نسوان سیاسی
جناس؛ واحد زن و خانواده بسیج دانشجویی شریف(بخش سوم)
مدتی پیش، تلاش کردیم با جستجو در منابع و پژوهشها در زمینه: « نقشآفرینی زنان در عرصه سیاست»، برخی از مهمترین عوامل محدودکننده زنان در این زمینه را ذکر کنیم که یکی از این عوامل «دیدگاههای فرهنگی و اجتماعی» است که باوجود گذر سالیان سال همچنان در میان مردم – چه مردان و چه زنان – رایج است؛ که حتی ما – جامعه دانشگاهی – نیز از آنها مصون نماندهایم و در خیلی از کنشها و رویکردهایمان، ردی از نگاه جنسیتزده وجود دارد؛ جنسیتی که گاه برای ما در محول کردن یک مسئولیت به دیگری، تعیینکننده میشود. نمونه آن را میتوان در بیاعتمادی مردم به صورت پیشفرض نسبت به زنان دید. بیاعتمادیای که متاسفانه میان خود زنان نیز وجود دارد که درواقع نشات گرفته از عدم خودباوری و نداشتن اعتماد به تواناییها و استعدادهای خود در سمتهای مدیریتی و سیاسی و تصمیمگیریهای کلان جامعه است؛ از همین رو، نه خود را و نه «زن» دیگری را نمیتوانند در چنین مقامی، مفید و قابل اعتماد بدانند. که همین امر - عدم خودباوری و اعتماد به نفس - باعث کاهش حضور فعالانه زنان در این عرصه میشود.
اگرچه این مسئله به خود زنان و حس درونی آنها نسبت به خودشان باز میگردد، اما نمیتوان تماما، علت و معلول این امر را، عوامل درونی زنان دانست؛ چرا که خود این عامل درونی نیز تاثیرپذیر از عوامل بیرونیست که یکدیگر را تقویت میکنند؛ به این صورت که هرچه میزان خودباوری زنان به سطح تواناییهای خود برای تصمیمگیریهای کلان جامعه، پایینتر باشد و به قولی: اعتماد کمتری به استعدادهای خود داشته باشند، طبیعتا میزان مشارکت آنها در چنین فعالیتهایی – سیاسی و اجتماعی – کمتر شده و عملا فرصتی برای اثبات این تواناییها به جامعه و مردم نخواهند داشت؛ و تنها نتیجه، تشدید نگاه جنسیتزده جامعه به برخی مشاغل و موقعیتهای اجتماعیست. این در حالیست که در طرف دیگر، جامعهای قرار دارد که همچنان تا حد خوبی نگاه سنتی به نقش زن را در خود حفظ کرده و به جای در نظر گرفتن شایستگیهای انسانی زن و مرد فارغ از جنسیت آنها، تلاشی در زمینه تغییر پیشفرضهای پوسیده خود در خصوص نقش زن و مرد، نمیکند. اگرچه این نوع نگاه تنها در عرصه سیاست – همانطور که پیشتر گفتیم – مطرح نمیشود؛ برای مثال، در عرصه ادبیات و نویسندگی نیز چنین نگاهی در میان مردم جهان وجود دارد. با توجه به آمارهای نیسلن بوکاسکن که دادههای مربوط به صنعت نشر را ارائه میدهد، درمییابیم که مردان بعید است کتابی را که توسط یک زن نوشته شده، حتی باز کنند. از میان ۱۰ نویسنده زن پرفروش تنها ۱۹٪ خوانندگان آنها مرد و ۸۱٪ زنها هستند. اما برای ۱۰ نویسنده مرد پرفروش، ۵۵٪ از خوانندگان را مردان و ۴۵٪ را زنان تشکیل میدهند!
یا نمونه بعدی، تعداد کم زنان در رشتههای ریاضی و مهندسی که شاید این باور را به وجود میآورد که این زنان هستند که از استعداد و علاقه کمتری نسبت به مردان در این زمینه برخوردارند در حالی که طبق تحقیقات انجام شده، نه تنها تفاوتی در این خصوص میان مغز زنان و مردان وجود ندارد، بلکه آنچه تعیینکننده است، عامل ترغیب بیرونی و اعتماد به نفس زنان است که در این زمینه، خود را دست کم میگیرند!
نمونههای این چنینی دیگری نیز وجود دارد که زمانی که به زندگی روزمره خود نگاه کنیم، اطرافمان مشاهده میکنیم. نمونههایی که بیانگر این واقعیت است که گاه جامعه براساس پیشفرضهایی که درمورد ویژگیهای زنان و مردان وجود دارد، قضاوت و تصمیمگیری میکند؛ درحالی که فراموش میکنیم که آنچه در یک نظام عدالتمحور اهمیت دارد، شایستگی افراد یا همان شایستهسالاریست.
حال باید یاداور شوم، زمانی که از شایستهسالاری صحبت به میان میآید، بحثی فراتر از جنسیت افراد مطرح میشود، که به این معنیست هرگونه اختصاص سهمیه جداگانه یا چیزی با این مضمون برای چه زن و چه مرد، کنار میرود. برای مثال، وقتی ما می گوییم مشارکت سیاسی و اجتماعی زنان کمتر از مردان است، یا زنان اثرگذاری اجتماعی کمتری از مردان دارند، احتمالا راه حل صحیح این نیست که برای زنان جایگاه و سهمیه ویژهای در دستگاههای گوناگون قائل شویم؛ برای مثال در دانشگاه یا مجلس یا... بلکه راهحل، اصلاح ساختارها و فراهم کردن بسترهاییست که زنان بتوانند به اندازه مردان جامعه، رشد داشته باشند و توانایی ظهور و بروز استعدادهایشان، بدون وجود عوامل محدودکننده یا موانع، داشته باشند.
[1]دیدار اقشار مختلف بانوان با رهبر انقلاب، 6/10/02