هدی صابر و تنهایی های روشنفکر _ قهرمان
@Shariati_SCF کانال بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتیسوسن شریعتی
... بهانه این بحث دو یادداشت بود. یادداشتی که آقای رضایی دو سال پیش در سالگرد هدی صابر بر سر خاکش خواند؛ یادداشتی به تعبیر صابر، کلوزآپی به زندگی ، منش و نگاه صابر به زندگی ، به آدم ها و..یادداشت دوم، نوشته ای بود از همین جنس به نگاه و رفتار و خلقیات هاله سحابی که در همان زمان به مناسبت مرگ آن عزیز نوشته بودم. این دو یادداشت، یک نوع نگاه به دو عزیز بود؛ دو انسانی که در اوج رفتند، وفادار به ارزش هایی که به آن باور داشتند و امروز برای ما نماد نوعی زیست و نوعی مرگ شده اند اما به هم بی شباهتند و "ما"ی دوستدار در برابرشان دستخوش یک تردید می شویم: چگونه مخاطب میتواند از هر دو الگو بگیرد؟ آیا لازم است که بین این دو و این دو رفتار یکی را انتخاب کرد؟ همان موقع پیشنهاد شد همین پرسش را به بحث بگذاریم و به دلایلی منتفی شد. امسال خانم صابر به من جسارت داد تا این موضوع را در مراسم یادمان هدی صابر مطرح کنم. اما چرا طرح چنین بحثی جرات می خواهد؟ شاید به دلیل نگاهی که قرار است پرسش گرایانه و اصطلاحا انتقادی باشد و بی تردید انتقاد به هدی کار آسانی نیست. او چهرهای است که به دلیل نوع زندگی اش و نیز نوع مرگش آرام آرام، دارد شکل اسطورهای پیدا میکند و بنده شاید بهتر از هر کسی بداند نقد اسطوره- به خصوص وقتی که خود، دوستدار او هستی- کار نفس گیری است. در عین حال می دانیم که مثلا در باره شریعتی همین نقد ها و پرسش ها طی این چهل سال بقای او را ممکن کرده است. بعد از شش سال می توان" هدیوار"، گفتگوی انتقادی با او را شروع کرد. البته قرار بود درباره هدی و هاله صحبت شود ولی به نظرم آمد صحبت کردن از نسبت شریعتی و هدی به دلیل شباهت ها و تفاوت هایشان، قابلیت بیشتری دارد.
شریعتی و صابر را پرداختن به سه محور شبیه هم می کند علی رغم تفاوت های بسیارشان:
-نقد متوسط ها و زمانه متوسط پرور.
-ضرورت بازگشت به نزد مردم (ضعیف ترها)
-روشنفکر-پیامبر
نقد متوسط ها و ضرورت بازگشت به میان مردم
هفته پیش در سلسله نشست هایی که به مناسبت چهلمین سالگرد شریعتی برگزار می شود سخن از پارادوکسی بود که شریعتی به آن دچار است و به نظرم شامل هدی هم می شود. پارادوکسی در نگاه و رفتار روشنفکرانه آن دو: از یک سو ابراز انزجار از انسان متوسط و زمانه متوسطپرور و ای بسا احساس بیگانگی با مردم زمانه و از سوی دیگر ضرورت و تأکید بر مردم، نزدیکی به خواستها و مطالبات آنها، به زیست و زبان آنها و از همین رو متهم به نوعی پوپولیسم.
