یه دختر جووون داشت دادوبیداد میکرد سرگیجه داشتم بخاطر اینکه یهویی از خواب بیدار شده بودم

نانسی:هی تو،تو همون دختری هستی که میخای زندگی منو خراب کنی؟؟

خجالت بکش از زندگی شوهر من برو بیرون

ببخشیدا منو ب زور دارن زن این آقا میکنن حالا من مقصرشدم نزدیکش شدم

ا.ت: فکر کنم شما نانسی باشید ببین نانسی خانم اولن صداتو واسه من نبر بالا دومن من نیومدم زندگی تو خراب کنم شوهر تو منو ب زور آورده اینجا تا باهاش ازدواج کنم

ودرضمن یک بار دیگه سرم داد بزنی جواب تو آروم نمیدم

نانسی: اوه اوه زبونت درازه ،به ته میگم کوتاهش کنه

ا.ت: برو بهش بگو 

داشتیم جروبحث می‌کردیم که کیم اومد، هنوز بخاطر سیلی که زد ازش ناراحت بودم

تهیونگ: اینجا چخبره؟؟

نانسی: نمیدونم از این بپرس

ا.ت: درسته بزار بگم، من خواب بودم که صدای جیغ جیغ یک نفر رو شنیدم اومدم ببینم چی شده تا این خانم منو دید سرم دادوبیداد کرد منم آدمی نیستم اجازه بدم کسی سرم داد بزنه بخاطر همین جوابشو دادم حرصش دراومد میخواد به شما بگه که منو آدم کنید

کیم یه نگاه ب زنش کرد ویه نگاه به من

تهیونگ:تو خیلی پرویی دختره هرزه

چی الان به من گفت هرزه؟؟

ا.ت: من هرزه نیستم

تهیونگ:دهنتو ببند،تا نبستم نیومده داری همه چیو بهم میریزی

ا.ت: ناراحتید میتونید برمگردونید به همون یتیم خونه

تهیونگ: د نشد دیگه، ادمت میکنم نمیخام روز قبل از عروسیت کبودت کنم نانسی بریم

رفتن،همه خدمتکارا نگاه میکردن

برگشتم اتاقم، باید یک فکری برای فرار کردنم بکنم از پنجره به اوضاع ارتفاع نگا کردم

ارتفاع زیاد بود یه فکری ب سرم زد فردا شب بعد از ازدواج عملیش میکنم

چمدونمو باز کردم و وسایلامو ریختم زمین باید هرکدومشونو تو جای مناسب قرار بدم، درسته یتیم بودم و تو یتیم خونه زندگی کردم

ولی وسایلای زیادی داشتم همه رو سرجای خودش گذاشتم دراتاقو زدن باز کردم یه خانم مسن زیبا بود.

ا.ت: سلام

خانم مسن: سلام دخترم

میتونم بیام تو؟

ا.ت: اوه بله بفرمایید

Report Page