وارث

وارث

Haniye

پارت27

حالا پنج ماه گذشته بود و من الان هفت ماه بود ک باردار بودم امروز می‌رفتیم اینگلیس داشتم وسایلامو جمع میکردم

تهیونگ اومد

ته:آماده ایییی؟

ات:اهوم

ته:پس بلند شو بریم

ات:میشع قبل رفتن بریم یتیم خونه

ته:سر راه میریم

ات: ممنون

*تهیونگ*

از بودن کنار ا.ت خوشحال بودم

اندازه ایی ک عاشق ا.تم عاشق نانسی نبودم برای امنیتش داریم میریم اینگلیس تموم راه بهش زل زده بودم رسیدیم خونه

ته:بزا کمکت کنم

بلندش کردم رو گذاشتمش زمین

ته:سنگین شدی

ات:بچت سنگینه نه من

تهیونگ:عجب

ات:یادته اولین بار همو دیدم دعوا کردیم

ته:اره

ته:از اولم اندازه قد من زبون داشتی

وارد یتیم خونه شدیم دخترا داشتن قدم میزدن

ات:یادش بخیر دلم تنگ شد

منو ارالیا همیشه اینجوری باهم قدم می‌زدیم

ته:ازش خبر داری؟

ات:فکر کنم نی‌نی شون بدنیا اومده باشه

ته:آهان پس ازدواج کرده ؟

ات: اهوم

رفتیم تو یتیم خونه

*ا.ت*

باذوق وشوق ب سمت اتاق خانم ادنا رفتم یادش بخیر هر روز صبح میومدم اینجا تا تنبیه شم

در زدم صدای جوونی جواب داد گفت بیا تو

بجای خانم ادنا دختر جوونی نشسته بود رو صندلی

ات:خانم ادنا نیستن

با این حرفم رفت تو خودش

گلوریا:مادرم دوماهه مارو ترک کردن

چی؟ امکان نداره؟خانم ادنا مرده نمیتونم باور کنم

ناخداگاه قطره اشکی از گوشه چشمم چکید

از اتاق رفتم بیرون

تهیونگ با نگرانی اومد سمتم

ته:چیزی شده حالت خوبه ا.ت؟

ات:خ...خانم ادنا

ته:چیشده

ات:از پیشمون رفته

ات:میشه بریم ارالیا رو ببینیم

ته:اره بریم

سوار کالسکه شدیم و حرکت کردیم

رسیدیم ب منطقه ایی ک آرالیا زندگی می‌کرد

رفتیم سمت خونشون در خونه رو یکی باز کرد

مادر آرالیا:ات دخترم خوبی ؟

ات:ممنون خاله جون شما خوبید؟

مادرارالیا: ممنون دخترم بیا تو

ات:ممنون اومده بودم آرالیا رو ببینم

م‌ارالیا: داره میاد

بیا تو تا برسه

ات:آخه تهیونگ منتظره

م‌ارالیا:بگو بیاد داخل

ات:فکر نکنم بیاد، حالا بزارید بهش بگم

رفتم سمت کالسکه

ات:ته ته میای بریم خونشون؟ آرالیا هنوز نیومده توراهه

ته:اره میام بریم

تعجب کردم

ات:واقعا میای

ته:اره

ات:پس بیا بریم

م‌ارالیا:بخاطر کار راجر داریم میریم

ات:باورم نمیشه

م‌ارالیا: چرا ؟؟ چ اشکالی داره

ات:منو تهیونگم ام داریم میریم اینگلیس


م‌ارالیا:وای واقعا ا.ت

ات:اره تهیونگ یه کار اونجا داره

در خونه رو زدن

ارالیا بود

با ذوق و شوق در رو باز کردم

ات: سلام خواهری...

ارالیا:وای ا.تم باورم نمیشه توییی

ات:اره خودمم

وارد خونه شدیم

م‌ارالیا:هردوتون دارید مادر میشین

چقد زود بزرگ شدین

ات:ارالیا چند ماهشه

م‌ارالیا:پنج ماهشه

ات:فسقلی من ازش بزرگتره

م‌ارالیا: مگه چند ماهته؟

ات:من هفت ماهمه

مادرارالیا: دارن میرن اینگلیس


ارالیا:چی واقعا پس میتونم ببینمش

Report Page