نظریه "پیامبر اقتدارگرا" در بوته نقد (قسمت اول)

نظریه "پیامبر اقتدارگرا" در بوته نقد (قسمت اول)

دکتر فیروز راد - دکتر کریم عابدی

نظریه "پیامبر اقتدار گرا"، در بوته نقد

دکتر فیروز راد و دکتر کریم عابدی 



مقدمه

به دنبال ارائه نظریه "پیامبر اقتدارگرا" توسط استاد ارجمند، جناب آقای دکتر عبدالکریم سروش، راقمان این سطور که از ارادتمندان صمیمی ایشان هستند، نوشته حاضر را در نقد آن نظریه، در چهار بخش تهیه و تنظیم نموده اند. در بخش نخست، نکات اساسی نظریه و به عبارت دیگر، مدعیات محوری استاد عزیز آورده می شود. در بخش دوم، نقد و ارزیابی درون دینی نظریه - که غالبأ از نگاه انتقادی دکتر محسن کدیور، اقتباس شده - عرضه می گردد. در بخش سوم، نقد و ارزیابی برون دینی نظریه را که غالبأ از منظر جامعه شناختی صورت گرفته، طرح می کنیم و بالاخره، در بخش چهارم نیز، جمع بندی و نتیجه گیری نهایی را خواهیم داشت.

 در همین جا، خالی از لطف نیست اشاره کنیم، معمولأ در ادیان و ایدئولوژی ها، زمینه های مساعدی برای "اسطوره سازیِ" بزرگان، شخصیت ها و رهبران وجود دارد. در بستر مکاتب دینی و ایدئولوژیک، به مرور زمان و متدرجأ، اولیاء، بزرگان و پیشگامان، از موقعیت و جایگاه بشریِ خود فراتر رفته و منزلتِ فوق بشری و برین می یابند. اتفاق عجیب و غریبی که به وفور در تاریخ ادیان و مکاتب، به چشم می خورد و این اتفاق، چنان شیوع و عمومیت دارد که امری کاملا عادی و متعارف تلقی می شود؛ طوری که به تعبیرِ زیبای تاریخِ بیهقی،" جز این بودی، عَجَب بودی!!"

پر واضح است که متولیان رسمی ادیان و مکاتب، بنا به منافع، مصالح و مطامع خود، در مناسبات ویژه ای که با عوام و توده ها، برقرار می سازند، ماهرانه دستِ تصرف و تطاول به دین و مذهب می برند و مطابق میل و سلیقه و فهم و دریافت خود، اقدام به تحریف و اسطوره سازی می کنند و چهره و جایگاهِ اولیای دین را به کلی دگرگون می سازند و مجسمه ای بلورین و مرمرین و بی عیب و نقص، از آنها می تراشند. و منزلتی شبه خدایی به آنها قائل می شوند و مردم را در برابر آنها به ثنا و ستایش وا می دارند و البته خود را نیز مامور و نماینده آنها قلمداد می کنند و از نذر و نیازِ مردم بی پناه، برای خود کیسه ها می دوزند.

متاسفانه در فِرَق و مذاهب گوناگونِ اسلامی نیز در طول تاریخ، چنین استحاله و اسطوره سازی، اتفاق افتاده و شدید هم افتاده است و لاجرم، سیمایی اهورایی، شبه خدایی و بی عیب و نقص از پیامبر و ائمه، تراشیده و برساخته شده است.

نظریه دکتر سروش، از اینکه بالذاته، چونان تبرِ ابراهیمی، بر فرقِ این بُت ها و اسطوره های بشر ساخته، فرود می آید و آنها را در هم می شکند،به حق کارِ بزرگی می کند، ولی متاسفانه، این نظریه نیز به نوعی دچارِ تفریط شده و از آن ورِ بام می افتد؛ چرا که ضمن اینکه به درستی اسطوره زدایی می کند، ولی مع الاسف، "واقعیت زدایی" هم می کند !!! و بدین ترتیب، دیگر، نه از تاک نشان می مانَد و نه از تاک نشان!!!

