نظریه همگرائی حوزه‌های معرفت بشری

نظریه همگرائی حوزه‌های معرفت بشری

محمدحسین قدوسی

حکمت نامتناهی ۹۸|مطالعات دیالوگ

۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

تمدن بشری همراه است با شناخت‌های مختلف، پیچیده و متنوع؛ از زمانی که بشر از حالت ابتدایی و بدوی خود خارج شد و دارای فرهنگ و تمدن گردید، پیوسته شناخت و معرفت بشری نیز از لحاظ کیفیت، کمیت، تنوع و پیچیدگی، رشد داشته است. این شناخت‌ها، از طرق مختلف انجام شده و با یکدیگر تفاوت‌های ریشه‌ای دارند. این تفاوت‌ها از عوامل متعددی سرچشمه می‌گیرند؛ از عوامل جغرافیایی، تاریخی و فرهنگی گرفته تا تفاوت در منبع، موضوع و روش شناخت، علت غایی، علت فاعلی، دستگاه‌های پیچیده فکری که شناخت به آنها وابسته است و غیر اینها.

این تفاوت باعث شده است که معارف بشر، در حوزه‌ها و بخش‌هایی تقسیم‌بندی شوند. اگرچه اختلاف معارف و شناخت‌ها، بسیار فراوان و جزئی است، ولی این تنوع مانع آن نشده است که دسته‌ها و حوزه‌های کلی شناخت، معین گردد. گرایش‌های کلی معرفتی که در فرهنگ‌ها، مکتب‌ها و ملت‌ها فراگیر شده‌اند خود به خود باعث مشخص‌تر شدن این حوزه‌ها گردیده است. امروزه هر تمدن و فرهنگ و جغرافیای فکری، یادآور گروهی از گرایش‌های فکری و معرفتی است که نتیجه آن، تشکیل حوزه یا حوزه‌های معرفت است. تقابل و تبادل این حوزه‌های معرفتی، از مسائل مهمی است که از گذشته تاکنون وجود داشته است و پیوسته عامل رشد و تعالی و یا منازعه و خشونت فکری و سیاسی شده است. در واقع، تقابل تمدن‌ها و یا تهاجم آنها، در درجه اول به وسیله دستگاه فکری و حوزه معرفتی آنها انجام می‌گیرد. 

این تبادل و تقابل نه تنها به سادگی و سهولت انجام نمی‌گیرد بلکه مسائل و مشکلات فراوانی را ایجاد می‌کند. دو جریان فکری که از دو حوزه معرفتی جدا، برخاسته‌اند، دارای ریشه‌ها، جهان‌بینی، دستورها و مشخصات کاملاً متمایزی هستند و هر یک از اینها در مقابل دیگری، با ادعاهای فراوان ظاهر می‌شود. جمع یا تفریق این مشخصات، کاری نیست که به دست یک فرد یا گروه انجام گیرد؛ بلکه داوری میان آنها و انتخاب نیز، به سرعت و بدون تلفات شدید فکری و مشکلات میان فرهنگی و گاه سیاسی و حتی خشونت، ممکن نخواهد بود. 

نمونه‌هایی از تقابل حوزه‌های معرفتی

حوزه‌های معرفت و شناخت که در مقابل یکدیگر قرار گرفته‌اند، فقط به تقابل جریان‌های فکری که از تمدن‌های مختلف برخاسته‌اند محدود نمی‌شوند؛ بلکه در یک تمدن و یا مکتب و دیانت نیز نمونه‌های فراوانی را از چنین تقابلی می‌‌یابیم. حتی می‌توان ادعا کرد که در هر فضایی که تفکر و اندیشه به حد معینی از رشد برسد، جریان‌های متفاوتی که به مسائل خاص آن فضا و جامعه به گونه‌های مختلفی می‌نگرند، به وجود خواهند آمد. 

اینک نمونه‌هایی از چنین حوزه‌های فکری:

  1.  در تمدن اسلامی، از سده‌های اول پیدایش آن، دینداران و عالمان دینی برای دستیابی به شناخت و دستورهای اسلامی، به تلاش و تکاپو پرداختند. اولین منبعی که برای آنان وجود داشت، همان کتاب آسمانی و سنت اولیای دین بود، که مانند دو گوهر گرانبها در میان مسلمانان نگهداری می‌شد. اگرچه  فِرَق مختلف اسلامی، در کیفیت و مشخصات سنت، اختلاف فراوان داشتند ولی به‌طورکلی همه آنها در ارزش سنت و همسنگی آن با کتاب خدا، اجماع اتفاق نظر داشتند. به زودی در کنار این منابع اولیه، توجه به عقل و استدلال عقلی و سنت عقلا و پس از آن، شهود قلبی و ذوق دینی نیز مطرح شد. هرچند تمامی عالمان دینی، در ضرورت هر سه آنها، اشتراک کلی داشتند، ولی در میزان اهمیت هر یک و محور بودن یکی از آنها، راه‌ها و جریان‌های مختلفی پیدا شد:


    الف) گروهی از عالمان دینی و دینداران، با توجه بیشتر به شریعت و ظاهر آن، به کارگیری عقل و قلب را در برداشت‌های دینی، بسیار محدود کردند و در واقع، آن را در حد ابزاری برای فهم ظاهر شریعت، قبول کردند. این گروه، هر نوع دخالت شهود قلبی و دلایل متقن عقلی را در برداشت‌هایی که از ظاهر شریعت می‌شود، نادرست دانسته و جمود بر ظاهر شریعت را، تنها راه جلوگیری از ناخالص شدن دین دانستند.

