تحلیل و بررسی کمیک دومزدی کلاک (حاوی اسپویل) پارت 1

تحلیل و بررسی کمیک دومزدی کلاک (حاوی اسپویل) پارت 1

Templar_vs_assassin

و بالاخره رسیدیم به نقد یکی از مهمترین کمیک های یک سال اخیر. حقیقتش نمیدونم شما چقدر مشتاق خوندن این نقد هستید یا با چه دیدی روی این مقاله کلیک کردید ولی چیزی که من توی این مقاله میخوام بگم در حقیقت برای شما شاید قابل قبول نباشه و من کاملا به این موضوع احترام میزارم ولی دوست دارم بدونید که هدف من این نیست که نظرتون رو عوض کنم یا بگم چیزی از کمیک خوندن حالیتون نیست؛ برعکس فقط میخوام دیدی که من روی این کمیک دارم رو بهتون نشون بدم. امیدوارم از حرف های من لذت ببرید و خب خواهش میکنم اگه منو قابل میدونید که وقتتون رو بهم قرض بدید؛ پس تا آخر این مقاله باهام بیاید و وسطش یهو منو رها نکنید!

من نمیخوام که همه با من موافق باشن بلکه میخوام مردم فکر کنند. الن مور

جمله ی بالا بنظر من یک جمله ی بسیار زیبا و مفهومی هستش چون که با دیدی که من نسبت به این کمیک و کمیک واچمن دارم خیلی جفت و جور شده و این باعث شده که من از این دو اثر لذت بسیار زیادی ببرم.

چند وقت پیش داشتم یک مستند کمیکی می دیدم که درش الن مور از دنیای واچمن میگفت و چیزی که در نتیجه اعلام شد این بود که سوالی که باعث شد دنیای واچمن شکل بگیره این هستش که : " اگر در دنیا ابرقهرمانان وجود داشتن؛ با چه نوع دنیایی رو به رو میشدیم؟"

خب هر کسی که با دنیای واچمن رو به رو شده باشه میدونه که شخصیت های این جهان یکم با شخصیت های یک دنیای ابرقهرمانی تفاوت دارن ولی این باعث نمیشه که سوال بالا از بین بره.

الن مور طی یک سری 12 قسمتی به اسم واچمن علاوه بر خلق یک داستان شاهکار به سوال بالا از دید خودش پاسخ داد و پایان شگفت انگیزی که خلق کرد با جمله ی Nothing Ever Ends در ذهن همه ی کسانی این کمیک رو خونده باشن حک شد و نکته ی جالبی که درنحوه ی به پایان رسوندن این کمیک وجود داره اینه که شاید خود الن هم نمیخواسته ماجراهای واچمن به 12 شماره خلاصه بشه.

با شروع شدن دنیای ریبرث تک تک هواداران کمیک مشتاق اثری به اسم دومزدی کلاک شدند. این اثر ساخته ی ذهن جف جانز هستش که ادامه ای برای شخصیت های دنیای واچمن محسوب میشه ولی با یک سوال متفاوت : "چی میشد اگر الن مور اشتباه کرده بود؟"

وقتی که از لین وین ( خالق سوامپ ثینگ) پرسیدن که چه کسی رو مد نظر داره برای نوشتن درمورد این شخصیت؛ ایشون جناب الن مور رو پیشنهاد کردند و طی صحبت هایی که بینشون رد و بدل شد الن از لین پرسید که آیا مجبوره همون کاری رو با شخصیت انجام بده که لین انجام داد؟

و لین جواب داد : امیدوارم اینکارو نکنی.

و اولین نکته ی دومزدی کلاک اینجا ظهور پیدا میکنه. اگر شما انتظار دارید که با یک دنیای واچمنی دیگه رو به رو بشید باید برید همون کمیک واچمن رو بخونید چون توی این کمیک نویسنده نمیخواد یک شاهکار رو تکرار کنه.

تکرار یک شاهکار اثر مفیدی روی جلو بردن فرهنگ سازی دنیای کمیک که توسط اشخاصی نظیر الن مور، گرنت موریسن، نیل گیمن و ... ساخته شد نداره و اولین نکته ای که درمورد این کمیک باید درک کنید اینه که این اثر دنباله ی داستانهای واچمن هستش نه یک تکرار بلکه یک ادای احترام با دیدی جدید و موضوعی تازه.

پس ما با یک کمیک جدید طرف هستیم که باید دقت کنیم با چه دیدی نسبت به این کمیک نگاه میکنیم. آیا بدنبال پیدا کردن مفهوم و نکته ای که این کمیک به ما میده هستیم و دوست داریم درس جدید یاد بگیریم یا علاقه ای به یادگیری موضوعی جدید در این مورد نداریم و انتظار داریم درسی که واچمن به ما داد رو دوباره توی این کمیک ببینیم؟!

دقت به این نکته که فضای بتمن با فضای گرین لنترن یا سوپرمن فرق داره و انتظار یکسان بودن فضای همه ی این کمیک ها با هم یک اشتباهه چون هر کدوم داستان و فضای بخصوصی رو دارن و قصه ی واچمن و دومزدی کلاک هم همینطوریه؛ در حالی که دومزدی میخواد تن شخصیت ها رو حفظ کنه ولی سوال جدیدی رو میخواد جواب بده پس باید از ابزار های درستش و در دسترسش استفاده کنه و از باکس فعلی بیرون بزنه تا فضای جدیدی رو به دنبال جواب سوالی که در باکس فعلی نمیتونه پیدا کنه؛ کاوش کنه.

اگر واقعا دوست دارید که از دیدی تازه به سوال الن مور نگاه کنید دومزدی کلاک کمیک مورد نظر شماست. این کمیک؛ اثری هست که وقایع داخل واچمن را نه تنها زیر سوال میبرد بلکه با طرح مشکلات جدیدی در دنیای شخصیت های واچمن و ابرقهرمانی دیسی بدنبال یافتن پاسخی برای سوال جدیدش هست.

از دید الن مور دنیایی که شخصیتی مثل سوپرمن ( دکتر منهتن) در آن حضور داشته باشد دنیایی شبیه به واچمن بود ولی چه اتفاقی خواهد افتاد اگر شخصیت های ابرقهرمانی واچمن که دید الن مور نسبت به حضور شخصیت های هیرویی در دنیای واقعی است ؛ با دنیایی از شخصیت های ابرقهرمانی مواجه شوند که برخلاف دنیای واچمن پروژه های قهرمانیشان اثر بخش و مفید است؟ و باز سوال که آیا واقعا هست؟

ببینید این مقاله در حقیقت نقد و بررسی شماره ی نهم این سری هستش ولی من برای توضیح بهتر یک مروری هم به صورت مفهومی با عمق متوسط روی بعضی از شماره های قبلی میرم.