 

الف- تقریری فشرده از نکات اساسی و مدعیات محوری نظریه

1 - اسلام، یعنی تاریخ اسلام و تفسیر آن و تاریخ، صحنه جدال تفسیرها با یکدیگر است، نه جدال تفسیرها با واقع. راه بازسازی و نواندیشی دینی، انکار یا حذف تاریخ نیست.

2 - قرآن، تألیف محمد است و تابع شخصیت او.

3 - اسلام، دینی خشن و خدای اسلام، سلطانی مقتدر، قرآن، کتاب خوف نامه، و محمد، عارفی مسلح و پیامبری اقتدارگرا بوده است. حداقل دو بار واژه خشونت به خدا و قرآن، و در نُه عبارت دیگر، «خشونت عریان» (شکنجه، قتل، سربریدن، ذبح کردن، و جنگیدن با شمشیر) به پیامبر نسبت داده شده است. در قرآن، خداوند یک ارباب عبوس و خشنی است که از شکنجه او باید ترسید. «شکنجه»، مالامال از خشونت است!

4 - پیامبر، در روایت متواتری گفته است: من مامور شده ام با مردم بجنگم تا به وحدانیت خدا شهادت دهند، در این صورت، خونشان محفوظ می ماند. او می خواسته جزیرة العرب را از لوث وجود مشرکان پاک کند، کاری که بعد از او توسط پیروانش عملی شد. پیامبر در مورد پاکسازی جزیرة العرب از غیرموحدان، اصرار داشته و آخرین وصیتش، اخراج مشرکان از جزیرة العرب بوده و سیره عملی وی نیز، عمومأ عدم تحمل مشرکان این منطقه بوده است.

5 - پیامبر، برای جنگ با مردم جهت مسلمان کردن آنها (جهاد ابتدایی) ماموریت داشته است. جهاد ابتدایی یعنی مردم را به ضرب شمشیر مسلمان کردن. هر که تسلیم قدرت پیامبر نمی شد، کشته می شد. مهم نبود کسی در دل، با اختیار ایمان بیاورد یا نه، مهم، اسلام آوردن بود، یعنی تسلیم قدرت پیامبر و حکومت او شدن. پیامبر گفته است: من با رعب (ایجاد وحشت) یاری شده ام، یا آمده ام ذبح کنم (سر مخالفان را ببُرم). پیامبر، علاوه بر منطق، دست به شمشیر هم بود، یعنی نبی بالسیف.

6 - پیامبر می دانست که باید از مومن شدن همگان مایوس باشد. او به دنبال وادار کردن مردم به تسلیم شدن به قدرتش بود. اسلام آوردن، یعنی تسلیم قدرت پیامبر و حکومت او شدن، و لو بدون ایمان قلبی به خدا و رسالت پیامبر. عبارتی از دعای ابوحمزه ثمالی هم همین را تایید می کند.

7 - بر مبنای روایت متواتری از پیامبر: «من بدّل دینه فاقتلوه»، قتل مرتد جایز است.

8 - صوفیان، و خصوصا مولانا، نقص اسلامِ عبوس را رفع نموده و عشق و طرب را به آن افزوده اند. مثنوی و دیوان شمس، هر دو «عشق نامه» هستند.

9 - اسلام، به منزله قدرت - که لزوما هم مذموم نیست - در تعامل با دیگر قدرت ها برای ثبیت، به ارعاب احتیاج دارد و نصر بالرعب، یکی از ویژگی های نهضت پیامبر بوده است؛

10 - روح اقتدارطلبی، از جانب پیامبر در دین، کتاب و پیروانش دمیده شده است.