    ب) گروهی دیگر، با استناد به حجت عقلی و اهمیت آن، چنین استدلال کردند که پایه دین بر عقل قرار دارد؛ چگونه ممکن است آنچه در ریشه و پایه معتبر است در فرع مورد غفلت و بی‌مهری قرار گیرد؟ بنابراین، باید حجت باطن و حجت ظاهر را در کنار یکدیگر قرار داده و هر شناختی را با هر دو روش سنجید و آنچه با عقل قطعی معارض است، از دین حذف کرد و پالایش نمود. 

    ج) گروه دیگر، هم ظاهر شریعت و هم عقل را به عنوان پوسته دین و ‌واقعیت تلقی کرده و راه  رسیدن به باطن و حقیقت امور را تصفیه روح و شهود و اشراق دانستند.

این سه طریق اگرچه در داخل خود، دارای انشعابات و فرقه‌های گوناگونی هستند ولی در کلیت خود، به سه جریان عمده تفکر و معرفت اسلامی، مبدّل شدند و هرکدام، حوزه‌ای از معرفت‌ها، دستورها، اندیشمندان و حامیان را تشکیل دادند، تاریخ تفکرِ اسلامی، مشحون مباحثات و برخوردهای این سه جریان است.

  1.  علم و دین: از ابتدای پیدایش تمدن جدید علمی، تنش‌های فراوانی میان معرفت‌های برخاسته از علم جدید و تأثیر گرفته از آن و معرفت‌ها و فرهنگ دینی، آغاز شد. این تنش در ابتدای امر با زور و خشونت کلیسا، و غلبه کامل دین پیش می‌رفت ولی به‌زودی با پیشرفت علوم تجربی جدید، از قدرت کلیسا و فرهنگ دینی کاسته شد و به‌تدریج، معرفت‌های غیردینی، سلطه کامل خود را بر جامعه غربی، برقرار ساختند. با این حال تصادم و تقابل این دو جریان معرفتی، کماکان در غرب موجود است و پیوسته، از نظر کمیت و عمق، گسترش یافته و موجب شکل‌های جدیدی از تقارب یا تضارب آراء می‌شود. در شرق اسلامی برخلاف غرب، این تقابل، بسیار دیرتر آغاز شده و تفاوت اصلی آن، در قدرت و پویایی فرهنگ اسلامی است که نه تنها در مقابل سیل جدید تمدن غربی، عقب نمی‌نشیند بلکه کشکمش این دو جریان، پیوسته ادامه داشته است. 


پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بحث در خصوص این دو جریان معرفتی به دلیل میدان وسیع اجتماعی و فرهنگی ناشی از پیروزی انقلاب، اهمیت خاصی پیدا کرده است. 

  1. از جمله بحث‌های اساسی بین نحله‌ای، که امروزه در ایران اسلامی، به شدت مطرح و سرنوشت‌ساز است تقابل علوم انسانی جدید و انسان‌شناسی اسلام است؛ این بحث که آیا اسلام و جریان معرفت دینی، در حوزه علوم انسانی، دارای مکتب خاصی است و آیا اصلاً «علوم انسانی اسلامی» می‌توانیم داشته باشیم؟ و در صورت امکان، تفاوت آن، با علوم انسانی غیراسلامی چیست؟ و سؤالاتی از این قبیل، که همگی ناشی از تقابل جریان معرفت اسلامی و حوزه معرفتی علوم انسانی غربی است. 
  2. از جمله بحث‌های بین حوزه‌ای، که از دیدگاه معرفتی، باید انجام گردد، ارتباط فیزیک نظری جدید و مدل‌های جهانی آن، با جهان‌بینی فلسفی و عرفانی است. هرچند فلسفه و عرفان، بیشتر از مسائل ماورای طبیعت شروع می‌کنند و این مسائل تاکنون، ارتباط کمی با مسائل فیزیکی داشته است، ولی بخش عمده‌ای از فلسفه، در ارتباط با طبیعیات است؛ به‌خصوص فیزیک نظری جدید که از محدوده تنگ تصورهای پیشین، رها شده و هرچه بیشتر به سوی تبیین مدل‌های بالاتر و متعالی‌تری گام برداشته است، که ارتباط و تناسب بسیاری با فلسفه طبیعی و مدل‌های عام عرفانی دارد.

