نقد و بررسی فیلم شیکاگو

نقد و بررسی فیلم شیکاگو

ادمین
کاری از گروه ایپا

نقد و بررسی فیلم به قلم James Berardinelli (جیمز براردینِلی)


نمره 8.8 از 10


روزی روزگاری، یک تئاتر موزیکال برادوی مثل «شیکاگو» (Chicago) به صورت خودکار یک اقتباس سینمایی را دریافت می‌کرد – ولی این برای قبل از شرایطی بود که محبوبیت آثار موزیکال سقوط آزاد داشته باشد و با خاکستر یکی شود. به هر روی، شور و اشتیاق حول بازسازی سال ۱۹۹۶ نمایشنامه محصول سال ۱۹۷۵ «باب فاس» (Bob Fosse) آن قدری زیاد بود که حتی استودیوی سازنده از لحاظ مالی روی آن قمار کرد به این امید که در زمینه‌هایی که آثار دیگر شکست خورده بودند، موفقیت را به دست بیاورد. آخرین اثر سینمایی موزیکال «اویتا» (Evita) محصول سال ۱۹۹۶ بود، که عملکرد چندان راضی کننده‌ای نداشت (فروش آن در‌ آمریکا ۵۰ دلار بود در حالی که بودجه ساخت آن ۵۵ میلیون دلار بوده). «میرامکس فیلمز» در آرزوی راهی بهتر برای نمایش دادن «شیکاگو» است.


فیلم یک سرگرمی خوب و قدرتمند است. از لحاظ شورانگیز بودن در نزدیکی بازسازی برادوی قرار نمی‌گیرد‌ (باز هم، نادر است که نسخه سینمایی موزیکال‌ها به اندازه نمایش آن‌ها خوب باشد)، ولی، برای آن‌هایی که نمی‌توانند یا نمی‌خواهند که یک اجرای زنده را تماشا کنند، این یک جایگزین درخشان را به نمایش می‌گذارد. فیلم یک توازن فوق‌العاده را میان فیلم‌های به‌شدت پرهزینه و پرزرق و برق مثل «مولین روژ» (Moulin Rouge) اثر‌ «باز لرمن» (Baz Lurhmann) و آثار جمع و جورتر دهه ۵۰ برقرار می‌کند. استایل، به شکلی تعمدی، بیشتر شبیه به کار «فاس» زبردست است.


تاریخچه‌ «شیکاگو» به‌شدت پیچیده و پر فراز و نشیب است. «شیکاگو» که در اصل یک نمایشنامه به قلم خبرنگار «شیکاگو ریپورتر» با نام «مارین واتکینز» است، ماجرای واقعی دادگاه دو زن متهم به قتل را بیان می‌کند که البته در نهایت هر دو نفر هم از جرم ادعا شده تبرئه می‌شوند. اثر غیر موزیکال «واتکینز» در دسامبر ۱۹۲۶ روانه برادوی شد و تبدیل به پایه و اساس تو اقتباس سینمایی هم شد، که یکی اثر ۱۹۴۲ یعنی «روکسی هارت» (Roxie Hart) با حضور «جینجر راجرز» (Ginger Rogers) است. دهه‌ها بعد، «باب فاس» حقوق مربوط به اثر را به دست آورد، و، با ار در کنار «جان کندر» (John Kander) و «فرد اب» (Fred Ebb)، آن را تبدیل به یک نسخه موزیکال کرد که در سال ۱۹۷۵ اجرا شد، با حضور «گوئن وردن» (Gwen Verdon)، «چیتا ریورا» (Chita Rivera) و «جری اورباک» (Jerry Orbach) در نقش‌های اصلی. علی رغم دریافت نقد‌های ضد و نقیض، این نمایش پیش از به اتمام رسیدن برای بیش از ۹۰۰ اجرا دوام آورد. وقتی «شیکاگو» در سال ۱۹۹۶ زنده شد (در اصل به عنوان بخشی از مجموعه New York’s City Center Encores! Series)، طراح رقص «آنا رینکینگ» (Ann Reinking) نسخه جدید را ادای دینی به استاد خود، «فاس»، معرفی کرد، اگرچه لحن آن از لحاظ طعنه‌آمیز بودن متعادل‌تر بود. اقتباس سینمایی، که چندین و چند سال شایعات آن پخش شده بود (و حتی یک بار نام‌هایی چون «مدونا» (Madonna) و «گولدی هاون» (Goldie Hawn) در ارتباط با‌ آن به گوش می‌رسید)، بیشتر با اقتباس از نسخه سال ۱۹۹۶ ساخته شده تا نسخه سال ۱۹۷۵.