همونطور که بالاتر گفتم؛ کمیک دومزدی کلاک با این مفهوم آغاز به کار میکنه که چه اتفاقی رخ میده اگر شخصیت های واچمن اشتباه میکردند؟

در پایان واچمن مفهومی را مشاهده کردیم که بسیار جالب و جنجال برانگیز بود. مفهومی که ما در پایان واچمن مشاهده کردیم این بود که دنیای واچمن برای متحد شدن به یک دشمن مشترک نیاز دارن و آزیمندیس این دشمن مشترک را ساخت و دنیایی که پر از اختلاف و درگیری بود به یکباره نه تنها متحد شد بلکه کار آزیمندیس (ویلن داستان؟) که کشتار حدودا 3 میلیون نفر بود را توجیه کرد.

و حالا دومزدی کلاک وارد داستان میشود. اگر دقت کرده باشید در کمیک واچمن ما شاهد پنلی هستیم که رورشک بنری را در دست دارد با این عنوان که : " پایان نزدیک است" و این اولین مفهوم نام اثر یعنی دومزدی کلاک است.

اگر به کاور دومزدی کلاک دقت کرده باشید عنوان : "پایان فرارسیده است" را می بینید و این در حقیقت اشاره ی نویسنده به عنوانی است که رورشک در دست داشت.

حالا این یعنی چی؟

شروع کمیک دومزدی کلاک با این حقیقت است که نقشه ی آزیمندیس شکست خورده است. دنیا از حقه ی او آگاه شده اند و اکنون به ساعت قیامت برای دنیای واچمن نزدیک و نزدیک تر میشویم. به نوعی میتوان گفت به حدی نزدیک شده ایم که پایان این دنیا فرا رسیده است. دنیایی که آزیمندیس مبنای اتحادش را بر پایه ی یک دروغ بنا نهاد اکنون که متوجه شده است فریب خورده باید انتخابی بکند: آیا مردم متوجه هستند که همانند کودکانی رفتار میکردند که آزیمندیس مجبور بود اینگونه متحدشان کند و اکنون که متحد هستند؛ آیا بهتر نیست با یکدیگر متحد بمانند و دنیا را خراب نکنند و برای مرگ 3 میلیون نفر کشته شده ارزش قائل شوند؟

یا تصمیم میگیرند که لگد بزنن به همه ی چیزهایی که آزیمندیس تا الان ساخته؟

و در کمیک، مردم دنیای کمیک بجای فکر کردن و دنبال مفهوم رفتن عمل یک فرد سریعا وارد حالت حمله ای شدن و ساعت قیامت دنیای واچمن نه تنها فعال شد بلکه با لشگر کشی های شوروی به کشورهای دیگر به شدت جلو رفته و به موعدش نزدیک و نزدیک تر شد.

حالا چیزی که باعث میشه اوضاع بسیار جالبتر و قشنگتر بشه اینه که ما اینجا به لطف نویسندگی جف جانز داریم در رحقیقت جلوه ای از پرسش های گرنت موریسن درمورد طرز نویسندگی و دید الن مور رو می بینیم (تقابل این دو) که این مفهوم رو میرسونه اتفاقات بد دنیای واچمن در حقیقت تقصیر خود مردم و انسان ها هستش نه وجود افرادی شبیه ابرقهرمان در یک دنیای واقعی. این بحث به نوعی جلوه گر این متن از کمیک "وی فور وندتا" هستش که میگه اگر مردم دنبال مقصر میگردن فقط کافیه توی آیینه نگاه کنن. شاید آسون تر باشه اگه ما انگشت اتهام رو سمت ابرقهرمانا بگیریم ولی هدف پیشرفت به سبب کاهش خطا باید از اصلاح شخصی شروع بشه.

و این تازه شروع ماجراست. چون از یک طرف ما دنیای واچمن رو داریم که از یک دروغ بزرگ آگاه شده و این شوک واقعا از یه طرف قابل تحمل نیست و از اونور اگه حمله ای جبهه بگیریم نسبت بهش باعث تخریب و نابودی بیشتر میشه

توی همین شماره ی اول کمیک دومزدی کلاک ؛ بعد از اینکه می بینیم رورشک برگشته ( رورشک اصلی نیست؛ جدیده) ما شاهد 3 پنل پشت سر هم هستیم. رورشک در حال کلید انداختن در قفل یک در و وارد شدن به مکانی هستش ولی از اونور ما شاهد کلید انداختن سربازان دولتی در لانچ کننده های بمب اتمی هستیم. خب ببینید این 3 پنل یه دنیا مفهوم توشون خوابیده. این 3 پنل در نگاه اول شاید فقط خاص بنظر بیان ولی در اصل بسیار مفهومی هستند و در اصل اشاره ای به صحبت های بالاترمون. اینکه اعمال انسان ها میتونه در عین سادگی ظاهر چقدر تفاوت عمق و اثر داشته باشه. دستی که میتونه دری رو باز کنه ، میتونه باعث گرفتن جان میلیون ها نفر بشه. این درک که هر کاری کنید نتایج اعمالتون ؛ نتایج اعمال خودتون هستش و اثرش به شما برمیگرده. ( اثر طراحی مفهومی تا اینجا قطعا باید براتون چراغ خورده باشه!)

این اتفاق دقیقا مثل این جمله میمونه که وقتی شما بین بد و بدتر؛ بد رو انتخاب میکنید در حقیقت انتخابتون اشتباس چون که فرصت بدتر شدن رو هم بهش دادید. شما همین الان آماده ی پذیرش بد هستید و این ایده که یک راه دیگر و بهتر وجود داره رو کنار گذاشتید. پیشنهاد میکنم برای درک بهتر این موضوع کمیک آل استار سوپرمن گرنت موریسن رو یه بار کامل بخونید و خب خواهش میکنم روش فکر کنید و با زندگی روزمرتون بسنجیدش.

حالا که بحث سوپرمنه بزارید بریم آخر شماره ی 1 این سری. اگر آخر این شماره رو خونده باشید با کلی سورپرایز مواجه میشید که جدید بودن هویت رورشک و همکاریش با آزیمندیس بخشی از اوناس ولی دو نکته ی مهم توی این پایان هستش که 1. الان آزیمندیس به نوعی اقرار به شکست کرده که تصمیم گرفته بره دنبال دکتر منهتن تا خرابکاریش رو جمع کنه و از اونور 2. صحنه ای از سوپرمن رو داریم که کابوس می بینه. شاید این کابوس دیدن سوپرمن بنظر ساده بیاد براتون ؛ خب آره وقتی که با کابوس آشنایی دارید ولی سوپرمن شخصیتی نیست که کابوس ببینه. سوپرمن ذهن آزادی داره و در صلحه و کابوسی هم که دید با اریجین سوپرمن به نوعی در تضاد هستش این یعنی اینکه شاید یه نفر داره با ذهن سوپرمن بازی میکنه شاید یک نفر داره با زندگی کل ابرقهرمانان دی سی بازی میکنه و شاید ما اینجا شاهد یک دروغ بزرگ دیگه باشیم که این دفعه برای دنیای ابرقهرمانی قراره یک ساعت قیامت رقم بزنه.