همگرایی و واگرایی معرفت‌ها

در مباحث بین نحله‌ای، مسأله اصلی، تفاوت و اختلاف معرفت‌ها و اندیشه‌هاست. این اختلاف، ناشی از تفاوت افق دید و بینش‌های نشأت گرفته از دو حوزه معرفتی جدا از یکدیگر است. این حوزه‌های معرفتی در تقابل با یکدیگر، اندیشه‌های کاملاً جدای از یکدیگر مطرح می‌کنند و به صورت‌های متفاوت به جهان می‌نگرند؛ مسائل اصلی را گوناگون می‌دانند و راه‌حل‌ها و فرامین کاملاً مخالف با یکدیگر، می‌دهند. در واقع، دو حوزه معرفتی، هرکدام درون خود، انسان‌هایی با روش‌ها، بینش‌ها و شخصیت‌های خاص خود، تربیت می‌کنند. تا زمانی که این حوزه‌ها در موطن و محل خود مستقر هستند هیچ‌گونه، مشکلی وجود ندارد. امّا زمانی که یکی از آنها و یا هردو، به محدوده دیگری صادر شد، تقابل و تضاد اندیشه‌ها، مسأله اصلی آن اجتماع خواهد شد. تقابل و تصادم جریان‌های فکری، باعث قرار دادن افکار و اندیشه‌ها، در میدان‌ها و بحران‌های سخت فکری و اجتماعی می‌شود. به دنبال هر جریان فکری، گروهی از هواداران، عالمان و اندیشمندان، تابع این جریان و سیاستمدارانی هستند که فکر و قدرت سیاسی خود را با مبانی این جریان، ملازم کرده‌اند. بنابراین در بسیاری از موارد، تصادم جریان‌های فکری، از حالت نظری و مدرسه‌ای خود بیرون آمده و تبدیل به یکی از جریان‌های حاد اجتماعی و سیاسی می‌شود. گاه این معرکه آرا، باعث رشد تفکر و پیدایش اندیشه‌ها و مکاتب فکری برتر می‌شود و زمانی نه تنها چنین حالتی ایجاد نمی‌شود، بلکه میدان تفکر و مباحثه، به شدّت تنگ شده و هر جریان، با مطلق کردن و بزرگ کردن تعدادی از مفاهیم و اندیشه‌های نمادین، آنها را همچون چماقی بر سر طرف مقابل می‌کوبد. این مفاهیم عموماً دارای نوعی ارزش و مقبولیت هستند و قابلیت چنین استفاده‌ای را دارند. 

در مقابل، اگر صاحبان اندیشه، با تواضع نسبت به اندیشه خود و سعه صدر نسبت به اندیشه مقابل، میدان مناسبی برای بحث و تبادل فکری، راه‌اندازی کنند هر حوزه معرفتی، در موطن خود، قادر خواهد بود که عناصر ارزشمند اندیشه مقابل را جذب کرده و ضعف‌ها و کاستی‌های خود را جبران کند. چنین حرکت تکاملی در یک حوزه معرفتی، زمانی روی می‌دهد که جریان‌های فکری که از یک حوزه معرفتی سرچشمه می‌گیرند، قابلیت چنین حرکتی را داشته باشند. بدیهی است چنین حرکت تکاملی، تکامل و پیشرفتی است در بطن و جوهره یک دستگاه فکری و معرفتی. و هرچند که تواضع و سعه صدر اصحاب و حامیان این دستگاه فکری، تأثیری به سزا در امکان چنین حرکتی دارد؛ ولی مهم‌تر از آن، وجود مقتضی و امکان چنین حرکتی در دستگاه فکری و منطق آن است. 

اگر دستگاه‌های فکری و حوزه‌های معرفتی را بررسی کنیم نمونه‌های فراوانی را از این دستگاه‌ها خواهیم یافت که مقتضی حرکت ذاتی و پویایی درونی، در آنها بسیار است و یا برعکس، امکان چنین حرکتی در آنها، بسیار کم است و در صورت پیدا شدن زمینه حرکت، به صورت قلیل و بطیء انجام می‌گیرد. با این حال، مهم‌تر از وجود چنین موارد مثبت یا منفی، جریان کلی معرفت بشری و حوزه‌های آن است. آیا جریان‌های مختلف معرفت بشری در اثر تکامل و رشد خود، به یکدیگر نزدیک می‌شوند و یا اینکه از هم فاصله گرفته و یا حداقل، فاصله مساوی را حفظ می‌کنند؟ می‌توان به دو نظر کلی، در این مورد اشاره کرد که هر کدام از آنها دارای انشعابات فراوان هستند:

اول) نظریه واگرایی حوزه‌های معرفت بشری؛ بنابراین نظر، حوزه‌های مختلف معرفتی از منابع مختلفی نشأت گرفته‌اند و از آبشخورهای متناسب با آن، سیراب و تقویت می‌شوند. هر جریان اندیشه، دارای مختصات و مشخصاتی است که جدا از دیگری است. این مختصات، آگاهانه و یا ناخودآگاه، یک دستگاه به هم پیوسته و سازمان یافته فکری را تشکیل می‌دهند. اعتقاد به این دستگاه، همچون وارد شدن به کلافی سردرگم است که رهایی از آن ممکن نیست. دو انسان که افکار آنها از دو حوزه مختلف برخاسته است، دارای دو جهان‌بینی جدا هستند؛ به حوادث، متفاوت می نگرند و در دو جهان گوناگون، زندگی می کنند. دو جریان فکری، در اثر رشد و پیشرفت و گذشت زمان، نه تنها به یکدیگر نزدیک نمی‌شوند بلکه از یکدیگر فاصله می‌گیرند. آنها مانند دو خط هستند که از یک نقطه، با زاویه معین آغاز می‌شوند و هر چه بیشتر پیش بروند، فاصله آنها از یکدیگر بیشتر شده و هرگز در نقطه دومی، به یکدیگر برخورد نمی‌کنند. ارباب این نظرگاه، در عین متفاوت دانستن آنها، یکی را صحیح و واقعی و درست دانسته و مابقی را مردود می دانند و گاهی هرکدام از آنها را به جای خود، معتبر دانسته ولی یکی را محوری، برتر و مفیدتر می‌شمارند. در فرهنگ‌های دینی، عناصر واگرا، بیشتر به صورت اول می‌اندیشند و یکی از راه‌های وصول به شناخت دینی را برگزیده و مابقی را غیرواقعی و حتی ضددینی، نادرست و خارج از دین، قلمداد می‌کنند.

