نیچه و شاعران

نیچه و شاعران

پوریا معقولی

نیچه و شاعران


شاید یکي از بحث‌برانگیزترین و مشهورترین مفاهیمِ مطرح‌شده توسطِ نیچه، دیدگاهِ او در بابِ شاعران باشد. در کتابِ "چنین گفت زرتشت"، نیچه شاعران را باصفاتي چون: خودپسند، خودفریب، دروغزن و ... توصیف کرده و اندیشه‌یِ ایشان را بی‌بهره از حقیقت می‌داند. امّا آیا به راستی، می‌توان ریشه‌هايي مستحکم و مستعد در فلسفه‌ی او برای این مسئله پیدا کرد؟ آیا می‌توان با ذکر و حفظِ چند گزین-گویه در بابِ اندیشه‌ی نیچه و موضعِ او نسبت به شاعران داوری کرد؟ بدیهی است برای روشن شدنِ مباحثِ فلسفی، بررسیِ آن‌ها در کلیّت و تمامیّتِ‌شان ضروری است و اساساً فلسفه‌خوانی را نمی‌توان جدایِ از دیالوگِ مستقیم با متون متصوّر شد؛ امّا این نوشتارِ کوتاه، کوشش خواهد کرد که مدخلي برای ورود به ابوابِ اندیشه‌ی نیچه فراهم آورد.

پیش از هر چیز، باید توجّه خود را به تأثیرگذاریِ شعر و گفتمان‌هایِ شاعرانه معطوف نماییم. در این قالبِ سخن، راست و دروغ در هم آمیخته و به دلیلِ زیباییِ ظاهری، امکانِ داوری را از مخاطب سلب می‌کند. در نتیجه، شاعران، این امکان را دارند که سخناني سراسر پوچ را به ذهنِ خواننده و شنده تزریق کرده و به دلیلِ استعمالِ آرایه‌های ادبی و موزونیِ سخن، اذهانِ مخاطب را محسور و قوّه‌یِ شعور و نقّادی او را تعطیل نمایند. در سنّتِ شعری [البته، مقصودِ نیچه همه‌ی شاعران نیست.] همواره بازی با واژگان و به تعبیرِ نیچه "گِل آلود کردنِ آب‌ها" جایگزینِ جستجویِ خالصانه برای یافتنِ چشمه‌‌های ناب و پاکِ حقیقت می‌گردد. بنابراین، نخستین وجهِ انتقادِ نیچه به شاعران را می‌توان چنین صورت‌بندی کرد: «زیباییِ ظاهریِ سخن، سببِ غرق شدنِ مخاطبان در لذّتي مستانه گشته و امکانِ نقد را از ایشان سلب می‌کند؛ همچنین، لفاظي و بازی با واژگان در سنّتِ شعری سببِ پیدایشِ معجوني از حقیقت و ناحقیقت گشته که تشخیصِ آن امري بس دشوار است.»

پاره‌یِ دوّمِ انتقادات را می‌توان مختصِّ شاعرانِ عارف-مسلک و ادیباني دانست که اشعارِ خویش را دارای منبعي الهی و آن-جهانی می‌دانند. درکِ این مسئله، برایِ ما چندان دشوار نیست؛ ادعایِ الهی دانستنِ مضامین شعر و متصل بودن به دریایِ حقایقِ ازلی و ابدی، تقریباً در نزدِ همه‌ی شاعران مشترک است. افزون بر آن، «از خود بیگانگیِ» شاعران و حالاتِ خلسه‌وارِ ایشان نیز،شدیداً موردِ تمسخر و انتقاد قرار می‌گیرد. «باري، شاعران همه باور دارند که هرگاه کسي بر چمن یا بر دامنه‌اي خلوت بیارَمَد و گوش بسپارد، از آن چیزها که در میانِ زن و آسمان [سرگردان] است چیزي دستگیر-اش خواهد شد.» (فریدریش نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمه‌ی داریوش آشوری) برایِ خوانندگانِ نیچه، این سخنانِ انتقادآمیز، احتمالاً حکایتِ سقراط و "وهم‌هایِ شنیداریِ" او متجلّی خواهد گشت. وهم‌هايي که نیچه آن‌ها را سرآغازِ تبهگنی و تباهیِ اندیشه می‌داند؛ نیچه ادعایِ حقیقتِ مطلق را مضحک و مطرح کردنِ اتصال به حقیقتِ مطلق از جانبِ شاعران [و البته فیلسوفان] را بسا مضحک‌تر می‌داند.