11 - در قرآن، خضر، کودک بی گناهی را به قتل می رساند. در پاسخ اعتراض موسی، این گونه توجیه می کند که قرار بوده پدر و مادرش را در آینده گمراه کند. خضر، از اختیار ویژه اش( ولایت)، این قتل را مرتکب شد. همه انبیاء و اولیاء، واجد این ولایت بوده اند. این ولایت پیامبر، همان اقتدارطلبی ایشان است که از آن، قتل بی گناه در می آید. اساسا پیامبر، شارع بوده است، یعنی تشریع حلال و حرام می کرده، از جمله، حکم مجازات مجرمین و  حتی اعدام آنها را صادر می کرده است. ولایت، یعنی خدا به برخی بندگانش رخصت انجام اموری را داده که ما اخلاقأ آن را روا نمی داریم. پیامبر، مصادیق عدالت را شخصا تعیین می کرد. ولایت و شارعیت، یعنی اقتدار. فقه اسلامی، فی الواقع تجلی اخلاق نبوی است. پیامبر مؤسس بوده و هر چه او به عنوان قانون، اخلاق و دین وضع می کرد، عین عدالت بود. او خودش شخصا ترازوی اخلاق بود.

12 - به روایت قرآن، پیامبر با کفار شدیدالعمل بود. اسلام، در زمان تاسیس، بدون این قلع و قمع مزاحمان، امکان رشد نداشت. لا اکراه فی الدین، یعنی لا اکراه فی الایمان. ایمان، اکراه بردار نیست، ولی اسلام یعنی تسلیم کردن مخالفان، البته می تواند همراه با اکراه باشد. اسلام را می توان با اکراه اجراکرد. محمد (ع)، به دو کار مامور بود: بسط ایمان و بسط اسلام. در ماموریت اول، با منطق و کاریزما، دلها را تسخیر می کرد. اما ماموریت دوم، اقتدارگرایانه بود و اگر کسی با زبان خوش نمی پذیرفت، سر و کارش با شمشیر بود.

13- در انسان‌شناسی اسلام، ماهیت آدمی با صفات متعدد منفی، معرفی و مخالفان، پست تر از چهارپایان توصیف شده اند. با چنین تلقی از آدمی، باید با زبان زور با آنها سخن گفت، و رهبر چنین مکتبی، چاره ای جز اقتدارگرایی ندارد. گفتمان دوگانه حق و باطل در قرآن، گفتمانی اقتدارطلبانه است.

14 - منکران اقتدارگرایی پیامبر، زیر فشار «لیبرالیسم»، چنین گفته اند.

15 - اقتدارگرایی پیامبر، مربوط به زمان «تاسیس» بوده است و ما نباید پیامبری بکنیم.


ب- نقد و ارزیابی نظریه، از منظر درون دینی (که غالبأ از نگاه انتقادی دکتر محسن کدیور، اقتباس شده است)

1 - نقش قدرت سیاسی در تحریف سیره و سنت رسول الله، در این نظریه نادیده گرفته شده است. اهل سنت هم به آفتی مشابه آفت غلو در شیعیان مبتلا شده اند و آن، دخالت «قدرت سیاسی» در استحاله موازین اجتماعی اسلام بوده است. بنی امیه و سپس بنی عباس برای توجیه دینی حکومت جائرانه، جهانگشایی و فتوحات، شیوه زمامداری ملوکانه و سرکوب مخالفان خود، نیاز به تصویری سازگار از سیره پیامبر، تفسیری متناسب از قرآن، و احکامی حمایتگر از فقه داشتند، تا بتوانند بدون دغدغه به خلافت، امارت و سلطه ناصواب خود ادامه دهند. دوران تکوین کلیه علوم اسلامی در زمان قدرت این سلسله ها صورت گرفته است و قدرت سیاسی، همه این علوم و تاریخ را مطابق میل قدرتمدارانه خود شکل داده اند. صاحب نظریه، اساسا توجهی در خور به نفوذ و پمپاژ تحریف و دروغ توسط بنی امیه و بنی عباس به تاریخ اسلام ندارند.