در مواردی صاحب‌نظران تفکر واگرایی، حوزه‌های تفکر دینی را با «اصالت تفکیک»، از یکدیگر جدا کرده و در عین اینکه یکی از آنها را اصیل و قابل اصابت به واقعیت می‌دانند، مابقی را نیز تا وقتی که از محدوده خود خارج نشده است معتبر می‌دانند. در نظر آنان، طرق مختلف سلوک و شناخت دین، چون خطوط موازی، از یکدیگر تفکیک می‌شوند و هرچند یکی از آنها از منبع نامتناهی شریعت، برخاسته، ولی مابقی نیز به موازات آن می‌توانند کمک و راهنما باشند و تا وقتی در مقابل جریان اصیل و صحیحِ برخاسته از شریعت، قد علم نکرده‌اند، بر رهروان آن باکی نیست.

دوم) نظریه همگرایی حوزه‌های معرفت بشری؛ برخلاف نظریه گذشته، ارباب این نظریه، جریان‌های معرفتی و دستگاه‌های فکری را، ابعاد مختلفی از یک واقعیت واحد می‌پندارند. بر طبق این نظر، هرچند اندیشه‌ها و جریان‌های اندیشمند، دارای اختلافات بسیار هستند، ولی این تفاوت‌ها، در بستری از حرکت کیفی و واقعی می‌تواند به سمت رسیدن به اهداف و قله‌هایی از پیچیدگی، سوق پیدا کنند که عناصر شبیه به هم، بیشتر از تفاوت‌ها، نمود پیدا کنند. 

مهم‌ترین استدلال ارباب نظریه همگرایی این است که هر جریان فکری، برگرفته از یک روش تحقیق و اندیشیدن و رسیدن به واقع است. اگر بپذیریم که جریان فکری، دارای عنصر اندیشه و تحقیق و واقع‌گرایی نیست، دیگر فکر و معرفت بودن آن را انکار کرده‌ایم و این از محل بحث ما بیرون است. اختلاف حوزه‌های معرفتی، ناشی از تفاوت، در اسلوب اندیشیدن است. حتی اگر بپذیریم که اسلوب‌های تفکر و تحقیق، از حیث ارزش و واقع‌گرایی، در یک حد نیستند، باز هم این، دلیل بر نبودن عناصر واقعی، در یک تفکر نیست. تفاوت در اسلوب‌های اندیشه، باعث می‌شود که محققان و متفکران، به بخش‌ها، ابعاد و زوایای مختلفی از جهان واقعی دسترسی پیدا کنند. این زوایای مختلف، فاصله فراوانی را باعث می‌شود ولی تمام اینها اجزا و ابعاد یک جهان به هم پیوسته‌اند که نمی‌توانند تا ابد یکدیگر را انکار کنند.   

رهروان یک طریقت فکری و دینی، هر اندازه به طریقت خود معتقد باشند، نمی‌توانند انکار کنند که بیرون از دایره اندیشه و فهم آن، حقایق عظیمی برای دانستن و فهمیدن وجود دارد که آنها هرگز به آن نخواهند رسید. بنابراین، دیگرانی که به گونه‌ای دیگر اندیشیده‌اند و راهی دیگر را برای فهمیدن، پیش گرفته‌اند و جهانی دیگر را برای زندگی، انتخاب نموده‌اند، نمی‌توانند یکسره باطل باشند. مهم‌ترین پیوند و رابطه، بین نحله‌های گوناگون، همان جهان واقعی و حقیقی است که هر نحله، گوشه‌ای از آن را فرا گرفته است.