جالب است بدانید که این ادعا، در موردِ شاعرانِ باستانی نیز صدق می‌کند؛ به عنوانِ مثال: می‌توان از موس‌ها (به یونانی: Mουσαι) در یونان‌باستان نام برد. موس‌ها، دخترانِ نُه‌گانه‌ی زئوس و منبعِ الهامِ شعرا به شمار می‌آمدند. «اکنون ای الهه‌های هنر که در کوهستان‌های اولمپ جای دارید و خدایانید و همه جا پدیدارید و همه چیز را می‌دانید در صورتی که ما جز بانگی نمی‌شنویم و چیزی نمی‌دانیم. [...] (هومر، ایلیاد، ترجمه‌ی سعید نفیسی) ممکن است خواننده‌ی آگاه از این "تعمیم به کلّ" انتقاد کند و اساساً وجودِ چنین باورهایِ اسطوره‌ای را در نزدِ شاعرانِ پسا -روشنگری منکر شود؛ امّا جنبشِ رمانتیک نیز عملاً با توسّل به شهودها و باور به «منِ» ثابت و بدونِ تغییر، کاملاً از طریقتِ فلسفه فاصله گرفته‌اند. درست است که در نزدِ اغلبِ رمانتیک‌ها باور به چنین خرافاتي غایب است؛ امّا این به معنایِ آزاده‌جانیِ کامل و چشم بریدن از اُمیدهایِ فرازمینی نیست. «ولی این همه احتراز از پذیرش و امساک در دهش شایسته‌ی علم نیست. آن کس که فقط به تهییج یا تسکینِ روحی دلخوش است، آن کس که می‌خواهد فرابودِ خویش و اندیشه‌اش را در ابرهایِ تیره بپوشاند، آن کس که در طلبِ لذتِ [داغِ غم] نامتعینِ این اولوهیتِ نامتعین است، بگذار هر جا که می‌تواند پیدایش کند به دنبال‌اش بگردد؛ بر چنین کسی دشوار نیست دلخوش‌کنکی برای خود بیابد و بدان ببالد. فلسفه، اما، به این گونه تهییج‌ها و تسکین‌های روحی نیازی ندارد.» (هگل، پدیدارشناسی جان [روح]، ترجمه‌ی باقر پرهام)

مسئله‌ی بعدی، که به بندِ نخست، پیوند می‌‌خورد، پیروی از قالبِ شعری در کتبِ مذهبی و عوامانه است. نگاهي گذرا به تاریخچه‌ی متونِ مذهبی و عرفانی، استفاده از شعر و آرایه‌های ادبی را در آن‌ها آشکار خواهد کرد: نسب‌نامه‌ی خدایان در یونان باستان، وداها، اوستا، ارژنگ، قرآن و... از جمله متوني هستند که دست‌‌کم از قالبي موزون تبعیّت می‌نمایند. «وَه که در میانِ آسمان‌ چه چیزها ست که تنها شاعران به خواب دیده‌اند و بس! و از همه بالاتر، بر فرازِ آسمان‌ها: زیرا خدایان همه مَجازهای شاعرانه‌اند و تَرفندهایِ شاعرانه!» (نیچه، چنین گفت زرتشت) همچنین در موردِ عوام‌زدگی و نفرتِ نیچه از چیزهایِ همگانی می‌توان به پاره‌یِ زیر اشاره کرد: «کتاب‌هایي هست که بنا به آن رواني و نیرویِ حیاتی‌اي پست بدان‌ها روی کند یا والا و نیرومند، برایِ روان و سلامت ارزش‌هايي باژگونه دارند: در وجهِ نخست، کتاب‌هایي خطرناک‌اند و ویرانگر و فروپاشنده؛ و در وجهِ دیگر، بانگِ مُنادیِ لشکراند که دلیرترینان را به میدانِ دلیری‌شان فرامی‌خوانند. کتاب‌هایي که برایِ همه‌یِ عالم نوشته می‌شوند، همیشه بویِ گند می‌دهند: بویِ مردمِ کوچک به آن‌ها چسبیده است. هر جا که مردم می‌خورند و می‌آشامند، حتّا آن جا که پرستش می‌کنند، این بو بویایی را می‌آزارد.» (نیچه، فراسویِ نیک و بد، پاره‌ی ۳۰) در مقامِ توضیح، می‌توان افزود که نیچه در پیِ مخاطبان و گوش‌هايي خاص است و هیچ‌گاه از حقّه‌ها و تردستی‌هایِ شاعران برایِ فریفتنِ توده‌ی مردم بهره نمی‌برد؛ سخنِ وی با گوش‌های نیوشا و آزاده‌جاناني است که از ارزش‌هایِ کهنه به تنگ آمده‌اند و دهانِ زرتشت را با گوش‌هایِ سنگین‌جانان کاري نیست.