و این تازه دوستان شماره ی اول بود. همونطور که بالا دیدید مفاهیم این کمیک از عنوان گرفته تا شخصیت پردازی ها و بیرون از داستان ادامه داشت. همینطور طراحی ها حاوی مفهوم هستند. چیزی که تا الان باید واضح شده براتون اینه که این کمیک پر شده از درس و اینا درس هایی بودن که من فقط از شماره ی اول پیدا کردم و قطعا درسهای بیشتری هستن. چیزی که میخوام بگم اینه که باید حواستون باشه برای خوندن این کمیک باید آماده ی یادگیری باشید و با دید کورکورانه و خواندن 30 دقیقه ای سمتش نرید.

خب حالا میریم سراغ شماره ی دوم

وقتی وارد شماره ی دوم این سری میشید یک چیزی رو باید بهش دقت کنید و اون صحنه ی دزدیدن از بانک هستش که مریانت در حال انجام دادن عه و خب طبق معمول دکتر منهتن وارد صحنه میشه و اینجا دلیل اصلیه وارد شدن مریانت به داستان دومزدی کلاک مشخص میشه.

یه ویژگی بسیار خاصی که دکتر منهتن داره سر درگمی این شخصیت در مورد انسان هاست. دکتر شدیدا دنبال درک درست فهم انسان هاست و در کمیک واچمن در مریخ به درک بسیار جالبی از حقیقت تولد انسان ها رسید. حالا اینجا وقتی که دکتر وارد صحنه میشه و مریانت رو نمیکشه به خاطر اینه که مریانت باردار عه و این نکته ی بسیار مهمیه چون 1. اینکه آزیمندیس نمیدونه منهتن به خاطر باردار بودن مریانت بود که نکشتش باعث میشه دوباره یک فرض غلطی تو ذهن آزیمندیس شکل بگیره. این فرض غلط فلسفه ی مهمی رو با خودش بدنبال داره چونکه روی این موضوع میچرخه که انسان ها در مواقعی که بحران براشون شکل میگیره ممکنه دست به باور کردن باورهای غلطی بزنن که براشون احساس امنیت دروغین ایجاد میکنه و این موضوع از طرفی اشاره به وقایع شماره ی یک داره.

و 2. اینجا ما شاهد توجه دکتر منهتن در حقیقت تولد انسانی و ویژگی های اون هستیم که این درادامه خیلی اهمیت پیدا میکنه چون جف جانز موفق شد دکتر رو تنها با یک حرکت تا لول بسیار زیادی به ترس های انسانی نزدیک بکنه در حالی که بخش اعظمی از قدرتش رو حفظ کرد ولی خب جلوتر حتما بهش میرسیم اما درک این نکته که دکتر منهتن همیشه ( بخصوص در کمیک واچمن ) توجه خاصی به ارتباطات برقرار کردن حقیقت خودش با ویژگی ها و ذات انسانی داره یک ویژگی مهم محسوب میشه چرا که این درک نه تنها به شما کمک میکنه کارها و اعمال این شخصیت رو بهتر درک کنید بلکه این مفهوم رو میرسونه که جف جانز با بی دقتی و عدم اطلاع به سراغ نوشتن این شخصیت نرفته.

حالا برای جلوتر رفتن لازمه یه نکته ای رو گوشه ی ذهنتون داشته باشید و اون نکته اینه که وقایع دومزدی کلاک در آینده ی همه ی اتفاقاتی که الان در دنیای دی سی در حال رخ دادن هستش اتفاق می افته. هنوز معلوم نیست چقدر جلوتر ولی چیزی که میدونیم اینه که جلوتر از همه ی این وقایع هستش و حالا چرا من این موضوع رو گفتم؟

وقتی که جلوتر میریم در این کمیک ما میبینیم که دنیای دی سی یجورایی علیه قهرمانا شده و ما هنوز دلیل اصلی این حرکت رو نفهمیدیم ولی جماعتی رو میبینیم که دیگه به ابرقهرمان ها باور ندارن. از طرفی بروس (بتمن) زیر نظر یک روانشناس قرار گرفته چون از اونور لکس داره سعی میکنه که شرکت وین رو بخره و این یعنی دیگه بتمنی در کار نخواهد بود. حالا چرا این مهمه؟ چون وقتی بتمنی نباشه که از گاتهام مراقبت کنه این سوال ایجاد میشه که چه اتفاقی سر دنیای گاتهام میاد؟ و اولین جواب به این سوال از دیدگاه خود بروس وین داده میشه که فاکس به بتمن میگه: "مردم دیگه به بتمن اعتماد ندارن" و بروس در جوابش بهش میگه : " مگه قبلا داشتن؟"

این جواب خیلی مهمه چون یجورایی بروس داره کار خودش رو زیر سوال میبره که برای ما مشخص بشه واقعا هدف وجودی بتمن چی بود؟

اگر دقت کرده باشید در شماره ی 1 ما گفتیم که میتونیم انگشت گناه رو سمت ابرقهرمانها بگیریم ولی مقصر اصلی خود مردم هستند و اینجا توی یک دنیایی که مبناش روی وجود ابرقهرمانا در یکی دنیای واقعی نبوده شاهد وقایعی هستیم که در واچمن برای یک دنیای واقعی رخ میداد یعنی مردم به سمتی دارن میرن که عدم اعتمادشون رو به ابرقهرمان ها داره نشون میده و عدالتی که دنیا اونو با بتمن میشناختن الان تبدیل شده به یک مرض که این سوال رو ایجاد میکنه که در حالی که ما میدونیم کاری که آزیمندیس کرد اشتباه بود؛ این دنیای ابرقهرمانی در چه جهتی میخواد حرکت کنه و اوضاع این جهان رو سر و سامون بده؟!