سهیم بودن هر طریقت فکری در فهم جهان واقعی، هیچ‌گونه منافاتی با حق و باطل بودن بعضی از آنها ندارد. اگر می‌گوییم دین اسلام، حق است و مابقی مذاهب باطل می‌باشند، منظور این نیست که تمامی حقایق عالم به وسیله متدینان به اسلام، کشف و ضبط شده است و در مقابل آن، مکاتب دیگر هیچ‌گونه بهره‌ای از حقیقت ندارند. آنچه موردنظر است کلیت یک دین و مکتب است. حق بودن یک دین یعنی برخاستن از حقایق اصیل و صحیح، و باطل بودن آن یعنی ممزوج بودن با بخشی از نادرستی‌ها و فهم‌های غلط. این نادرستی، ممکن است منحصر به این باشد که بخش مهمی از حقایق را فراموش کرده است. عالِم طبیعی را که معتقد به ماورای طبیعت نباشد، بر طریق باطل می‌دانیم، نه به این دلیل که هرچه می‌گوید نادرست است، بلکه اگر درباره ماورای طبیعت، سکوت هم بکند باز هم بر باطل است؛ چون علی‌رغم سخنان علمی و حتی اکتشافات ارزنده، از بخش مهمی از واقعیات یعنی حقایق متافیزیکی، غافل مانده است. 

از طرف دیگر، هر اسلوب و روش تحقیق و اندیشیدن با چنین فرضی، در مسیر خود به سوی کمال، پیوسته حقایق و واقعیت‌های بیشتری را کشف می‌کند؛ حتی اگر این واقعیت‌ها با عناصر باطل بیشتری آمیخته گردد. معنی این کلام این است که آن پل ارتباط جریان‌های معرفتی، پیوسته بیشتر و کامل‌تر می‌شود. 

لازم است توضیح داده شود که معنی همگرایی حوزه‌های معرفت بشری این نیست که آنها به زودی به یک نتیجه و نقطه واحد می‌رسند و نزاع‌ها و اختلافات فکری تمام می‌شود؛ بلکه منظور، گرایش آنها به سوی یکدیگر، آن هم در دراز مدت و با موانع و بحران‌های فراوان است. این گرایش هم نمی‌تواند عام، کامل و کلی باشد، بلکه باید اذعان کرد که همگرایی، نتیجه تعالی فکر بشری است و تنها در قله‌های فکر و اندیشه و در میان اندیشمندان بزرگی صورت می‌گیرد که گاه اگر به حدنبوغ نرسیده باشند، امکان دستیابی به چنین سطحی از اندیشه و تفکر را ندارند. صاحبنظران همگرا، از جهت کیفیت، در بالاترین سطح هستند و می‌توان آنها را عصاره و نتیجه تمدن‌ها و جریان‌های چند صدساله فکر و مبارزه فکری دانست و از جهت کمیت، اقلیت محدودی هستند که حرکت فکری و اثباتی خود را با مشکلات فراوان، آغاز کرده و ادامه می‌دهند. 

تفاوت همگرایی با التقاط فکری و سلطه فرهنگی 

ممکن است گروهی از ساده اندیشان، چنین پندارند که همگرایی حوزه‌های معرفتی، همان التقاط فکری است که در فرهنگ ما، حرکتی مذموم و ناخالص و از بین برنده اصالت‌ها شناخته شده است؛ زیرا فقط زمانی می‌توان دو جریان فکری را به یکدیگر نزدیک کرد که یکی از آنها عناصری از تفکر خود را پالایش کرده و بعضی از مواد فکری دیگری را به جای آن بگذارد. همگرایی دو تفکر که دارای عناصر متضاد با یکدیگر هستند چگونه بدون التقاط ممکن است. زیرا عناصر اصیل و اصلی دو تفکر، با یکدیگر آشتی و مسالمت ندارند و یگانه راه صلح آنها، خالی کردن جریان فکری از بعضی از این عناصر است. 

در نظر گروهی دیگر، همگرایی مصادف است با سلطه فرهنگی جریان قوی‌تر و سلطه‌جوتر و این همگرایی فکری، بهانه‌ای است برای تهاجم فرهنگی. آنان همگرایی را حامل همان پیامی می‌دانند که فرهنگ واحد جهانی، دهکده جهانی و برداشتن مرزهای فکری و گذر از ایدئولوژی‌ها دارد. بنابراین، در همگرایی نه تنها فرهنگ‌های اصیل و ارزشمند، امکان بقاء و رشد ندارند، بلکه فرهنگ سطحی مادی و ابزارهای فکری آن، با شعار همگرایی، موانع داخلی را برداشته و به سوی یکپارچه کردن و از بین بردن تفکر و تمدن سنتی و بومی پیش می‌رود. 

در جواب باید گفت که چنین پندارهایی، ناشی از درک نکردن صحیح نظریه همگرایی است. در این نظریه نه تنها جریان‌های فکری از درون و محتوا خالی نمی‌شوند، بلکه رشد و تعالی آنها در صورتی است که بتوانند عناصر صحیح و درست خود را حفظ کرده و هرچه بیشتر تقویت نمایند. رسیدن به نتایج مشترک و گرایش به سوی یکدیگر، امری نیست که از خارج، به جریان فکری تحمیل شود بلکه خاصیت ذاتی و محتوایی آن است. هر جریان فکری، به دلیل بهره‌هایی که از حقیقت دارد، در صورتی که از آن حقایق به‌دست آمده، استفاده مطلوب را ببرد و راه‌های تحقیق و تفکر را ـ هرچند ناقص ـ در حد توان خود، طی کند، به خودی خود، میل و گرایش او به سمت وصول و رسیدن به مراتب بالاتری از عینیت‌های هستی است. وقتی این میل در هر جریان وجود داشته باشد، گرایش به یکدیگر نیز لازمه طبیعی آن است. 