2 - اصل، در روایات، عدم اعتبار است، مگر آن که اعتبارش بر اساس موازین انتقادی تاریخی اثبات شود، خصوصا در روایاتی که ربطی به قدرت سیاسی و سلیقه دینی او دارد.  به نظر آیة الله منتظری و کثیری از علمای برجسته نواندیش، در کتب روائی، تفسیری و تاریخی، وقایعی در بارۀ برخی مرتدّین و خارج شدگان از دین در زمان پیامبر (ص) نقل شده است، این منقولات، علی الأغلب سند معتبری ندارند. در این منقولات، حتی موردی یافت نشده است که فردی اسلام آورده باشد و به اصول و احکامش اعتقاد پیدا کرده باشد و سپس از اسلام خارج شده باشد و عذرش در خروج مجدد، شبهۀ اعتقادی یا ادعای نقص در اسلام و قوانین آن باشد. اگرچه در فقه سنی و شیعه، مرتد، فی الجمله واجب القتل است و یکی از مستندات آن نیز روایتی نبوی است با عنوان "من بدّل دینه فاقتلوه"، اما این روایت هرگز متواتر شمرده نشده است، نه در حدیث و فقه اهل سنت و نه در حدیث و فقه شیعه. ثانیا، نهایتا این حدیث، خبر واحدی بیش نیست و حدود شرعیه، با خبر واحد قابل اثبات نیست و تحقیقات جدید علمای اهل سنت از محمد طالبی به بعد، این خبر را جعلی دانسته است و بنابر این، اینکه حدیث متواتر بین الفریقین "من بدّل دینه فاقتلوه"، دلیل اقتدارگرایی پیامبر قلمداد شده، از اساس باطل و بی وجه است. تحقیقات بی‌طرفانه تاریخی نشان می دهد که اولا، در زمان پیامبر، احدی به جرم ارتداد به قتل نرسیده است و ثانیا، روایت مذکور از اخبار جعلی است که یک قرن و نیم بعد از رحلت پیامبر ساخته شده است!

3 - حدیث منقول از پیامبر: «مأمور شده ام تا با مردم بجنگم تا به وحدانیت خدا شهادت دهند، در این صورت جان و مالشان نزد من محترم خواهم بود»، در نزد اهل سنت، متواتر ودر شیعه نیز، روایت غیر متروکی است که از مدارک محکم «اقتدارطلبی» پیامبر محسوب می شود.  این حدیث، در منابع شیعی، بدون سند و یا با سند ضعيف، روایت شده است. در منابع اهل سنت، این روايت مستفيض، مجموعا از سه راوي از پیامبر نقل شده است، غالبا از ابوهریره، و گاه از عبدالله بن عمر و جابر. در قرآن، فریضه جهاد تنها با کفار حربي است و لذا روایت، به دليل تعارض با محکمات قرآن، بی اعتبار است و قابل انتساب به پیامبر نیست.

4 - اشتباه فاحش صاحب نظریه این است که مشرکین جزیرة العرب را با «کافر حربی» معادل دانسته است. حرم را - که مشرکین مجاز به ورود آن نبوده اند (شعاع ۶ تا ۲۱ کیلومتری مکه) - با تمام جزیرة العرب یکی گرفته است!  جنگ پیامبر با کافران حربی، «دفاع مشروع» بوده نه اقتدارطلبی! پیامبر با مشرکان غیرحربی، پیمان عدم تعرض می بسته است و مشرکان «با حفظ باور باطل خود»، با پرداخت جزیه از امنیت جانی و مالی برخوردار می شده اند. روایاتی در منابع اهل سنت با سند صحیح، مبنی بر وصیت شفاهی پیامبر بر سه امر که اولینش، اخراج مشرکین از جزیرة العرب است،  مطابق سلیقه قدرت مسلط و معارض با آیات متعدد معاهده با مشرکین است.

