هدیه شیرپور دختری که رویاهایش ناتمام ماند

هدیه شیرپور دختری که رویاهایش ناتمام ماند

فروغ سمیع‌نیا


اولین بار در زندان لاکان رشت دیدمش؛ روز اولی که در زندان بودم، ۷ دی ۹۸. اول صبح بود. یکی از زندانی‌ها که با من صحبت می‌کرد وقتی اتهامم را فهمید با چشم به دختری جوان اشاره کرد و گفت او هم اتهامش سیاسی است، از اواخر آبان اینجاست، امروز هم تولدش است. بلند شدم و به طرف دختر جوان رفتم که لباس‌هایش را جمع می‌کرد.

گفتم «تولدت مبارک، چند ساله شدی؟»

تشکر کرد و گفت:

-      ۱۹ سال. تو چند سالته؟

-      من متولد شصت و یکم

-      مادر منم  متولد شصت و یکه. کارگر کشاورزیه و کار می کنه.

-      چه جالب  پس من هم می‌تونستم یه دختر داشته باشم که زندانی سیاسی باشه.

خندید. من هم خندیدم. واقعا چه آینده‌ای می‌توانستم برای دختر نداشته‌ام متصور شوم وقتی هدیه روز تولد ۱۹ سالگی‌اش را در زندان مشغول تحمل حبس یک ساله‌اش باشد. این دیالوگ کوتاه مقدمه دوستی من با دختری جوان شد که پر از شور زندگی و شور و عشق برای مبارزه بود.

هدیه شیرپور ابتدا در ۱۰ مهرماه ۹۸ به دنبال فراخوانی به خیابان آمد و در چهارراه گلسار رشت دستگیر و به اطلاعات سپاه تحویل داده شد. پس از گذراندن دوره بازجویی بعد از ۱۰ روز با ضمانت آزاد شد. هدیه دوباره ۲۶ آبان به خیابان آمد و ۲۷ آبان، صبح با صدای مامورین اطلاعات سپاه که او را شناسایی کرده بودند از خواب بیدار شد. هدیه برای بار دوم بازداشت شد و سریعا در دادگاه محاکمه شد.

بازپرس پرونده‌اش اتهامات زیادی را به واسطه حضورش در دنیای مجازی و خیابان علیه او وارد کرده بود. اما نهایتا قاضی پرونده هدیه را به خاطر توهین به قوه قضاییه به یکسال حبس تعزیری و به خاطر پرونده دیگرش نیز به سه سال حبس تعلیقی محکوم کرد.

هدیه از یکی از محلات حاشیه شهر رشت می‌آمد؛ جایی که فقر و انواع آسیب‌های اجتماعی همراه همیشگی مردم است. تعداد زیادی از هم محله‌ای‌ها و دوستانش زندانیان عادی زندان لاکان رشت بودند. کلا هدیه با همه زندانیان روابط بسیار خوبی داشت چون از جنس خود آنها بود. او می‌گفت وقتی غم و درد مردم را می‌بیند به مرز جنون می‌رسد و می‌خواهد کاری انجام دهد.

همه دغدغه‌اش رسیدن به آزادی بود. در جواب زندانیان عادی که به ما می‌گفتند بعد از خروج از زندان حتما از کشور خارج می‌شوید می‌گفت من هرگز ایران را ترک نمی‌کنم، باید ایستاد و مبارزه کرد و من در دل چقدر او را تحسین می‌کردم.

از او خواستم تا درخواست آزادی مشروط دهد و بیرون بیاید. می‌گفت حق آزادی مشروط را برای آینده نگه می‌دارم اگر حبس طولانی بگیرم، یکسال که چیزی نیست. او در زندان خود را برای ادامه‌ی مبارزه آماده می‌کرد و برای آن برنامه هم داشت.

چقدر دردل و زبان تحسینش می‌کردم. اینهمه عصیان‌گری و شهامت از دختری به سن او انتظار نمی‌رفت و این صفات من را شگفت‌زده و عاشق می‌کرد. عصیان‌گری او از سالها پیش شروع شد وقتی در مدرسه نتوانست نظام آموزشی غلط و دیکتاتور مابانه را تحمل کند. به خاطر اعتراض‌های پیاپی از مدرسه تبعید شد و در نهایت در مدرسه جدید نیز با اعتراض به شیوه خودش در مقابل ناظم خودرای، کلا از مدرسه اخراج شد. هدیه از کلاس ده به بعد دیگر نتوانست در نظام آموزشی که شاگردان مطیع می‌خواهد درس بخواند و چند سال بعد بر علیه کل این نظام شورش کرد.

هدیه پایان سال ۹۸ با مرخصی متصل به آزادی بیرون آمد، اما همچنان سه سال حبس تعلیقی تهدیدی همیشگی برایش بود. با وجود همه این تهدیدها اما هدیه همچنان به فعالیت خود با احتیاط بیشتر ادامه داد. برای گذران زندگی به انواع شغل‌های کاذب روی آورد و برای امرار معاش در جامعه‌ای که فرصت شغلی برای دختری جوان وجود ندارد، تلاش می‌کرد. با همه این رنج‌ها یکی از کارهایش کمک به آسایشگاه معلولین رشت بود؛ آسایشگاهی که در طول دوران حبس هم نگران ساکنین آن بود.

 ۲۳ خرداد ۱۴۰۰ وقتی هدیه با دوستانش از زیباکنار به رشت برمی‌گشت در اثر سانحه تصادف جانش را از دست داد. قلبی که تنها به عشق مردم می‌تپید در همان لحظه تصادف از تپش ایستاد و دنیایی از عشق و شور و امید به ساختن دنیایی برابر را با خود از بین برد.

تمام لحظات خندیدن و خشم و فریاد و اعتراضش در زندان همچنان در ذهن من مانده. تنها به زندگی ناتمام هدیه می‌اندیشم که بخاطر زندگی در جامعه‌ای نابرابر و پر از بی‌عدالتی به قهقرا رفت. هدیه آرزو داشت که روزی رسیدن به جامعه‌ای برابر و آزاد را در خیابان جشن بگیریم، اما بدون تحقق این رویا از دنیا رفت.

این یادداشت شاید در ظاهر برای هدیه شیرپور نوشته شده است؛ زنی آزادی‌خواه و مبارز که در همین خاک ایستاد و لحظه‌ای از مقاومت باز نایستاد. اما در واقع تلنگری به ماست که یادمان باشد چه جانها و آرزوهایی در دل خاک این کشور مدفون شده است و تحقق این رویاها تا چه اندازه مهم است.



Report Page