از طرفی وقتی آزیمندیس و رورشک وارد دنیای گاتهام میشن؛ آزیمندیس میگه این دنیا از جهاتی جلوتر و از جهاتی دیگر عقبتره نسبت به دنیای واچمن و این سوال رو ایجاد میکنه که از چه جهاتی جلوتره؟ آیا واقعا وجود ابرقهرمانا در یک دنیای واقعی کار میکنه؟ یا اینکه نسبت به فاجعه و دروغی که آزیمندیس ایجاد کرده عقب تره و باید شاهد فاجعه ای دوباره باشیم؟

از طرفی این دو شخصیت الان در دنیای دارن قدم میزنن که براشون قبلا حکم یک دنیای تخیلی رو داشته و این رویارویی کردن دنیای واچمن با فلسفه و متد نویسندگی گرنت موریسن هستش که به شخصیت ها اجازه میده از نویسنده در مواقعی جلوتر باشن درست مثل حرفی که آزیمندیس زد و اعلام کرد این دنیا از جهاتی از دنیای واچمن جلوتره.

از اینجا که جلوتر بریم باید حواسمون باشه تو چه مسیری قدم بر میداریم چون الان دنیای واچمن با نابودی خودش داره مواجه میشه و آزیمندیس و رورشک به دنبال منهتن هستند تا اوضاع رو درست کنه. چیزی که باید بهش توجه کنیم اینه که آزیمندیس احمق نیست؛ آدمه و اشتباه کرده ولی احمق نیست و همینکه اشتباهش رو قبول کرده و میخواد راه حلی برای نجات دنیاش پیدا کنه نشون میده که میدونه نباید وقت رو از دست بده. نباید چشمش رو ببنده و الان که دروغش آشکار شده و نتیجه ی بدتری از مشکل اول داشته رو انکار کنه. پس وقتی این دو وارد دنیای دیسی میشن بدنبال اشخاصی میگردن که آنقدر فهمیده باشن که با صرف کوچکترین وقتی آماده ی کمک کردن به این دو باشن. الان وقت این نیست که انکار کنیم وقتشه که با همکاری بهترین مغز ها دنبال بهترین راه حل ها بگردیم.

پس برای همینه که آزیمندیس میره سراغ لوثر: چون دو نابغه کنارهم قرار میگیرن و اتلاف وقت نه تنها بسیار کم میشه بلکه به نوعی تقابل بزرگترین ذهن ها رو داریم که اتفاقی که در ادامه می افته موضوع رو جالتر میکنه.

پس رورشک رفت سراغ بتمن و آزیمندیس میره سراغ لکس لوثر

وقتی رورشک میره سراغ بتمن ؛ بتمن یک وسیله ای گذاشته که وقتی یه کسی وارد بت کیو میشه؛ متوجه بشه و من دوست دارم شما این وسیله رو پیدا کنید چون به نظرم اگه ندیده باشیدش قبلا جستجوی باحالی میشه.

همونطور که رورشک میره دنبال بتمن ؛ آزمیندیس به سراغ لوثر رفته واینجا داستان یجورایی به اوج مفهومی خودش میرسه. تقابل دو ذهن بزرگ.

وقتی آزیمندیس خودش رو به عنوان نابغه ترین فرد دنیای خودش و لکس رو به عنوان نابغه ترین فرد دنیای دی سی معرفی میکنه؛ لکس رسما ازش رو برمیگردونه ومیره تا نگهبانا رو خبر کنه که بندازنش بیرون و این سوال پیش میاد که لکس نسبت به بخش گفته ی آزیمندیس همچین رفتاری نشون میده؟ که ممکنه بخاطر این باشه که آزیمندیس لکس رو باهوشترین فرد دنیا خطاب نکرد و خودش رو شاید در سطح لوثر میدونه

شخصیت لکس لوثر یک شخصیت بسیار مغروری هستش که واقعا خودش رو باهوشترین فرد دنیا میدونه و وقتی نقشه ی آزیمندیس رو برای اتحاد دنیا در واچمن متوجه شد بهش خندید و گفتش که واقعا تعجب کردی که چرا نقشت کار نکرد؟

خب ما میدونیم که نقشه ی آزیمندیس واقعا برای مدتی کار کرد ولی لکس تعجب نمیکنه از آینده ای که ما ندیدیم و در اینجا داره بهمون نشون داده میشه ( از جهاتی جلوتر از دنیای واچمن) ولی آزیمندیس استاد گمراه کردنه و حتی در دنیای واچمن هم دیدیم که چقدر قوی هستش در این گمراه کردن و کلک زدن و حالا آزیمندیس معلوم نیست واقعا میخواد لکس رو به بازی بگیره و یا واقعا به کمکش نیاز داره؟

چون آزیمندیس به نظر لکس درمورد هوش آزمیندیس اصلا اهمیت نداد و حتی گفت که یه زمانی آزیمندیس رویاهای لکس رو داشته و میتونه به لکس کمک کنه که بهشون دست پیدا کنه (حالا کی جلوتره؟)

اما فقط گفته ی لوثر هستش که اثبات تجربی داره یعنی خواننده با تفکر میتونه همینجا ذره ای به برتر بودن آزیمندیس نسبت به لوثر شک کنه.

پس در دنیایی که لوثر ( فردی که اونقدر نابغس که مردم اونو مغرور میبینن ولی شاید این غرور لوثر حق مسلمش باشه) ابرقهرمانا هنوز نمردن و هنوز زندن و برخورد دو دنیایی که قبلا ندیده بودنش یعنی دنیایی که قهرمانا هنوز دارن فعالیت میکنن و دنیایی که قهرمانا توش مردن به نوعی به عطش انسانیت برمیگرده که علاوه بر خواستن دنیای قدیمی به سمت جلوتر میخواد حرکت بکنه (جفت دو دنیا نسبت به هم در زمینه هایی جلوتر هستند؛ لوثر در بسیاری زمینه ها نسبت به آزیمندیس و آزیمندیس نسب به لوثر در بعضی از زمینه ها)؛ یعنی انسان گاهی اوقات دلتنگ دنیایی میشه که هیچوقت ندیدتش. لوثر دنیایی رو میخواد که رویاهاش رو بدست آورده و آزیمندیس مشتاق دنیاش عه اما با صلح جهانی.

و برخورد دو دنیا حالا شروع میشه پس بریم سراغ قسمت سوم داستان.

توی توضیح این بخش من یک راست این بخش داستان رو با بخش بعدی مطابقتش میدم چون مفاهیم این دو بشدت باهم در ارتباط هستند.