هدی و شریعتی هر دو با اعلان بیزاری از این وضع شروع می کنند و در این احساس تنهایی با هم مشترکند: بیزاری از زمانه متوسط پرور و آدم های متوسط .شریعتی معروف است به داشتن احساس تنهایی در میان اجماع مسلط . انسان متوسط که مورد نقد شریعتی قرار میگیرد موجود دردسترس و پیش پا افتادهای است که به حداقلها خو کرده و بدون خلاقیت است. این را هم در نقدی که به سیاستمداران زمانه خود می زند می توان دید و هم در مقدمه کویر و هم در بیان فاصله با متولیان استابلیشمنت ها . در یادداشت های صابر همین برآورد اعتراضی و گاه بی اغماض را نسبت به موقعیت موجود و آدم های موجود می بینیم. او در شرح این وضعیت از موجوداتی سخن می گوید:" سرسپرده، خو کرده به اندک، با مطالباتی محدود، انسان هایی در حال استحاله، با خدایان پرتابلی، مکانیکال و رباط گونه، خدایان نسبی و اقلی، ناتوان از آفریدن سرمایه، فردیت گرا و مصلحت گرا، جان های بی جست و خیز، فاقد ایمان های مبشر..". این ها همه تعابیر هدی است در یادداشت هایی که او در سال 85 نوشته است. ( «هشتفراز و هزار نیاز»، )صابر می گوید «چیزی در درون فسرده است و چیزی در بیرون گم شده». او با این انزجار آغاز میکند؛ قرار گرفتن در جامعهای که فسرده است و جامعهای که درونهای فسرده دارد و بیرونهای خالی و بیوعده. در این تحلیل گاه بسیار رادیکالتر از شریعتی است. این دو متوسط ستیز با این همه در ضرورت بازگشت به مردم با یکدیگر مشترک اند: بازگشت به سوی ضعیف تر ها، شکننده ها، جوانان، اقلیت ها، نادیده شده ها ..به تعبیر خود صابر "از میدان امام حسین به پایین تر ها".
پارادوکس در همین جاست: از یکسو ابراز انزجار از آدمهای دردسترس و شبیه هم و از سوی دیگر روشنفکر مردمگرا، جمعگرا، اجتماعی و در جستجوی پیدا کردن نوعی ربط بین خود و اکثریت و حتی از بین طبقات اجتماعی مختلف مردم با محرومترینش. شریعتی از انسان متوسط دهۀ چهل میگوید و هدی صابر از انسان دهۀ هشتاد و مشخصا روشنفکری دینی دهه 80. این تنش است که به روشنفکری این دو، خصلتی تراژیک میدهد و به نظرم میآید که همین درک مشترک، شریعتی را علی رغم تفاوت هایش به هدی صابر نزدیک میکند. (تفاوت ها را بعدا توضیح می دهم). در این نگاه روشنفکر موجودی می شود: الف- مجبور به تفکیک ساحت ها : دینی برای خود ، دینی برای دیگران؛ ب- مجبور به انتخاب میان خود و دیگری. پ- مجبور به فداکاری و از خودگذشتگی. ت- مجبور به پیش برد چند پروژه به شکل توآمان. هم خودسازی انقلابی و تزکیه نفس و هم مبارزه برای دیگران. ج-مجبور به چند زبانی کردن پروژه .
شریعتی بین انزجار از انسان متوسط از یک سو و ضرورت تغییر اجتماعی به دنبال ربط است. در تلاش برای این که احساس تنهایی را به نگاهی اعتراضی و طرحاندازی گونۀ دیگری از زیست بدل سازد. از همین رو روشنفکری برای شریعتی از جنس پیامبرانه میشود، نوعی دعوت؛ موجودی تنها ولی ضرورتاً مجبور به گفتگو با خلق. چرا خصلت تراژیک؟ زیرا برای پیش برد این هدف مجبور به ایثار است، مجبور به انتخاب بین خود و منافع مردم، بین خود و ضرورتهای اجتماعی، مجبور به پیش بردن چند پروژه متضاد است.(همان تقسیم بندی ای که شریعتی مدام مجبور است میان خود و دیگران انجام دهد: " برای خود، برای دیگران؛ دینی برای خود ، دینی برای دیگران)همان تضادی که میان" شرایط اجتماعی" خود و "وضعیت انسانی"اش قائل است. باید حیات اش را ساحت بندی کند تا مجبور به نادیده گرفتن خود نشود و نهایتا مجبور به چند زبانی کردن این دعوت به تغییر است؛ دلواپس همه اقشار. صابر نیز به تفاوت روشنفکر ایرانی و روشنفکر غربی از همین منظر اشاره دارد و تأکید می کند که روشنفکر ایرانی نمی تواند شبیه روشنفکر فرانسوی ساکن "اتاقک فکر"ش باشد و خلوتنشین. نه تنها باید متفکر باشد و نوآور و اندیشه ورز که باید الگوی اخلاقی نیز باشد و به تعبیر آن ایام : "طراز مکتب". این همه نیازمند تزکیه نفس است و خودسازی. می شود روشنفکری از جنس پیامبرانه در اینجا که ماییم: تنویر، دعوت و ایجاد تغییر. هم معلم اخلاق است ، هم قصد الگوسازی دارد، هم آستین بالا می زند و....هم با تنهایی خود می سوزد و می سازد؛ کسی که به چندین زبان سخن می گوید: با روحانیت صحبت می کند ، با افراد جامعه در لایههای پایینتر از میدام امامحسین(ع) و با لایههای سنتی جامعه. این سه وجه است که شریعتی را به هدی صابر نزدیک میکند و از همین نقطه است که اختلافاتشان شروع می شود.