5 - تهدید به ذبح، متوجه کشتنِ «کفار حربی» بوده است. تهدید به مقابله در «دفاع مشروع»، هیچ ربطی به «اقتدارگرایی» ندارد. در منابع شیعی، نقل نشده و در منابع اهل سنت نیز این نسبت ها، سند معتبری ندارند.

6 - اینکه در حدیثی از پیامبر نقل شده که پنج چیز اختصاصی، به ایشان اعطا شده است: از جمله "نصر بالرُعب"، این خبر واحد، در شيعه ضعيف، و در اهل سنت، صحیح است. چه اشکالی دارد که یاری الهی با وحشت انداختن در دل دشمنان متجاوز پیامبر در زمان جنگ باشد؟ در قرآن، نصرت الهی پیامبر و مؤمنین، غیرقابل انکار است. خوف دشمنان متجاوز در زمان مقاتله، لزومأ تلازمی با اقتدارطلبی پیامبر ندارد.

7 - صاحب نظریه پذیرفته که احادیث «اگر قوی و حتی متواتر هم باشند،‌ در مقابل حکم قوی و قویم اخلاق فرو می‌ریزند و به خاک بطلان می افتند». پس چرا حدیث متواتر ادعایی «انی امرت ان اقاتل الناس»، در تعارض با مسلمات موازین اخلاقی و محکمات قرآن، بر خاک بطلان نیفتد؟!

8 - بزک کردن چهره اسلام، همان قدر «خلاف اخلاق علمی» است که «سیاه نمایی»، یعنی برجسته کردن برخی حواشی اجتماعی زندگی پیامبر «خارج از زمینه تاریخی آن » و «نادیده گرفتن اصول رفتاری ایشان».

9 - رحمت نبوی را حاشیه ای بر متن اقتدارطلبی تعریف کردن، تازگی ندارد و سکه رایج مستشرقان کلاسیک، اسلام ستیزان و گروه های اسلامگرای ستیزه جو است. دعاوی اخیر صاحب نظریه در قرن بیست و یکم، رویکردی «ارتجاعی» است نه مترقی، رجعت به دوران قبل از بیداری مسلمانان و قبل از مراجعه انتقادی به متون تفسیری اسلامی. بازگشت به پیامبر اقتدارگرا، رویکردی ارتجاعی است و رجعت به برساخته های خودکامگان اموی و عباسی. ایشان که بعد از بیداری عالمان مسلمان و اتخاذ رویکرد پیامبر رحمت، هم‌صدا با گروهی از مستشرقان (که غالبأ خالی از دواعی غیرعلمی نیستند)، اسلام ستیزان و اسلام گرایان تندرو، مدعی «پیامبر اقتدارگرا» شده است، علاوه بر خطا، رویکردی دقیقا «ارتجاعی» پیشه کرده است.

10 - آیات ابتدای سوره توبه که احکام مختص مشرکان پیمان شکن مکه در زمان پیامبر است، قابل تعمیم به همه مشرکان در دیگر زمان ها و مکان ها نیست و هیچ دلالتی بر عدم حق حیات مشرکان (خصوصا مشرکان مسالمت جو که ناقض عهد نبودند) در جزیرة العرب ندارد. آیات قرآن در باره جنگ و جهاد، دو دسته است: الف) مقید به جنگ با تجاوزگران، آغازکنندگان جنگ و پیمان شکنان و ب) بدون قیود یادشده. مطابق روش مسلم اصولی، باید ادله مطلق را حمل بر ادله مقید کرد. کفر، به تنهایی سبب جنگ با کفار نیست، مادامی که تجاوزی به دین، نفوس، اموال یا محرمات مسلمانان نکرده باشند. کفر و شرک در امر جنگ، موضوعیت ندارد. تجاوز، تبعید، نقض عهد و کمک به تبعیدگران و عهدشکنان، موضوعیت دارد.

