نقد فیلم

نقد فیلم

پیتر بردشاو - امید بصیری

  

فیلم تازه‌ی آقای «ترنس مالیک» اثری احساسی و نسبتا بلندنظرانه است که از زندگی‌ای الهام گرفته شده که چندان شناخته شده نیست، شاید بهتر باشد که لفظ «پنهان» را برای آن به کار ببریم. «فرانس یاگرستتر» یک معترض آگاه، با وجدان و وظیفه‌شناس اتریشی در طی جنگ جهانی دوم است که یک تنه در برابر نازی‌ها ایستاد و از عقاید ضدنازی خود دفاع کرد. او از قسم وفاداری به هیتلر خوردن در قالب نیروهای *Wehrmacht اجتناب کرد و سرانجام در سال ۱۹۴۳ اعدام شد.

آقای «آگوست دل» نقش «یاگرستتر» را بازی کرده است(او در فیلم «کارل مارکس جوان»(The Young Karl Marx) ساخته‌ی آقای «رائول پک» نقش اصلی را ایفا کرده بود). «والری پاچنر» در نقش همسر او، «فرانزیسکا» حضور دارد و افرادی مثل «ماتیاس شونارتس» در نقش وکیل مدافع «یارگستتر» و همچنین «برونو گانز» فقید در نقش رئیس دادگاه‌ نظامی‌ای که با وجود عدم تمایل عقاید «یارگستتر» را زیر سوال می‌برد و در نهایت هم حکم اعدام او را صادر می‌کند نیز حضور یافته اند.

 

عنوان اثر از مرثیه‌ای اثر «جورج الیوت» گرفته شده است:« خوبی گسترش‌یابنده‌ی جهان در بخش‌هایی به دلیل اقدامات غیرتاریخی است؛ و این موارد به همان اندازه‌ای که احتمالا برای دیگران بدیمن بوده اند، برای من و شما نیستند. دلیل آن هم به خاطر عده‌ای است که درست‌کارانه‌ زندگی پنهانی داشتند و در مقبره‌هایی بدون بازدیدکننده آرمیده‌اند». 

سبکی که مالیک برای این اثر برگزیده تقریبا همان چیزی است که همیشه استفاده می‌کرده است؛ یک حس بسیار قوی از بی‌وزنی و در چرخش بودن در حال حاضر، احساس خالصی از عروج که توسط مونتاژ حرکات چرخان دوربین گرداگرد شخصیت‌ها که معمولا در تفکراتشان گم‌گشته اند و نریشن زمزمه‌واری از شخصیت‌ها که با احساسات و خاطراتی مبهم در هم آمیخته‌اند. وقتی که «مالیک» از تصاویر خبری سیاه و سفید استفاده می‌کند، او قصد دارد خیلی مستقیم به ما یادآوری کند که خیلی به قوائد سینمایی سنتی هیچ‌گونه اعتقادی ندارد.


 

استفاده از چنین سبک بیانی برای چنین موضوع مهمی بسیار منطقی به نظر می‌رسد. اغلب کاملا منطقی به نظر می‌رسد( البته «مالیک» در گذشته فیلم درباره‌ی جنگ جهانی دوم ساخته است؛ فیلم «خط باریک سرخ»(The Thin Red Line) که اقتباسی از رمان «جیمز جونز» است). دید و رویکرد دوراندیشانه‌ی «مالیک» در ابتدا شادی خالصانه‌ی زندگی را در روستایی به نام «رادگاند» نشان می‌دهد و سپس چکیده‌ای از رنج و عذاب «یارگستتر» به خاطر آگاهی‌ش و همچنین رنجی که روحش برای مقابله با نازی‌ها می‌کشد را به تصویر می‌کشد و در نهایت هم به سراغ تنهایی و اندوهی او در زندان می‌رود. در نهایت هم تنهایی «فرانزیسکا» که عملا یک جدامانده به همراه بچه‌هایش است را می‌بینیم. کیفیت مذهبی اثر نیز مناسب است چرا که «یارگستتر» یک مسیحی کاتولیک بوده است.


 

اما مورد عجیب این است که ذات تنش‌ها و سختی‌های «فرانز» چندان تفاوتی با سختی‌هایی که شخصیت نویسنده/خواننده‌ی بافکر «رایان گاسلینگ» در فیلم «غزل به غزل»(Song to Song)، یا نویسنده‌ی شکنجه‌ی شده «کریستین بیل» در فیلم «شوالیه‌ی جام‌ها»(Knight of Cups) و حتی آن مهندس با بازی «بن افلک» در فیلم «به سوی شگفتی»(To the Wonder) کشیده بودند ندارد. علی‌رغم اینکه زندگی معنوی و روحی آن‌ها اهمیت بالایی دارد و «مالیک» نیز فیلم‌سازی است که بیشتر با همین روحیات کار دارد اما به نظر غم و ناخوشی روحیات آن‌ها چندان اهمیتی ندارد. گویی که انگار آقای «مالیک» صرفا شخصیت «یارگسترر» را در موقعیت مشخصی از سطح آگاهی بالاتر و لحظه‌ی حال قرار داده که دیگر از محیط اطرافش ناآگاه شده است. 


آقای «مالیک» با ساخت یکی از اشعار حماسی خود پیرامون یک شخصیت ضدنازی توانسته تا «یارگستتر« را در موقعیتی جدا از بقیه قرار بدهد و او را از یک بافت تاریخی بزرگ‌تری جدا بکند. اگرچه یک نکته‌ای که فیلم هم بر روی آن تاکید دارد این است که «یارگستتر» اصلا به اندازه‌ی فردی مثل «سوفی سکول» شخصیت بااهمیتی نبوده است چرا که او به صورت فعال در هیچ‌گونه پویشی حضور نداشته است و عقاید و دیدگاه‌هایش را عمومی نکرد؛ کاری که او کرد گزارشی از یک وظیفه در Wehrmacht(او به صورت غیرداوطلبانه تا زمان سقوط فرانسه در ارتش نازی‌ها بوده است)، عدم قسم خوردن و سپس تایید کردن تفکرات متفاوتش بود. 

اگرچه اما با وجود تمام این‌ها «مالیک» تا حدی و مقداری موفق می‌شود. او تلاش می‌کند تا حسی از زندگی شخصی این مرد به ما بدهد؛ ساختار ذهنی و احساسی او.

 



Report Page