بنابر آنچه گذشت، حفظ اصالت‌ها و ارزش‌ها در یک جریان فکری، نه تنها آسیبی به همگرایی حوزه‌های معرفتی نمی‌زند بلکه چنین هدفی، فقط با اصیل ماندن دستگاه‌های فکری ممکن است. خالی شدن یک حوزه از درون، یعنی فاصله گرفتن از حقایق و عینیات و زیاد شدن عناصر منفی و باز دارنده و افزایش موانع. این خصوصیات نه تنها باعث همگرایی حقیقی و صحیح اندیشمندان و اندیشه‌ها نمی‌شود، بلکه تمامی واگرایی‌ها، ریشه در این عناصر منفی دارند. حوزه‌های فکر و تمدن انسان‌ها، در آنچه از حقیقت دریافته‌اند با یکدیگر نزاع ندارند؛ نزاع آنان در بخشی است که از پیش خود، بر این حقایق افزوده‌اند و یا با مطلق کردن اندیشه‌های درست خود، به انکار تمام اندیشه‌های دیگران پرداخته‌اند. 

برای رسیدن به همگرایی حوزه‌های معرفتی ـ که در واقع قله اندیشه و تمدن انسانی در هر عصر است ـ باید اندیشمندان و مدرسه‌های فکری را آزاد گذاشت تا بهتر اندیشه کنند و باید آنها را تقویت کرد تا از موانع فهم و درک، گذر کنند و نیز باید میدان اجتماعی را آماده کرد تا هرچه بیشتر، فکر و اندیشه و بحث صحیح، از تمایلات سیاسی و انگیزه‌های غیرحقیقی، آزاد شود. 

مهم‌ترین مانع، برای حرکت در مسیر همگرایی افکار و معرفت‌ها، این دغدغه است که اگر افکار و مکاتب نادرست، آزاد باشند، به سمت حقیقت میل پیدا نخواهند کرد و بدون سرکوب کردن آنها و سلب آزادی و امکان رشد، نمی‌توان آنها را به سوی حقیقت رهنمون ساخت. این دغدغه ناشی از این است که توجهی به فطرت حقیقت‌جو و کمال طلب انسانی نکرده‌ایم. 

بنابر معارف حقه اسلامی، آنچه که به صورت فطری و طبیعی در انسان وجود دارد، تسلیم در برابر حق و میل به کمال و رشد است. موانع فطرت و جدال‌های ناحق و دور افتادن از حقیقت و مقاومت در مقابل آن، چیزی است که از خارج به انسان تحمیل می‌شود. بنابراین، برای رسیدن یک فکر یا متفکر یا جریان فکری، تنها راه، برداشتن موانع درک و فهم است، نه اینکه اندیشه صحیح را به آنها تزریق کنیم. 

روشن است که فطری بودن حقیقت طلبی و آنچه درباره آن گفته شد، منافاتی با تصمیم‌ها و اقدامات اجتماعی ندارد که هدف آنها از بین بردن زمینه تباهی و اندیشه‌های نادرست است، مهم این است که باید هدف و نهایت، چنین اقداماتی ایجاد میدانی آزاد برای اندیشیدن باشد نه تحمیل اندیشه‌های صحیح؛ زیرا اندیشه حق، رسیدنی و درک کردنی است، نه یادگرفتنی.

نمونه‌هایی از تفکرات همگرا و واگرا

در تاریخ اسلام، جدال بین مدافعان علوم عقلی و فلسفی و طرفداران شریعت و ظاهر آن، و نیز جدال بین این دو گروه و کسانی که طریقت و علم درونی و قلبی را اصل می‌دانسته‌اند همواره وجود داشته است. همان‌طور که قبلاً توضیح داده شد، این سه جریان عظیم، منازعات فراوانی داشته‌اند که گاه، به خشونت، تکفیر، قتل و غارت منتهی شده است. 

اکثر متفکران تاریخ اسلام، با اصل دانستن یکی از آنها، جریان‌های دیگر را ترک کرده و یا حتی آن را خلاف دین دانسته‌اند. تمامی این حالات، مبتنی بر یک اندیشه زیربنایی است و آن، واگرایی این طرق معرفتی است. بدیهی است هر متفکری که یکی از این سه را می‌پذیرد، مقدمه‌ای ضروری برای پذیرش خود فرض کرده است و آن عدم امکان جمع است. اصل ضروری هر اقدامی از این دست، آن است که فرض کنیم روش‌های مختلف رسیدن به حقیقت دینی، امکان رسیدن به حقایق واحد و یا نزدیک شدن به آن را فراهم نمی‌کنند. در این صورت است که نیاز به داور و محور و مشخص کردن حق و باطل، در میان آنان داریم. 