روشنفکر-پدر : مشفق
برای صابر الگوی ایده آل روشنفکری "مبشری است و نیز بودن در پی تحقق" و گواه این مدل را مثلث "بازرگان، سحابی، طالقانی" می گیرد. (بر خلاف روشنفکران دینی دهه 80 با خدایی که بسط نمی یابد و حداقلی است). روشنفکران دهه چهل، خلاق سرمایه و سازندۀ نهادها بوده اند(1339تا 1342) آگاهیبخش بوده اند، مبشر و هم محقق ـ در پی تحقق ـ این ایدهآلها بودند و دست آخر اینکه روشنفکرانی بوده اند که توانستند پدری کنند. پدری کردن یعنی رها نکردن فرزند در مراحل بزرگ شدنش و این یعنی ضرورت آلترناتیو سازی برای همه مراحل زندگی (حتی تجربه عاشقانه و تشکیل زندگی مشترک) چرا که روشنفکر ایرانی هم زمان باید قهرمان باشد، طراح الگوی آلترناتیو برای «بودن» باشد و در عین حال نهاد ساز. ترکیبی باشد از "منش، روش و بینش" . روشنفکر فقط کسی نیست که رسالت خود را محدود به آگاهی بخشی و تنویر افکار می کند او باید نگران عوارض این سوژه جدید اجتماعی که سر می زند نیز باشد و ببیند که در "کوچه پس کوچههای اجتماعی" چه بر سرش می آید؟ فقط ازاد کردن نیرو کافی نیست؟ "روشنفکر مسئول" (همچون روشنفکران دهه 40) کسی است که هم آگاهی بخشی تودهای را مد نظر دارد، هم مواضع بزنگاهی دارد و هم رویکرد استعلایی( یعنی تو را تغییر میدهم؛ انسانی آفریننده سرمایه و تغییر یافته). کسی که هم به سیستانی می اندیشد و هم به الحاق به جهان. روشنفکر در عین حال یک نهادساز(مواضع بزنگاهی، رویکرد استعلایی، آگاهی بخش توده ای، )است و قادر به اینکه هویت را به تشکل بدل سازد. (شرکت سهامی انتشار، انجمن مهندسین، مسجد هدایت را مثال می زند در دهه 40-50 و اینکه آنها در ارتباط با سنن سنتی جامعه مسجد، بازار بودند.) صابر برای کلمه روشنفکر از تعبیر «مشفقون» استفاده میکند. اگرچه می گوید مشفق کسی است که فقط چند گام از مردم جلوتر حرکت می کند.
انسان مرتفع
چنین پیداست که روشنفکر موجودی است که در سه جبهه همزمان میجنگد: طرحاندازی انسان ایدهال، مبارز سیاسی، تئوریسینی که باید گام به گام با نظریههای روز جلو بیاید. هم از روشنفکرمی خواهد که همچون تختی محدود به حرفه خود نباشد و هم انتقادش این است که چرا روشنفکران دینی امروز، همچنان که بازرگان در زمان خود پا به پای ایدههای نیوتن پیش آمد، همسو با تحولات علمی تا کوانتوم نیامده اند و به روز نیستند. هم از او می خواهد که به زبان جوانان سخن بگوید و هم با مردم حومه نشین هم نشین باشد. هم با جهان همسخن شود و هم مسجد و بازار را رها نکند. هم الگوی اخلاق و هم نظریه پرداز جهانی. چنین پیداست که در این نگاه ،"مشفق" بر خلاف آنچه هدی می گوید انسانی نیست که فقط چند قدم جلوتر از دیگران است ، بلکه "مشفق"، انسانی است مرتفع ؛ انسانی که به کمک خدای بهاصطلاح بسطیافته، با ایمان مبشر خود در همه جبههها میجنگد.