اگر قسمت دوم رو کامل خونده باشید میدونید که کمدین اصلی برگشته ولی توی شماره ی 3 میبینیم که دکتر منهتن به نوعی دخالت کرده در مرگ کمدین و این موضوع به علاوه ی قضیه ی اثر آز در دنیای سوپرمن نشون میده که دکتر منهتن از همون اوایل داشته یه سری حرکت هایی رو میزده. خب ما میدونیم دکتر قدرت سفر در زمان رو نداره. دکتر میتونه گذشته، حال و آینده رو همزمان ببینه ولی سفر در زمان توی قدرتاش نیست و با زنده کردن بلیک وهمینطور در دنیای سوپرمن نشانگر این هستش که میزان گذشتن زمان در دنیای واچمن با دنیای دی سی تفاوت داره که کاملا عقلانی هستش و حتی قوانین فیزیک واقعیت در دنیای ما همچین نظری رو رد نمیکنن برای دیدن فیلمی در این مورد میتونید به فیلم اینتراستلار مراجعه کنید که فیلم بسیار خوبی هستش.

برگردیم به داستان؛ کمدین اومده که آزیمندیس رو بکشه و خب صحنه هایی که گری فرنک ایجاد کرده در اون کمیک نه تنها ادای احترامی به مرگ خود کمدین در واچمن هستش بلکه دیالوگ ها اشاره به یک موضوع بسیار جالب دارن. کمدین از مرگ برگشته و الان داره میگه که مرگ یک انسان ها رو عوض میکنه و این خیلی مهمه مخصوصا در شماره ی 9 این سری که در اونجا بهش اشاره خواهم کرد ولی در کنار این اشاره مفهومی که میرسونه اینه که کمدین گرچه برگشته ولی اون آدم سابق نیست و مرگ عوضش کرده حالا در چه جهتی؟ و این جهت چقدر با منهتن در ارتباطه باید مشخص بشه.

اما دیدار رورشک و بتمن چی شد؟ همونطور که در کمیک مشاهده کردیم ؛ بتمن تحت یک آزمون روانشناسی قرار داشت و حالا با رورشک دیدار کرده. تشابه نحوه ی اون ارزشیابی و شخصیت روانشناسانه ی رورشک این نکته رو میرسونه که شاید دیدار این دو نفر اتفاقی نبوده و جالبه که اونو ما کمدین رو داریم که میخواد آزیمندیس رو بکشه و اینور کسی نیست که بخواد با رورشک که همون اهداف آزیمندیس رو دنبال میکنه رو بخواد دنبال کنه و این برای مفهومی که پایان میده خیلی مهم هستش.

بخش جدیدی که توی داستان با این شماره ایجاد میشه بخش مریانت و مایم هستش. تو دنیای دی سی جوکر چند مکان مخصوص به خودش رو جای جای گاتهام داره و این دو نفر وارد یک کلاب میشن که برای جوکره و جالبه وقتی این دو با چهره ی آرایش شده وارد میشن افراد جوکر میگن که رئیس ( جوکر) از صورت با آرایش و گریم خوشش نمیاد و باید برن. خب این جالبه چون که جوکر کسی نیست که بخواد اهمیتی به چیزی بده. جوکر در مرحله ی اول از دنیای بی معنایی میاد و وقتی کسی گریم میکنه در حال رسوندن پیام و معنایی هستش و اینجاست که این تضاد شخصیتی بین این دو و جوکر معنا پیدا میکنه. وقتی هم جلوتر میرویم در شماره های بعدی دلیل این تضاد بیشتر مشخص خواهد شد.

پس آدم های جوکر به مریانت و مایم حمله میکنن و مایم به نوعی یک اسلحه یک تفنگ نامرئی سمتشون میگیره و افرادی که فکر میکردن چیزی اونجا نیست رو میکشه و این خیلی جالبه چون این مفهوم رو داره میرسونه که اگر فکر میکنی معنایی اینجا نهفته نیست شاید تو داری اشتباه میکنی و احتمال این وجود داره که تو معنی رو نمی بینی و ببینید چقدر قشنگ این دو صحنه با هم ارتباط پیدا میکنن و از داستان بلیک که مرگ آدم رو عوض میکنه و الان ممکنه کارهای بلیک معنی دیگری پیدا کرده باشه رو دنبال میکنه.

دو صحنه کاملا مجزا ولی با طراحی و المان سازی فوق العاده داره مفهوم رسانی میکنه.

و بعد از کشتن هممه ی آدم های توی کلاب این دو میرن دنبال جوکر که ببین قضیه ی جوکر چیه؟

خب جلوتر که میریم شاهد شخصیتی هستیم به اسم جانی بلیز. این شخصیت از یک کمیک بسیار قدیمی میاد. از اون کمیک اولیا از اونایی که اوایل شرکتا انتشار میشدن. این شخصیت قدرت وحشتناک زیادی داشت یعنی میشه گفت واقعیت رو میتونست تغییر بده و با دانشی که ما از ترس مستر میکسیس پتلیک از لول های قدرت منهتن داریم میشه حس کرد که این احتمالا بالا وجود داره که جانی دیگه اون لول سابق قدرت رو نداره و با دانشی که خدمتتون عرض کردم و دستکاری های منهتن که بالاتر گفتم داره جریان به این سمت میره که دکتر به نوعی داره تو زندگی این اشخاص راحت دخالت میکنه و حقیقت زندگیشون رو به نوعی داره عوض میکنه براشون.

ببینید توی دنیای دی سی یه تیمی هست به اسم جاستیس سوسایتی و ویژگی ای که این تیم داره یک ویژگی امید دهندس. یک حالت روشنایی در تاریکی زیاد و الان جو دنیای دی سی در کمیک دومزدی کلاک بسیار تاریکه. حالا هنوز مشخص نیست که چرا این جو اینقدر تاریکه ولی چیزی که داد میزنه اینجا نبود اون روشنایی عه. نبود اون امید دهندگی جاستیس سوسایتی هستش و این قشنگ داره به نوعی دستکاری شده های دنیای دیسی رو نشون میده و خب مهمه که نویسنده تا این حد اشراف داره روی شخصیت ها و ذات واقعیشون.

و اما میرسیم به پایان و دوستان چه پایانی. چه عظمتی. بخش پایانی داستان اینجوریه که بتمن میاد به رورشک میگه من فکر میکنم میدونم منهتن کجاست و اینحرفا و با رورشک میرن تیمارستان آرکهام و بتمن رورشک رو توی یک سلول حبس میکنه و بهش میگه تو به اینجا تعلق داری و یعنی چی؟ ببینید رورشک شاید یکم قاطی داشته باشه شاید یکم زود عصبی بشه ولی دیوانه نیست. رورشک احمق نیست. رورشک شاید یکم با دید سختری دنیا رو می دیده ولی دیوانه وار عمل نمیکنه و بتمن بزرگترین کاراگاه دنیا این موضوع رو انگار نفهمیده و رورشک رو قشنگ توی یک سلول حبس میکنه و میره و این پایان قشنگ با پایان شماره ی بعد در ارتباطه و برای همینه که من این دو رو باهم توضیح میدم چون نمیخوام اشتباه متوجه بشید.