شهرت گذرا است چرا که اقبال عمومی ناپایدار است. و هیچ چیز به اندازه چیزهای احساسی مردم را قلقلک نمی‌دهد. با نگاهی به دهه ۹۰، کدام داستان‌ها و اخبار زودتر به ذهن ما می‌رسند؟ کتک خوردن «نانسی کریگن» (Nancy Kerrigan) از «تونیا هاردینگ» (Tonya Harding)؟ دادگاه قتل «او. جی. سیمپسن» (O.J. Simpson)؟ رسوایی لوینسکی؟ این را در نظر بگیرید، و دیگر درک این که چرا «شیکاگو»، که در مورد وضعیت سلبرتی‌ها اغلب از لحاظ ارتکاب به جرم و ذات ناپایدار شهرت است، به چنین اقبالی بعد از دوباره زنده شدن‌اش دست پیدا کرده سخت نیست. چیزهای زیادی نسبت به دهه ۷۰ تغییر کرده است. ما اکنون آماده مواجهه با چیزهایی هستیم که در زمان رسوایی واترگیت زیادی جدید و به دور از انتظار بودند.


شخصیت‌های مرکزی فیلم «روکسی هارت» («رن زلوگر» (Renee Zellweger))، یک زن خانه‌دار که آرزوی تبدیل شدن به یک رقاصه را دارد، و «ولما کلی» («کاترین زتا جونز» (Catherine Zeta-Jones))، یک دختر هم‌خوان که آرزو دارد به شهرت بیشتری برسد هستند. هر دو زن ناگهان می‌فهمند که باید به بخش‌ «قاتلان» زندان «کوک کانتی» بروند. «روکسی» به خاطر این که می‌فهمد معشوق‌اش به او در مورد کار کردن روی کارنامه خوانندگی او دروغ گفته به او شلیک می‌کند. «ولما» هم وقتی متوجه رابطه پنهانی شوهرش با خواهرش می‌شود، آن‌ّها را از بین می‌برد. هر دو نفر موکل وکیلی چرب‌زبان به اسم «بیلی فلین» (با بازی «ریچرد گیر») هستند، کسی که هیچ وقت حتی در یک پرونده هم بازنده نبوده است. تکنیک او این است که موکلانش را در چشم رسانه‌ها عزیز دردانه جلوه دهد، سپس از آن به عنوان یک اهرم فشار برای تغییر رای دادگاه به نفعشان استفاده کند. او می‌گوید: «در این شهر، قتل یک نوع سرگرمی است.» او به اتاق‌های دادگاه «اژدهای سه سر» می‌گوید و به «روکسی» اطمینان می‌دهد که عدالت را می‌توان با «زرق و برقی» که او به کار می‌بندد کور کرد.


رسوایی آن‌ها «روکسی» و «ولما» را در نقش رقیبانی برای ربودن کانون توجهات عمومی قرار می‌دهد. جزئیات رنگارنگ زندگی و جرایم آن‌ها به سرعت باعث تبدیل شدن آن‌ها به سلبرتی می‌شود. ولی این هم برای مدت زیادی دوام نمی‌آورد، و این تبدیل به یک کار به شدت سخت می‌شود که وقتی یک جرم دیگر وقوع پذیرفته بار دیگر نظر عمومی را مثبت کرد. یک اشتهای شدید و سیری‌ناپذیر نسبت به چیزهای جدید وجود دارد، و، اگر «روکسی» و‌‌ «ولما» نتوانند با چیز جدیدی که آن‌ها را در صدر اخبار نگه دارد پا به صحنه بگذارند، آن‌ها سریعا از یاد برده خواهند شد؛ نه فقط توسط اذهان عمومی بلکه توسط وکیل عاشق توجه‌شان.


چندین بخش از نمایشنامه از این فیلم به علت مدت زمان آن و سرعت روایت حذف شده است، ولی آن‌هایی که باقی مانده است به زبردستی تمام در فیلم پیاده شده‌آند، با ترکیب انرژی زیاد، طراحی رقص با الهام از «فاس» و رویکرد سینمایی منحصر به فرد که اجازه می‌دهد سکانس‌های فانتزی وادویل با لحظات «محکم‌تری» در هم تنیده شود. (برای مثال، سکانس‌های اتاق دادگاه در محکمه «روکسی» مدام بین مراسم و پیاده سازی «زرق و برق» توسط «ریچرد گیر» سوئیچ می‌شود.) تمامی تحسین‌ها در این زمینه باید به طراح رقصی که به کارگردان تغییر شغل داده یعنی «راب مارشال» (Rob Marshall) برسد، کسی که اولین اثر سینمایی خود را کارگردانی کرده است. مهم‌ترین بخش کار البته باقی می‌ماند، بخشی که همیشه چنین نقشی را در این نمایشنامه داشته است، آن هم اجرای آهنگ «تمام آن جز» (All That Jazz).


من چند گله از بازیگران دارم، که وقتی نام آن‌ها اعلام شد کمی جنجال‌ برانگیز هم بود. «کاترین زتا جونز» نقش «ولما» را با اشتیاق می‌بلعد، انگار که او زاده شده تا نقش آن قاتل مونث پرافاده را ایفا کند. «رن زلوگر»، در حالی که در جلب کردن توجه دوربین به اندازه «زتا جونز» موفق عمل نمی‌کند، در اکثر اوقات قدرتمند است، اگر چه چند موقعیت وجود دارد که او می‌توانست بهتر آواز بخواند. «ریچرد گیر»، که از نیاز برای جدی و خشک بودن رهایی یافته، کاریزما و جذابیت را در یک نقش باحال و بانشاط که او را مجاب می‌کند تا آواز بخواند ولی مهارت‌های او در آوازخوانی را چندان به چالش نمی‌کشد، مدام تراوش می‌کند. «جان سی. رایلی» یک آدم واقعا بدبیار و بی‌عرضه در نقش شوهر بیچاره «روکسی» است و «کوئین لاتیفا» هم «ماما مورتون» است، رئیس بخش قاتلین زندانی که شخصیت‌ّها به آن فرستاده می‌شود.


اگرچه مصالح اصلی ساخت این فیلم ۷۵ سال سن دارد، ولی مسائلی که در این فیلم به تصویر کشیده می‌شود برای تمام مخاطبان فیلم ملموس و آشنا خواهد بود، که این ثابت می‌:ند که تکنولوژی شاید پیشرفت کند، ولی ذات انسانی یکسان باقی می‌ماند. مستند اجتمعی و حمله به سیستم حقوقی آمریکا همان‌قدری که در فیلم درست به تصویر کشیده شده، گزنده هم است. نه یا ده بخش مرتبط با آوازخوانی و رقص به ما اجازه می‌ٔدهد تا از «شیکاگو» بیشتر به‌عنوان یک احساسی موزیکا تا یک اثر مخصوص به مغز و تفکر لذت ببریم، ولی هنوز هم چیزهای زیادی در فیلم وجود دارد که می‌توان به آن‌ها فکر کرد. این لذت‌ بخش است که به این نکته اشاره کرد که بازگشت آثار سینمایی با اقتباس از نمایش‌های زنده چنین موفقیت بی چون و چرایی دارند. تنها اگر تماشاگران حاضر باشند تا به آن اثر توجه لازم را داشته باشند…


مترجم :امید بصیری

منبع: سایت نقد فارسی

Report Page