پرسش این است : چگونه می توان از این "انسان های مرتفع"؛ این انسان های "تام" الگو گرفت؟ به عبارتی پدری شان را پذیرفت؟ این انسان های غیر قابل دسترسی که از ما متوسط ها فاصله می گیرند تا بتوانند میل به جور دیگری بودن را در دل ما ایجاد کنند؟ از یک سو باید با ما تفاوت داشته باشند و از سوی دیگر نباید در این عدم تشابه دچار انزوا شوند. قهرمان کیست؟ نماد آرزوها و خواسته های ما و یا سمبل درافتادن با اجماع زمانه؟ به نظر میآید که پاسخ صابر دوگانه است: یعنی، همان دوگانۀ آغازینی که در تحقیر انسان متوسط از یک سو و در عین حال ضرورت رفتن به سمت انسانِ متوسط دچارش بود. از یک طرف صابر را می بینیم که نوستالژیکِ الگوهای دهه سی و چهل (سحابی، بازرگان و طالقانی) است؛ آنهایی که آفریننده سرمایه بودند، نهادساز بودند و از طرف دیگر اعتراف میکند که این الگوها، الگوهای قدیمیاند. صابر قبول می کند که "قهرمانان میمیرند" و به این معنا قبول می کند که هر نسلی قهرمان خودش را دارد و اینکه منِ امروز دیگر نمیتواند از الگوی مصدق یا بازرگان تبعیت کند. اینها دیگر شبیه من نیستند. در اینجا اعترافی وجود دارد و آن اینکه قهرمان امروز باید شبیه من امروزی باشد و با زبانی جدیدی سخن بگوید. صابر به نظر می آید این نسل را –علی رغم تفاوت هایش -تحقیر نمیکند و برعکس میگوید این نسل شالودهشکن است و پرسشهای بنیادین دارد. تاکید میکند که باید قهرمان جدیدی با زبان جدیدی سر زند و به امکان برقراری نسبت دیگری با ارزشها اندیشید. و برای نسل جدید و با جهانی شدن باید زبانی جدید خلق کرد از جنس انسان جدید. بازگشت به متن با روشی جدید. اما شاید به دلیل همان نوستالژی نسبت به نوعی از قهرمانی دیروزی برای ما روشن نمیشود که از کدام انسان مرتفع قرار است پردهداری شود ؟
پاشنه های اشیل:
-نقاط ضعف ِ نقطه قوت های هدی صابر را شاید بتوان اینچنین شمرد:
-نوستالژیک است: الگوی روشنفکریِ مورد قبول هدی صابر علی رغم تأکید بر ضرورت به روز شدن و تا به امروز آمدن همچنان دستخوش نوعی نوستالژی است؛ نوستالژی برای روشنفکری دینی دهه چهل. صابر قبول دارد که الگوها همچون نماد نوعی منش، روش و ارزش می میرند و دستخوش زمان اند اما الگویی که به آن فرا می خواند تن به دینامیک زمان نداده است: طرح اندازی های کلان از انسان تمام با ارزش هایی که مطلق نگریسته می شوند.