اینجا داستان وارد یک لول جدیدی میشه که قبلا نبوده چون توی این پایان کل داستان تبدیل به یک سوال جدید میشه و اون اینه که منهتن داره چیکار میکنه و رفتار دنیای دی سی نسبت به اعمال منهتن چقدر متفاوته؟

و حتی این سوال به بخش های کوچکتر هم تقسیم میشه که آیا بتمن اینجا درست عمل کرد؟ یا بالعکس باید رفتار میکرد؟

توی شماره ی 4 ما میفهمیم رورشک جدید در اصل کیه و چطور به رورشک تبدیل شده ولی زمان حال رو هم رها نمیکنه و بجاش بین این دو گردش میکنه.

خب ببینید جف جانز نویسنده ای نیست که الکی طرز داستان گوییش رو تغییر بده. قبلا دیدیم که داستان از مکانی به مکان دیگه ای بره ولی الان ما کاملا به یه چیز دیگه رو به رو شدیم. در اینجا ما به نوعی وارد ذهن رورشک میشیم. ذهنی که به صورت مداوم در حال پرش بین اتفاقات حال و گذشتشه. ذهنی مدام میپرسه قبلا چه اتفاقی افتاد و الان چه اتفاقی داره می افته؟ اینگونه پریدن مختص شخصیت و ذات رورشک هستش.

رورشک دیوانه نیست ولی همیشه خواننده رو در حاله ای از ابهام قرار میده درمورد به عملی که میخواد انجام بده و مثال واضحش پایان واچمن هستش گرچه مثال های بسیار زیاد دیگری رو میشه پیدا کرد. چیزی که ما اینجا داریم تغییر دادن شیوه ی داستان گویی برای شخصیت رورشک هستش و این نشون میده که رورشک حداقل محور اصلی این قسمت داستان هستش.

اگر سری واچمن اصلی رو یادتون باشه؛ رورشک اصلی وقتی به زندان رفت با یک روانشناس ملاقات میکرد و در دومزدی کلاک متوجه میشیم که پسر این روانشناس که رورشک رو مورد مطالعه قرار میداده تبدیل به رورشک فعلی شده.

اما چجوری؟

فاجعه ای که آزیمندیس ایجاد کرد تا دنیا رو متحد کنه رو یادتونه؟ وقتی این پسر به نوعی از ( تقریبا) نزدیک با این فاجعه مواجه میشه مثل رورشک اصلی که با اون فاجعه مواجه شده بود؛ دیوانه میشه. اما خب خیلیا با چیزی که این پسر مواجه شد؛ رو به رو شدن ولی هیچکدومشون اینگونه دیوانه نشد. وقتی میریم جلوتر این پسر که دیوانه شده؛ به تیمارستان برده میشه و همش عبارت : " بزارید من از اینجا برم" رو تکرار میکنه و همش دنبال فرار کردنه

از طرفی داستان هم با پریدنش بین حال و آینده ما رو گیج تر میکنه و یجورایی داره فضا سازی ذهن رورشک رو به ما نشون میده که این گیجی چیزی هستش که رورشک مدام داره توی ذهنش تجربه میکنه. حبسی الان شده رو به گذشتش داره ارتباط میده.

داستان جلوتر میره تا بجایی میرسه یکبار این پسر در حال فرار کردن از تیمارستانه که میرسه به پشت بام و با کسی به اسم مافمن رو به رو میشه.

ببینید نکته ی مافمن برای دنیای اریجین رورشک خیلی مهمه و جلوتر بهتون میگم چرا این مرد اینقدر تاثیر گذاره. وقتی اون پسر به پشت بام میرسه مافمن رو می بینه که داره فرار میکنه و میگه که من به اینجا تعلق ندارم و کاملا عاقلم ولی جمله ی مهمی که میگه و ما بعدا تاثیر این جمله روتوی شماره ی 9 دومزدی کلاک می بینیم اینه که : " من چیزی رو میبینم که میخوام ببینم و چیزی که میبینم همون چیزی هست که واقعا هست."

این جمله وحشتناک برای اریجین رورشک جدید و حتی شخصیت پردازی ذاتی رورشک اصلی اهمیت داره حالا چرا؟ بزارید یکم دیگه بریم جلوتر.

وقتی مافمن فرار کرد بعد یه مدت زمانی میگیرنش و برش میگردونن به تیمارستان و اونجا با همین پسر یه رابطه ی دوستانه که یکم شبیه پدر و پسریه برقرار میکنن. ببینید مافمن آدم احمقی نیست برعکس خیلی آدم باهوشی هستش وچیزی که مافمن درش مهارت داره کنار هم گذاشتن تکه های یه پازله و این مفهوم رو به این پسر هم یاد میده. مافمن میاد کلی از وسایل رورشک اصلی رو به نحوی در اختیار این پسر قرار میده و شکل گیری رورشک اینجا ایجاد میشه چون مفهوم اصلی اینه که هر کسی میتونه نقاب رورشک رو به چهره بزنه. توی دنیای واچمن چیزی که مردم رو میترسوند این بود که هر کسی میتونه رورشک باشه یعنی رورشک شبا حمله میکنه و صبح میتونه استاد دانشگاه باشه یا یک ابدارچی یا یک میلیونر؛ هر کسی میتونه باشه ولی این شخصیت چجوری شکل میگیره؟

وقتی مافمن در ارتباط با این پسر قرار میگیره از همون لحظه ی اول روی پشت بام داره این پسر رو به سمت پیدا کردن حقیقت سوق میده. شخصیت این پسر رو داره به این سمت هدایت میکنه که دنبال حقیقت باشه؛ جا نزنه از حقیقت و تکه های پازل رو کنار هم قرار بده. شخصیت رورشک یک شخصیتی هستش که همیشه دنبال حقیقته و دنبال انجام کار درسته. دنبال پیدا کردن مقصر ماجراست چون وقتی که دنیا بدنبال عامل نمیگرده خودش رو گیج میکنه. وقتی که اون فاجعه رخ داد و اون پسر دیوانه شد دلیل این دیوانگی این بود که هیچ دلیلی براش نداشت و این دیوانش میکرد ولی وقتی دفترچه ی رورشک رو گرفت و فهمید آزیمندیس پشت این اتفاقات بوده ؛ اون موقع مقصر رو شناخت. اون موقع دیگه بدون دلیل نبود و رورشک متولد شد؛ کسی که بدنبال حقیقته و دلیل رو میخواد پیدا کند.

برای همین بود که رورشک اصلی به دنبال قاتل کمدین میرفت؛ برای همین بود که رورشک اصلی از قهرمان بودنش دست نکشید چون نباید از بدنبال حقیقت رفتن دست بکشیم نباید بی معنایی رو انتخاب کنیم. باید بتمنی باشیم که جلوی پوچ گرایی جوکر می ایسته.