در سده‌های نخستین تمدن اسلامی، این تفکر که مبتنی بر واگرایی و تضاد روش‌ها و حوزه‌هاست، فضای غالب را تشکیل داده و تمام منازعات، بر سر حق بودن یکی و ناحق بودن دیگری است. در هر زمان و عصری، یکی از آنها قدرت سیاسی و یا علمی به‌دست آورده و جناح‌های دیگر را منکوب می‌کند. پس از گذشت مدت‌ها و رسیدن تفکر دینی به‌حدی از رشد، تفکرات و اندیشه‌هایی که اساس آن را همگرایی جریان‌های فکری تشکیل می‌داد، به‌وجود آمد. اوج چنین جریانی، در مکتب فلسفی صدرالمتألهین شیرازی نمودار شد. وی که دستگاه فلسفی خود را با تهذیب نفس آغاز کرد، توانست بسیاری از اندیشه‌های ناب عرفان نظری را به صورت نتایج استدلال عقلی بیان کند و در عین‌حال، کتاب‌های فلسفی او سراسر پر از تمسک و اشاره به متون و نصوص دینی است.

پس از ملاصدرا نه تنها، واگرایی فکری از بین نرفت، بلکه اوج و غنای تئوریک تازه‌ای یافت. بسیاری از این مکاتب فکری، پس از این به صورت کامل‌تری، مطالب خود را بیان کردند. مکتب و روش اصولیان که در مقابل فلاسفه اسلامی، گاه موضع مخالف و تندی اتخاذ می‌کرد، این بار با مکتبی به شدت ظاهرگرا روبرو شد. اخباری‌ها که مدافع تبعیت بیشتر، از ظاهر حدیث بودند حتی اتکای کم و ضعیف اصولیان بر عقل و بنای عقلا را در برداشت‌های دینی محکوم می‌کردند. نزاع بین اصولیان و اخباریان بخش عمده‌ای از تاریخ تفکر دوران نزدیک به عصر جدید را اشغال کرده است.

مسأله دیگر، نظرات متکلمان اسلامی، نسبت به فلسفه و مکاتب فلسفی اسلامی است. آنها نه تنها چنین روشی را مفید نمی‌دانستند، بلکه استفاده عام و کامل از عقل و استدلال عقلی را مانع برداشت صحیح از دین می‌دانستند و اعتقاد داشتند که برای سلوک حقیقی دینی و رسیدن به حقایق ناب آن، باید باب عقل و استدلال‌های عقلی را مسدود کرد. 

مسالمت‌آمیزترین نظریه در این باب، در زمان ما با نام مکتب تفکیک عنوان شده است. معنای تفکیک این است که عقل، قلب و شرع سه طریقی هستند که هرکدام به جای خود، محترم و محفوظ می‌باشند ولی آنچه از سرچشمه دین سیراب می‌شود، تمسک به نصوص دینی و پیمودن طریق شرع است. بنابراین هرکدام از این طرق سه‌گانه، معتبر است ولی تا زمانی که از محدوده خود خارج نشده است و گرنه، در مقابل طریقه شرع، استدلال عقلی و شهود قلبی را قیمتی نیست. تفاوت نظریه تفکیک با نظریات قبلی این است که مکتب تفکیک، طرق دیگر را به کلی رد نمی‌کند. 

در دوران ما «علامه طباطبایی» متفکری است که نظریات مبتنی بر همگرایی را اوج تازه‌ای بخشید. او نه تنها تضاد و تعارض بین این سه طریق را رد کرد و آنها را با یکدیگر جمع نمود، بلکه قلب، وحی  و عقل را سه پایه شناخت دین دانست که بدون استفاده از یکی از آنها، امکان رسیدن به شناخت کامل و متعالی دین وجود ندارد. 

در قرن اخیر که تمدن غرب، هجوم خود را بر کشورهای اسلامی ـ و از جمله ایران ـ آغاز کرده است و تأثیر خصایص و ابعاد مختلف این تمدن، در تمامی زندگی مادی و معنوی ما ملموس است، صحنه رویارویی تمدن غربی و سنن اسلامی و دینی و رویارویی جریان‌های فکری ملازم با آنها، نکات قابل توجهی را در بحث ما نشان می‌دهد. از یک سو هجوم ابتدایی آداب و رسوم، افکار و باورهای تمدن غربی، باعث پیدایش دو موج فرهنگی شد. موج فرهنگ غرب‌گرا، که در مخالفت با آداب و رسوم قدیمی، اعلام می‌دارد که باید فرهنگ کشور ما یکسره تحت سلطه حوزه فرهنگ و معرفت غربی قرار گیرد، و هرچه که با آن در تضاد و تغایر است کنار گذاشته شود؛ و موج دوم، جریان دفاع عناصر متدین و دیندار، در مقابل گروه اول است که به دفاع از آداب، رسوم، افکار و معرفت‌ها و باورهای اسلامی برمی‌خیزند.

زیربنای هر دو جریان، این باور است که این دو حوزه معرفتی، با یکدیگر تضادی غیرقابل حلّ دارند و جمع و یا تقریب آنها ممکن نیست. فرهنگ غربی و فرهنگ سنتی اسلام، دارای بنیادهایی هستند که قابل پذیرش مشترک نیستند و باید یکی از آنها را پذیرفت و دیگری را کنار گذاشت. 