-درکی متولی گرایانه از روشنفکری دارد: علی رغم اعتقاد به مشارکتی کردن و گسترده کردن پروسه دموکراسی درکی متولی گرایانه از روشنفکری دارد: حاضر همه صحنه ها، پاسخگو به همه پرسش ها و طراح الگو برای تغییر. پدرانه، دغدغه فرجام دارد و همین دلنگرانی روشنفکری او را کنترل گر می کند. پدر دلواپسی که که همه مراحل رشد فرزندش را زیر نظر می خواهد؛ بی تردید در کنترل ایده ها و ارزش ها با این همه می دانیم و می داند که درک از این همه دستخوش زمان و در معرض تحول است و بر این ترس از غیر مترقبه باید غلبه کرد. در مورد حرکت شریعتی نیز همواره این نقد شنیده می شود که به دلیل نساختن نهاد و نداشتن رویکرد سازمانده ، نیرویی هایی را برای جبهه های متعارض آزاد کرد. هدی صابر بر اساس این تجربه است که از ضرورت مربی گری و الگو سازی و نظارت بر مراحل متعدد نیروهای آزادشده سخن می گوید. قصد کنترل ندارد اما پدری است مسئول که آستین ها را بالا می زند تا بلافاصله برای نیروی ازادشده «خانه» و یا سامانه ای تعریف کند. (بالازدن استین همچون حنیفنژاد و طالقانی و بازرگان). تفاوت شریعتی و صابر -علی رغم اشتراکات برشمرده شده –شاید در همینجا باشد: درکی متفاوت از پدری کردن، از روشنفکری و احتمالا الگو. درک هدی صابر از پدری کردن، انسان "مرتفع" ساختن است .(تعبیری از خود او). این نوع نگاه وجهی کنترل کننده دارد و این خطر که جایی برای خلاقیت و خودکفایی نگذارد و از همین رو فاصله می گیرد از مخاطبی که امروز به نام "زندگی زیباست"، در پی کشف آن و ناشناخته شدگی آن است. و دست آخر این پرسش محتوم: انسان مرتفع کیست؟
-دستخوش نخبه گرایی است. صابری که منتقدِ نخبه گراییِ روشنفکرانهِ روشنفکران است خود نیز به دلیل درک مرتفع از انسان ایده آلی که ترسیم می کند او را از دسترس خارج می کند و قهرمانش را به تنهایی محکوم می کند؛ ستایش انگیز اما غیر قابل دسترس؛ موجودی مرتفع اما تقلید ناپدیر. نسل "شالوده شکن" امروز، این اسطوره ها را شکسته می خواهد تا جا باز شود برای الگوهای دیگر... در زمانه اعاده حیثیت از زندگی همچون امر غیر مترقبه، واقعیت سرشار از پیدا و پنهان، زندگی روزمره و تولیدات خاموشش،سر زدن اشکال جدید مقاومت در برابر قدرت، الگوی "روشنفکر-قهرمان-پدرِ "صابر غیر قابل دسترس است و این نگاه، از خود صابر نیز معلمی تنها می سازد با این خطر که " ایستادگی بر سر پیمان" شکلی اگزوتیک به خود گیرد. همان صابری که در کوچههای سیستان و بلوچستان با همهکس مینشیند و با همهکس سخن میگوید؛ بی هیچ فخرفروشی ای ارام آرام چنان بی اغماض است که ارتفاع می گیرد و از مدار ما و زندگی متوسط ما دور می شود و می شود یک نخبه؛ نه همچون یک روشنفکر بلکه به مثابه یک قدیس، مانند همه اسطورهها. ستایشش می کنیم اما دیگر به او گوش نمیکنیم و برای خود قهرمانهایی در دسترس میسازیم. و این تقصیر همان "مشفقی" است که قرار بود فقط چند قدم جلوتر از ما باشد.
بر می گردم به انسان متوسط و زمانه متوسط پرور. گفته می شود که قهرمان امروز ما، انسان بی نام و نشان زندگی روزمره است؛ موجودی که معلوم شده است –بر خلاف دیروز- خود مولد است گیرم مولد تولید هایی خاموش(به قول میشل دو سرتو). گفته می شود که زندگی پدیدهای است سیال و فرار و غیر قابل کنترل و سرشار از غیر قابل پیش بینی و امکان ندارد بتوان به انقیاد درآوردش. تردیدی نیست که در این زمانه سرسپردگی و تن داده، با هدی صابر می توان به جور دیگری زندگی کردن اندیشید و مطمئن بود که دعای خیر او بدرقه راه ما خواهد بود اما ما به حضور او در کنار خود و نه بر بالای سرمان احتیاج داریم . در غیر این صورت او می ماند تنها و ما می مانیم متوسط.
سایت بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی