وارث

وارث

Haniye

پارت چهارم

ادنا: چی قرار نبود الان بیاد

_نمیدونم، چیکار کنم بگم بره یا بیاد؟؟

ادنا:عقلتو ازدست دادی؟؟ بگو بیاد

به یه نفربگو بره به بچه ها بگه بمونن از اتاقاشون بیان بیرون من میدونم باشما

_چشم

*20مین بعد*

ادنا:آقای کیم خوش اومدید

تهیونگ: ممنون

ادنا: فکر نمیکردم به این زودی بیاید دنبالش

تهیونگ:نیومدم دنبالش اومدم ببینمش

ادنا: آهان بگم بیاد؟

تهیونگ:اره، فقط زود بیاد کار دارم باید برم

ادنا: هلن بگو ا/ت بیاد

هلن:چشم خانم

*پنج مین بعد*

*ا/ت ویو*

تو حیاط نشسته بودم،یع پسره عوضی عصابمو خورد کرد

هلن:ا/ت بیا خانم ادنا کارت داره

اره اون پسره ی عوضی کرم ریخت تاوانشو من باید پس بدم

ا/ت:باشه دارم میام.

وارد خانم ادنا شدم و اون پسره ی پرو از خود راضی رو دیدم یه نگاه پر نفرت کردم و نزدیک خانم ادنا شدم

ا/ت: چیزی شده خانم

ادنا: بلع عزیزم، ایشون آقای کیم هستن

همونی ک قرارع باهاش ازدواج کنی

با شنیدن این حرف چشمام گرد شد دستی دستی گور خودمو کندم

آقای ازخود راضی پوزخند صدا داری زد که باعث شد از عصبانیت داغ کنم

همین طور ک نزدیکم میشد با صدای بمش گفت.

تهیونگ: فکر نمی‌کردی من همسر آینده ات باشم.

ایشی زیر لب گفتم و با یک لبخند فیک خودمو جمع کردم

ا/ت: سلام من ا/ت هادسون هستم و از دیدنتون خوش بختم

تهیونگ:اهوم..... منم همینطور ولی فک کنم منو تو چند دقیقه پیش تو حیاط باهم آشنا شدیم

ا/ت: بله

ادنا:شماهمدیگه رو تو حیاط دیدید؟؟

تهیونگ:بله و کلی باهم صحبت کردیم

ادنا:خیلی خوبه

*فلش بک تو حیاط*

*ا/ت*

روی نیمکت تو حیاط نشسته بودم و منتظر ارالیا و خبراش بودم که یه کالسکه خفن وارد حیاط یتیم خونه شد

چون تازه بارون اومده بود گودال هایی که تو حیاط پر آب شده بود و کالسکه روی یک گودال رفت و باعث شد روپوشم روش آب بپاشه وکثیف بشه وایی نه خانم ادنا منو میکشه کالسکه ایستاد ویه پسری که غرور از روش می بارید از کالسکه پیاده شد نزدیکش شدم وبا لحنی که معلوم بود خیلی شاکی ام مشغول داد و بیداد شدم

ا/ت: هی آقا پسر ببین چیکا کردی

تهیونگ: معزرت میخام

با این حرفش تعجب کردم بهش نمیخوره انقد زود معزرت خاهی کنه

ا/ت:معزرت خواهی تو ب چ درد من میخوره ببین لباسم کثیف شد خانم ادنا منو میکشه

تیهونگ: وقتی گفتم معزرت میخام راهتو بکش و برو سو استفاده نکن از مهربونیم

ا/ت: چرا داری طوری رفتار می‌کنی انگار من لباس تورو کثیف کردم

تهیونگ:هی جوجه کوچولو زبونت خیلی درازه بهتره کوتاهش کنی تا خودم کوتاهش نکردم

ا/ت: برو بابا هیچ کاری نمی‌تونی بکنی درضمن جوجه هم خودته میخواست نزدیکم شه ک هلن اومد

هلن: خانم ادنا گفتن بفرمایید داخل یه نگاه ترسناک بهم انداخت و رفت داخل یتیم خونه

روپوش سفید رنگ مو درآوردم و الکی رو طناب انداختم و وارد اتاق خانم ادنا شدم

*پایان فلش بک*

ولی اگه بااین رفتارم پشیمون بشه نزاره برم دانشگاه چی از قیافش معلومه آدم عقدیه

ادنا: ا/ت لطفا چند لحظه تنهامون بزار با آقای کیم کاردارم

ا/ت:چشم

چشمی زیر لب گفتم از اتاق خانم ادنا اومدم بیرون و به سمت اتاق خودم رفتم

خودم رو روی تخت پرت کردم سرم رو روی متکا گذاشتم و خفه جیغ زدم آخه دختره دو دقیقه نمی‌تونی دهنتو ببند بفرما دانشگاه مفتی مفتی پرید

*تهیونگ*

هه دختره پرو چطور جرعت کرد اونجوری باهام صحبت کنه صبرکن جوری تنبیه ات کنم ک دفعه آخرت باشه بامن اینطوری حرف بزنی

ادنا: آقای کیم درمورد ا/ت دختره خوبیه و از بچگی همینجا بزرگ شده از بچگی آرزو داشت درس بخونه و پزشک بشه شرط ازدواجش اینکه بزارین بره دانشگاه

تهیونگ: متأسفم ولی نمیتونم

ادنا: ولی چرا؟؟ اگه ب ا/ت بگم راضی ب ازدواج نمیشه

تهیونگ: خودتون راضیش کنین ب من ربطی نداره ا/ت میخواد وارث به دنیا بیاره ن اینکه بره دانشگاه و درس بخونه

ادنا: بلع می فهمم

Report Page