و به همین ترتیب این پسر تبدیل به رورشک اصلی میشه و نمیتونه از این قضیه راحت بگذره و بهش اهمیت نده و به این ترتیب دنیا خبردار میشه از دروغ بزرگی که آزیمندیس بهشون گفته بود.

( از اینجا به بعد رورشکی که میگم همین پسرس که تبدیل به رورشک شده)

حالا رورشک پا میشه ومیره دنبال آزیمندیس تا بکشتش و وقتی میرسه بهش آزیمندیس در اصل بر میگیرده و به رورشک میگه که اگه اینجایی که منو بکشی یجورایی داری در حق من لطف میکنی چون آزیمندیس میگه که سرطان گرفته و در حال مرگه و این سوال رو ایجاد میکنه که آیا رورشک با کشتن آزیمندیس الان به چی میرسه واقعا؟

ببینید آزیمندیس ویلن نیست واقعا چون هدفی که این شخصیت داشت یک هدف خوب بود و میخواست دنیاش رو متحد کنه ولی این تنها توجه کننده ی خوبی یک عمل نیست. یک عمل تنها به نیت بستگی نداره بلکه به عواقب اون هم وابستس و الان آزیمندیس داره با عواقب عملش رو به رو میشه. باهوش ترین مرد دنیا به خوبی نتونست عواقب کارشو پیش بینی کنه. یجورایی حتی میشه این موضوع رو با گفته ی دکتر منهتن در پایان کمیک واچمن : "Nothing Ever Ends" مرتبط کرد چون اعمال عواقب دارن و لحظه ای که رورشک این موضوع رو در چشمان آزیمندیس می بینه، متوجه میشه پشیمونی این شخصیت میشه و حالا با کشتنش چیزی درست نمیشه و اگه واقعا میخواد قضیه درست بشه باید بدنبال راه حل درستش باشه. وقتی که آزیمندیس دنیاش رو با اون فاجعه متحد کرد؛ اون اتحاد چیزی نبود که مردم میخواستن بلکه چیزی بود که از سر اجبار بود و حالا برای همینه که رفتن دنبال دکتر. رفتن تا راه حل اصلی رو پیدا کنن.

از طرفی توی این کمیک رورشک از تیمارستان آرکهام هم فرار میکنه ولی چیزی که معلوم میشه اینه که بتمن رورشک رو توی تیمارستان انداخته بوده ولی رهاش نکرده بود. بتمن داشته به صورت مخفیانه شخصیت رو مورد مطالعه قرار میداده و این ارتباط دهنده ی دو پایان سومی و چهارمی هستش.

بتمن بزرگترین کاراگاه دنیاست و تموم عمرش جلوی بی معنایی گرایی جوکر ایستاده و منطقی نیست که اینجا یکی رو بدون فهمیدنش بندازه تو تیمارستان و ولش کنه اما این منطقیه که بتمن طرف رو جوری به بازی بگیره که احتمال اینکه رورشک بتونه بتمن رو به بازی بگیره بسیار کم بشه و اینجوری بتمن ذهنش رو بیشتر متمرکز میکنه سمت پیدا کردن حقیقت و ذات واقعی رورشک و اهدافش. چون اینجا بتمن با یه مشکل روزمره یا یکی دیگر از معما های ریدلر طرف نیست بلکه داره با شاید یکی از بزرگترین معماهای زندگیش رو به رو میشه. واقعا رورشک چقدر درست میگه؟ آیا واقعا منهتن دست برده توی این دنیا یا بحث کلا چیز دیگریست؟

برای همینه که رورشک و بتمن با هم ملاقات کردن و این خیلی بزرگه چون جف جانز عملا تونسته این دو شخصیت رو تا عمقشون ریشه یابی و الکی این دو نفر رو با هم ملاقات نداده و همونطوری که رورشک میگه آگاهی چیزی هستش که اینا رو به سمت خودش میکشونه. حقیقت چیزی هستش که کلید پیدا کردن راه حل درسته.

شاید دنیای دی سی در حال حاضر ( زمان دومزدی کلاک) تبدیل به دنیایی خاکستری شده که به اندازه ی کافی نکشیده. شاید زمان اون فرا رسیده که روح این دنیا قویتر از اون چیزی که قبلا بوده باشه و تبدیل بشه به روحی که معنای واقعی پیروزی یا شکست رو میفهمه. شاید وقت آن رسیده که این دنیای بزرگ جرئت یافتن حقیقت و دست یابی به پیروزی بزرگتری رو پیدا کنه.

ببینید 4 شماره چقدر مفاهیم پیوسته و مهمی رو پشت سر هم گوشزد میکنه و هر شماره درس جدیدی رو میده که نه تنها با شماره ی قبلی ارتباط داره بلکه ذهن رو هم بازتر میکنه.

دوستان خواهش میکنم اگر این داستان رو نخوندید قطعا بخونید خودتون یکبار و به طراحی ها هم بسیار دقت کنید چون این مفاهیم بخشیشون عملا از دل طراحی های کمیک گرفته میشه.

حالا اجازه بدید بریم سراغ شماره ی 5 این کمیک.

توی این شماره داستان ما تبدیل به 3 بخش مهم میشه که خب ما همشون رو میگیم ولی تمرکز اصلی ما روی بخش آزیمندیس و بتمن زوم خواهد شد.

آزمیندیس در شماره ی 2 با کمدین رو به رو شد و طی اتفاقاتی که جلوتر رخ داد به شدت زخمی و راهی بیمارستان شد. توی این شماره ما در آزمیندیس رو داریم که روی تخت دراز کشیده و بعد که به هوش میاد بدون هیچ اتلاف وقتی اقدام به فرار میکنه و خیلی جالبه که این شخصیت هرکجا میره گربه ی خودش رو رها نمیکنه و همیشه با خودش حمل میکنه.

ببینید این قسمت من میخوام بیشتر روی طریقه و هنر داستانگویی تاکید کنم. داستان هایی که جف جانز نوشته هنر داستانگویی خاصی داره. برای مثال به همین شماره نگاه کنید. توی این داستان وقتی جف جانز دو دنیا رو با همدیگه ملاقات میده؛ به مهارت های شخصی یک نفر صدمه نمیزنه. برای مثال آزمیندیس نابغه ای هستش که حتی در دنیای دی سی هم میتونه راحت با استفاده از مهارت ها و نبوغش فرار کنه و جالبه که به اعمال گذشتش هم خیانت نمیکنه یعنی بازم سعی میکنه کمترین اتلاف وقت رو داشته باشه.