11 - پیامبر، اولین عامل به قرآن بوده و در سیره عملی، هرگز در هیچ جنگی، آغازگر حمله نبوده است.  جهاد در اسلام، قرآن و سیره عملی پیامبر، منحصرأ دفاعی بوده است و جهاد ابتدائی به این معنی که مسلمانان برای تغییر دین افراد، به آنها حمله کنند و بین اسلام آوردن و مرگ قرارشان بدهند و یا اهل کتاب – از جمله، اهل کتاب صلح طلب و مسالمت جو - را بین اسلام آوردن و پرداخت خاضعانه جزیه و جنگ مخیر کنند، از بنیاد، خلاف واقع و افترا به قرآن، پیامبر و اسلام است.

12 - قرآن، اجازه قتل اسرا و برده کردن آنها را در جنگ به مسلمانان نداده است. حکم اسیر جنگی، آزادی با عوض و یا آزادی بلاعوض است. پیامبر، هرگز به کشتن اسرای جنگی بعد از پایان جنگ مجاز نبوده و هرگز اسیری را نکشته است. کشتن دشمن در میدان و بحبوحه جنگ، کشتن اسیر جنگی نیست!

13 - آیا قانونگذاری عادلانه و دربردارنده منافع مردم، معادل اقتدارطلبی است؟ آیا جامعه بدون وضع قانون، قابل اداره است؟ پیامبر در اجرای شریعت، چه تفاوتی با دیگر مسلمانان داشته است؟ چرا در تبیین استاد سروش، خدا غایب است؟!  دیدگاه ایشان با آنارشیسم چه تفاوتی دارد؟ پیامبر در دوران مدینه، اعمال قدرت مشروع (Authority) کرده است. اما هرگز اقتدارگرا (Authoritarian) نبوده است.

14 - متعلَق اسلام در قرآن، «تسلیم خداوند شدن» است، نه «تسلیم قدرت یا حکومت پیامبر شدن». از هیچ آیه قرآن و بلکه از هیچ روایت معتبر و نقل تاریخی قابل اعتماد، به دست نمی آید که «پیامبر به دنبال تسلیم کردن مردم به قدرت و حکومتش بوده، حتی اگر ایمان به خدا نداشته باشند. درست است که به نقل از امام سجاد در دعای ابوحمزه ثمالی تایید شده در زمان ایشان، افرادی برای حفظ جانشان مسلمان می شده اند، در حالی که ایمان قلبی نداشته اند. اما باید در نظر داشت که دوران ایشان، مصادف با «دوران اموی» و فتوحاتی است که غالبا فاقد معیارهای اسلامی بوده است. این، چه ربطی به پیامبر و قرآن دارد؟! در قران، چرا گفته نشده لا اکراه فی الایمان؟!  نکته آیه مذکور، دقیقا «نفی اسلام اجباری» است، یعنی اعلام صریح اینکه تسلیم ظاهری مردم به دین خدا، هیچ ارزشی ندارد، مادامی که منجر به ایمان قلبی نشده باشد.

15 - سیره عملی پیامبر نشان داده است که ایشان در پی تاسیس جامعه ای بود که همه موحدان در آن امکان زندگی مؤمنانه داشته باشند. پیامبر، امنیت و همزیستی برای همگان حتی کفار، مشرکان و غیرموحدان را به شرط انعقاد قرارداد عدم تخاصم، تضمین کرده بود. پلورالیسم دینی نسبی، از ابتدا قاعده پذیرفته شده در جامعه اسلامی عصر پیامبر بود.

16 - جهان خضر، جهانی "ماورای تکلیف" و جهان موسی جهان "تکلیف زمینی" است. بشر زمینی به شیوه موسی زندگی می کند و مکلف به شریعت و اخلاق است. در این دنیا نمی توان به روش خضر زندگی کرد.  اگر داستان موسی و خضر، تمثیلی و نمادین باشد، پس تکلیف و شریعت نیست تا قبح قصاص قبل از جنایت و قتل نفس محترمه، مطرح شود. صاحب نظریه، که تمام قرآن را در گام قبلیش، رؤیا پنداشته، اینجا برخلاف قاطبه مفسران، آن را «حکایت واقع» فرض کرده است.