در پایان، این پرسش باقی می‌ماند که با توجّه به بیانِ شاعرانه‌ی نیچه، آیا می‌توان او را شاعر دانست؟ برای درکِ این مسئله باید دو ساحتِ شیوه‌ی بیان و درون‌مایه را از هم جدا کنیم: ساحتِ نخست را می‌توان قالبِ ظاهریِ هر نوشتار و کلامي دانست که بنا بر قراردادها در هر ملل آن را طبقه‌بندی می‌کنند. برای مثال شکلِ ظاهریِ یک رباعی در زبانِ فارسی و عربی همواره ثابت است و مصراع‌هایِ اوّل، دوّم و چهارم هم‌قافیه‌اند و در موردِ مصرعِ سوّم شاعر این اختیار دارد که از قافیه بهره نبرد. امّا در ساحتِ دوّم باید توجّه خود را به جان‌مایه و جانِ کلام معطوف نماییم. به عبارتِ دیگر باید به فراسویِ قالب‌ها نگریست و با واکاویِ مباحثِ تخصّصی نسبت به محتوایِ آن‌ها اظهارِ نظر کرد. اکنون در نوشته‌هایِ نیچه و به ویژه در کتابِ "چنین گفت زرتشت" و "حکمت شادان" بیاني به ظاهر شاعرانه را شاهد هستیم؛ امّا باید دید که آیا از نظرِ محتوایی نیز اندیشه‌ی نیچه در ساحتِ محدودِ شاعرانه مانده است؟ برای منظور، درنگي کوتاه بر تعریفِ فلسفه ضروری می‌نماید: «دانشی هست که به موجود چونان موجود و متعلقات یا لواحقِ آن به خودیِ‌خود، (یعنی اعراضِ ذاتیه،) نگرش دارد. امّا این هیچ‌کدام از آن [دانش‌هایی] نیست که پاره دانش نامیده می‌شوند. زیرا هیچ‌یک از دانش‌های دیگر موجود چونان موجود را در کلیّتِ آن بررسی نمی‌کند؛ بلکه آن‌ها پاره‌ای از موجود را جدا می‌کنند و به بررسیِ اعراضِ آن می‌پردازند؛ مانندِ کاری که دانش‌های ریاضی می‌کنند. امّا از آن‌جا که ما مبادی (یا اصل‌ها) و برترین علت‌ها را جستجو می‌کنیم، واضح است که این‌ها باید متعلق به طبیعتی باشند که دارایِ وجود بذاته است. اکنون اگر کسانی که در جستجویِ عناصرِ موجودات بوده‌اند، درست همین مبادی را جستجو می‌کرده‌اند، پس به حکمِ ضرورت این‌ها عناصر موجود بالعرض نیستند، بلکه عناصرِ موجود چونان موجوداند. بنابراین ما هم باید نخستین علت‌های موجود چونان موجود را دریابیم.» (ارسطو، متافیزیک، ترجمه‌ی شرف‌الدین خراسانی) بنابراین، در یک پژوهشِ فلسفی. وجودِ سه رُکن ضروری است: پرداختن به مبادی، پرداختن به مبانی، بررسیِ امور در کلیّتِ‌شان. در فلسفه، بر خلافِ شعر، سخن بر سرِ رهنمود نیست؛ بلکه پرسش‌ها بنیادین و بسیار کلّی می‌باشد. "افلاطون" نیز در رساله‌ی مشهورِ "ضیافت" هدفِ فلسفه را تعریف کردنِ یک چیز در کلیّتِ آن می‌داند. به عنوانِ مثال، فلسفه را با تجلّی‌هایِ زیبایی کاري نیست؛ بلکه در پژوهشِ فلسفی از تعریفِ خودِ زیبایی سخن می‌رود و بدین‌سان در بابِ دیگر مفاهیم.

اکنون به خوانشِ آثارِ نیچه و حتّی اغلبِ قطعاتِ شاعرانه‌ی او، به چه نتیجه‌ای می‌رسیم؟ مگر نه این است که نیچه در پیِ یافتنِ تعریفي برای اخلاق و عدالت و یافتنِ منشأ آن‌هاست؟ آیا "باژگونیِ ارزش‌ها را می‌توان به یک رهنمودِ جزئی، مشابهِ آنچه در دین یا شعر می‌بینیم، فروکاست؟ ایده‌هایِ هستی‌شناسی و معرفت‌شناسیِ نیچه، فارغ از قالبِ بیانِ‌شان، جز فلسفه، ذیلِ کدام یک از ساحاتِ علم قرار می‌گیرند؟

بدیهی است که این نوشتار، ادعایِ جداییِ کاملِ شیوه‌ی نگارش و محتوا را ندارد؛ امّا ماندن در لایه‌هایِ ظاهری و عدمِ توجه به جان‌مایه و مقصود را نیز برنمی‌تابد. باري، چنان‌چه خودِ نیچه در "چنین گفت زرتشت" می‌گوید، اندیشه‌ی شاعران به ژرفنا نرفته و شاید بتوان در سنّت ایرانی مشابهِ این جستار را در واپسین بیتِ "موش و گربه"یِ عبید جست‌جو کرد: «غَرَض از موش و گربه برخواندن/ مدّعا فهم کن پسرجانا»


لینک کانال تلگرام چنین گفت نیچه

لینک کانال تلگرام یادداشت‌های فلسفی

Report Page