چنین تفکری به شکل بنیادی در اندیشه بسیاری از متفکران و افراد عادی و سیاستمداران و غیرآنها وجود دارد و تاریخ دوران اخیر ما، بیشتر نشأت گرفته از اعتقاد به چنین تضاد بنیادینی است. با این حال، در جهت عکس این اندیشه زیربنایی، جریان همگرایی تفکرات مدرن و سنتی، پیوسته شکل گرفته و حضور خود را در صحنه اجتماعی و فرهنگی کشور، به ثبوت رسانده است. از دیرباز بسیاری از صاحبنظران ما با رد تضاد بنیادین، سعی در جمع کردن نقاط مثبت «سنت» و «مدرنیسم» داشته‌اند و با اتکاء به ارزش‌ها و فضایل عظیم ملی که همچون گوهرهایی ناب در دریای بی‌کران سنن دینی ما موجود است، بستری از پیشرفت و توسعه را آرزو کرده‌اند. انقلاب اسلامی ایران نمونه‌ای عظیم از چنین آشتی و تلاقی فرهنگ‌ها و حوزه‌های معرفتی است؛ نمونه‌ای نظری و عملی که در پیدایش و پیروزی آن، تمام جریان‌های فکری و فرهنگی، سهم خود را با وحدت رویه، ایفاء کرده‌اند. 

در بطن تمدن علمی غرب نیز، جریان پیشرفت علم و تکنولوژی، با واگرایی شدید و انکار هرچه غیر از علم است، آغاز می‌شود و به‌خصوص در قرن نوزدهم میلادی، شکل انحصارطلبی و پیامبرگونگی پیدا می‌کند؛ ولی در ادامه این مسیر، به‌زودی متفکران و صاحبنظران علمی، به تواضعی در خور عالمان و دانشمندان، بازگشته و نه تنها از انکار اندیشه‌های غیرخود، دست کشیده‌اند، بلکه مطالعات تطبیقی فراوانی، در اثبات همگرایی و امکان جمع اندیشه‌ها و مکاتب مختلف بشری انجام داده‌اند. از جمله این مطالعات، باید از تحقیقات ارزشمندی یاد کرد که در تطبیق مدل‌های تبیین جهان، در آخرین نظریات فیزیک جدید با جهان‌بینی‌های ارائه شده در مکاتب کهن عرفانی، انجام شده است. 

وضعیت امروز ما 

کشور ما، علی‌رغم چنین پیشرفت‌های عملی و نظری، در جهت همگرایی اندیشه‌ها، در میدان اندیشه اجتماعی، در چند سال اخیر، عکس آن، گام برداشته است. نزاع‌های فراوانی بین اندیشه سنتی و دینی ما و معارف و علوم برخاسته از غرب، در جریان است. این نزاع‌ها از بحث حوزه علوم انسانی اسلامی، توسعه، مدرنیزم و امثال آن گرفته تا محتوای کتاب‌های دینی و علمی ما و جنبه‌های عینی زندگی روزمره همچون معیشت و ارتزاق، گسترش یافته است. در گذشته نه چندان دور نیز، تخصص و تعهد و اینکه کدام‌یک را باید حفظ کرد و کدام را باید رها کرد، مسأله‌ای عمده بود که بحث‌های آن به میدان سیاسی و رقابت جناح‌های کشور کشیده شد.    

همان‌طور که قبلاً اشاره شد، بنیاد تمام این اندیشه‌ها بر «واگرایی» ذاتی و جوهری جریان‌ها و حوزه‌های معرفتی، استوار است. هر جریان ابتدا این مقدمه ضروری را فرض می‌کند، سپس به داوری می‌پردازد و اعلام می‌کند که کدام را باید حفظ کرد و کدام‌یک ضروری، اصلی و مفید است. 

در مقابل باید گفت: حلّ بحران فکری جامعه ما بدون ترک چنین اندیشه‌ای، امکان‌پذیر نیست. نخست باید بپذیریم که هر طریقت فکری، هرچند صحیح و سازنده و ضروری باشد، بخشی از حقیقت را داراست و درست بودن یک روش و حوزه معرفتی، به معنای ترک حوزه‌های دیگر نیست. سپس در یک فضای سالم و آزاد، به تمییز صحیح از سقیم بپردازیم. مهم‌ترین صفت ضروری برای چنین امری، تواضع صاحبان اندیشه، نسبت به اندیشه‌های خود و دیگران است. هر اندیشمندی که چنین تواضعی نداشته باشد، نمی‌تواند راهی برای ارتباط با اندیشه‌ای غیر از خودش پیدا کند. احترام به اندیشه دیگران، شرط ضروری دیگری است؛ زیرا در فضایی که جریان‌های فکری دیگران را به هیچ می‌گیرند، هرگز امکان بحث آزاد و سالم اندیشه‌ها وجود نخواهد داشت. 

شرط دیگر، برخورداری از صبر و طاقت فراوان است که در مباحثات بین نحله‌ای، ضروری است. هیچ بحث ریشه‌ای، در کوتاه مدت به نتیجه نمی‌رسد و اکثر مسائل ریشه‌ای، راه حل عاجلی ندارند. 

امید است با پند گرفتن از تاریخ اندیشه و تفکر، بتوان گام‌هایی مثبت در نزدیک کردن اندیشه‌ها و حل مسائل ریشه‌ای برداشت.   


Report Page