17 - آخوند خراسانی، ولايت مطلقه را منحصر به ذات ربوبی دانسته و ولایت پیامبر را مقید به شرع، و هرگونه تصرف غيرمتعارف را در جان و مال و ‏ناموس مردم براي ايشان، ممنوع دانسته است. آیا ولایت پیامبر، مطلقه (شامل ارتکاب امور خلاف شرع و اخلاق) بوده است؟

18 - از نظر صاحب نظریه، اقتدارگرایی پیامبر مربوط به زمان «تاسیس» بوده است. در این صورت، با ادعای انحصار اقتدارگرایی به دوران تاسیس اسلام، اسوه بودن پیامبر چطور می شود؟ اگر اقتدارگرایی و سودای قدرت داشتن، رأس تعالیم و روش و منش پیامبر بوده، در این صورت، با اعلام پایان دوره پیامبری و مردود بودن اقتدارگرایی توسط پیروان، قرار است از چه تبعیت شود؟ و با حذف خصیصه بارز اقتدارگرایی از سنت پیامبر، چه چیزی برای الگوگیری باقی می ماند؟

19 - چرا علوم رایج اسلامی که خالی از برساخته های عصر اموی و عباسی نیستند، تبلور شخصیت پیامبر است، اما آراء متفکران متاخر با برچسب لیبرالیسم، ربطی به شخصیت پیامبر ندارد؟!  این یک بام و دو هوا کجایش «پدیدارشناسی» است؟ اینکه هرکس نافی ادعای اقتدارگرایی پیامبر بود، لابد «زیر فشار لیبرالیسم و فشار اندیشه‌های حقوق بشری» استدلال کرده است، منطقی به غایت ناصواب است.

20 - تنها وظیفه پیامبر، حتی در دوران مدینه، ابلاغ و بشارت و انذار بوده و طبق موازین قرانی، همچنان حفیظ، وکیل، و مصیطر بر مردم بودن برای پیامبر ممنوع بوده است. دین، اکراه بردار نبوده و ایشان حتی در دوران زمامداری، مجاز به إعمال زور برای مسلمان کردن مردم نبوده است.

21 - اینکه ما طبق تعالیم اسلامی، حتی وحی الهی را از پیامبر اخذ می کنیم، معنایش این نیست که پیامبر، موسس همه این تعالیم است. قرآن و عقل، منابعی مستقل از پیامبر هستند و ایشان، موظف به رعایت هر دو بوده است. تنها بر مبنای نظر اشاعره، پیامبر واضع عدالت و اخلاق بوده است. بر مبنای نظر معتزله و شیعه، عدالت و اخلاق، ماقبل دینی هستند. چرا در تبیین استاد سروش، عدالت، امری دینی (تلقی اشعری) است؟!

22 - آیین اقتدارگرایی، خوف نامه ای به نام قرآن، خدای سلطان مآب و پیامبر اقتدارگرا یا عارف مسلح را عینا اگر به مردم عرضه کنیم، در این صورت هیچ عقل سلیمی در این زمان، این آیین را با چنین توصیفی نخواهد پذیرفت.  نتیجه رویکرد اقتدارگرایی، علاوه بر فاقد دلیل بودن و اقامه ادله محکم بر علیه آن، بی فایده کردن اسلام و حذف محترمانه آن است. یعنی عَلَی الإِسلامِ السَلام یا الفاتحة مع الصلوات!

23 - انسان شناسی اسلام، ضمن داشتن نگاه مثبت به نوع انسان، البته انسان هایی را که به وادی کفر (پوشاندن حق) و تبهکاری سقوط کرده اند، گمراه می داند. این نگرش، هرگز تلازمی با ادعای اقتدارگرایی پیامبر ندارد.