خلاصه آزیمندیس از بیمارستان فرار میکنه و خودشو میرسونه به وسیله ی نقلیه ای که باهاش وارد این دنیا شدن و خب من نمیخوام بگم این وسیله چیه تا اگه هنوز نخوندید این کمیک رو ممکنه براتون واقعا جالب باشه. وقتی آزیمندیس به مکان مورد نظر میرسه؛ با بتمن مواجه میشه که دقیقا اونجا منتظرش بوده و بدون هیچ اتلاف وقتی سریعا به آزیمندیس میگه که من همه چیز رو درمورد تو خوندم. نمیگه میدونم بلکه میگه خوندم و خب این برای آدم نابغه ای مثل آزیمندیس خیلی اطلاعات داره چون از یک طرف این مفهوم رو میرسونه که من همه چیز رو درمورد تو نمیدونم و نمیدونم نیتت واقعا از اون کارخوب بوده ولی اینو میدونم که مردم نسبت به تو چه نظری دارن.

ببینید بتمن یک آدم معمولی نیست و چقدر دقیق با مخاطبش حرف میزنه و از طرفی توانایی های کاراگاهی بتمن در سطح این کمیک تا همین الان اثبات کرده بتمن خیلی دقیق عمل میکنه و به اطلاعات پشت نمیکنه و وقتی این دو نفر وارد گاتهام میشن بتمن در اصل آزیمندیس رو مقصر اصلی تنشی در گاتهام وجود داره میدونه ولی آزمندیس ساکت نمیشینه و کل وجود بتمن رو زیر سوال میبره. آزیمندیس درک میکنه که بتمن این تنش ها رو از چشم اون می بینه ولی برمیگرده بهش میگه تو واقعا برای گاتهام تا اینجای کار چه فایده ای داشتی؟

آزیمندیس برمیگیرده میگه که من فلان کار رو کردم و فلان کار رو انجام دادم و بسیار های خوبشو لیست میکنه و حتی میگه که بله نقشش شکست خورد برای متحد شدن دنیاش ولی دنیای بتمن الان اصلا بهتر از اون موقع که قبلا بوده نیست و شرایط هنوز یکسان موندن.

ببینید؛ این مساله اصلا مساله ای نیست که بخوایم ازش راحت گذر کنیم چون از یک طرف بتمن رو داریم که درسته بار ها و بارها بهمون اثبات کرده که چقدر کاراگاه قوی ای هستش ولی از اونور آزیمندیس رو داریم که واقعا کارهای بزرگی کرده. همچنین از اینور میدونیم که وضع گاتهام بهتر که نشده هیچ شاید حتی داره بدتر هم میشه ولی از اونور آزیمندیس رو داریم که وحشتناک گمراه کنندس. پیشنهاد میکنم که قبلا از خوندن این کمیک یه دور ران بتمن کینگ و مینی سری بتمن هو لفز اسکات اسنایدر رو بخونید چون این کمیک تو آیندس؛ ما نمیدونیم چقدر تو آینده ولی هست و میشه گفت که این بتمن وقایع این دو کمیک رو پشت سر گذاشته و از طرفی سوالی که آزیمندیس مطرح میکنه برای بتمن ؛ به نوعی توسط این شخصیت جواب داده نمیشن و این سوال ارتباط واقعا قوی ای با این دو کمیک داره. البته شاید خود داستان و قصد جف نبوده که این 3 رو به هم ربطی بخواد بده ولی من از این جهت میگم بخونید چون اگر فکر میکنید باید سریعا به بتمن رای بدید شاید وقایع این دو کمیک نظرتون رو عوض کنه.

این بخش داستان به نوعی داره میگه که مردم انتظار دارن که بتمن همه ی مشکلات گاتهام رو خودش به تنهایی حل کنه و چیزی که آزیمندیس از خودش انتظار داره اینه که واقعا همه ی مشکلات دنیاش رو خودش حل بکنه برای همینه که خودش به تنهایی وارد عملیات متحد کردن دنیاش شد و اینجا باز وقتی که به سراغ وسیله ی نقلیش میاد و می بینه بقیه رفتن خودش همچنان پیگیر ماجرا باقی می مونه.

خلاصه بتمن با آزیمندیس برای نجات جان چند پلیس وارد درگیری میشه و به جماعت معترض برخورد میکنه و وارد درگیری با اونها میشه.

در طرف دیگر ماجرا ما مریانت و مایم رو داریم که بدنبال جوکر هستند و سعی میکنن با گرفتن چیزهایی که برای جوکر مهم هستند؛ این شخصیت رو مجبور کنن که خودشو نشون بده و در پایان کمیک این شخصیت حضور پیدا میکنه و در 2 کمیک بعد حتی بتمن هم وارد این بخش داستان میشه.

همچنین رورشک که با کمک فردی از تیمارستان فرار کرده بود و اکنون با کمک همین شخص؛ شخصی رو پیدا میکنن به اسم جانی بلیز که بالاتر درموردش گفتیم و اینجا می بینیم که این شخصیت بدنبال لنترن الن اسکات هستش و وقتی که پیداش میکنه بعد از یک سری اتفاقات به سرعت با رورشک رو به رو میشه و رورشک در مورد این وسیله ازش توضیح میخواد.

ببینید این شیوه ی داستان نویسی داره هر قسمت کلی دلیل برای خوندن قسمت بعد به ما میده. از یک طرف ما مریانت و مایم رو داریم که در پایان این کمیک با جوکر دیدار کردن. از یک طرف دیگر ما رورشک رو داریم که میخواد رابطه ی بین لنترن الن اسکات و شرایط فعلی رو بدونه و خب این یکی از دلایلی هستش که ما تا اینجای داستان جلو اومدیم.

و بخش بسیار مهم ماجرا اینکه بتمن و آزیمندیس تا چه در درمورد همدیگه درست میگن؟ همچنین نمیتوان انکار کرد که علاقه ی بسیار شدید آزیمندیس به کشف دلیل اصلی اومدن منهتن به این دنیا یکم عجیبه چون هدف آزیمندیس اینه که دکتر رو برگردونه به دنیاش تا همه چیز رو درست کنه و ما صحنه هایی رو داریم تا اینجا که آزیمندیس شدیدا دنبال این هستش که چرا منهتن این دنیا رو انتخاب کرده و این همه سوال تنها با یک شماره ایجاد میشه. این نحوه ی متریال سازی و برخورد دو دنیا و ایجاد کردن این همه سوال هنر داستانگویی خاصی رو میطلبه.

دوستان به علت زیاد بودن متن بررسی؛ نمیتوان همه اش را در یک تلگراف جا داد به همین دلیل برای ادامه ی خواندن مقاله به پارت دوم مراجعه فرمایید.

Report Page