24 - ناسازگاری و بلکه تباین و تغایرِ آشکارِ پیامبر اقتدارگرای استاد سروش با سیمایِ پیامبری که امام علی(ع)، با تیزبینی و نکته سنجیِ خاص خود، به زیبایی، ابعاد و زوایای پیدا و پنهانِ شخصیتِ والای ایشان را در نهج البلاغه، تصویر و ترسیم می کند، کاملأ مشخص است. آن هم امامی که به اعتراف دوست و دشمن، عالمی است واقع بین و دقیق النظر که هرگز در مورد کسی یا چیزی مبالغه و اغراق نمی کند و حاقِ معنا را اظهار می دارد.

25 - هیچ کس منکرِ قدرت، سطوت، نفوذ و اقتدارِ این جهانیِ پیغمبر نیست. پر واضح است که به تناسبِ رشد و گسترش اسلام در جزیرة العرب، بر دامنه نفوذ و قدرتِ پیامبر نیز افزوده شده و دایره نفوذ و قدرت نماییِ دشمنان، هر روز تنگ تر و تنگ تر می شده است و این، حقیقتی است مبرهن، آشکار و بلا انکار. اما آنچه محل بحث و مناقشه است، این که صاحب نظریه به گونه ای در نظریه اقتدارگرایی رسول الله، بحث می کنند، کَاَنّه پیامبر، پس از برخی فتوحات، متدرجأ دچار تبدّل و استحاله شخصیت شده و روح استیلاگری و اقتدار طلبی بر جمیع شئون و احوالات درونی و بیرونی شخصیت ایشان، غلبه یافته و از ایشان، رجلی مقتدر و شدید القوی ساخته است؛ طوری که این روحیه "اشدّاء علی الکفّار"،به تدریج، خصلتِ "رُحَماء بینهم" و دیگرِ اوصاف و فضایلِ حضرت را به شدت تحت الشعاع قرار داده و کم رنگ و کم اثر ساخته است. حال آنکه، قراین و شواهدِ فراوانِ قرآنی، روایی و تاریخی، خلافِ این برداشتِ سقیم را نشان می دهند.کما اینکه یکی از مُتقن ترین و بارزترین قرینه نافی و ناقضِ این برداشتِ خطا، آیه ۱۵۹ سوره آل عمران است که خداوند می فرماید: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ: پس به [بركت] رحمت الهى با آنان نرمخو [و پرمهر] شدى و اگر تندخو و سخت دل بودى، قطعأ از پيرامون تو پراكنده مى ‏شدند. پس، از آنان درگذر و بر ايشان، آمرزش بخواه و در كار[ها] با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتى، بر خدا توكل كن. زيرا خداوند توكل‏كنندگان را دوست مى دارد. 

26 - می دانیم که یکی از رسالت ها و کارویژه های مهم دینِ اصیل، مقابله مستمر و بی امان با هر گونه استیلاگری، اقتدارطلبی، ارعاب، تحمیل و ِرِقیَّت ِانسان است.کما این که خداوند در آیه ۱۵۷ سوره اعراف می فرماید: وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ...( و پیامبر، قید و بند ها و غُل و زنجیری را که بر دست و پا و روح و روان و افکارِ آدمیان، قفل شده بود، بر می دارد و....) و همان گونه که آن سرباز لشکر اسلام در دربار ساسانی، در برابر امیرِ ایرانی، به زیبایی می گوید: لِتُخرج الناس من عبادة العباد الی عبادة الله (جهاد می کنیم تا مردم را از عبودیت و بندگی انسان به سوی عبودیتِ خدا سوق دهیم !!) حال، چگونه است که پیامبرِ چنین آیینی، روش و منشی به غایت متفاوت و متعارضِ با متن دین و نصِّ صریحِ کتاب، در پیش می گیرد و با انسان ها، به شیوه تحمیلی، اقتدارگرایانه و استیلا طلبانه برخورد می کند؟؟!!!


● ادامه مطلب (قسمت دوم)

● لینک دانلود کامل مقاله



 


Report Page