نسبت موزه ها با واقعیت اجتماعی
#سارا_کریمی#رسانه_ورای_موسیقی
@Beyondthemusic
موزه ها اساسا از راه بازآفرینی و بازخوانی وقایع تاریخی، اجتماعی و انبوه داده ها، با نقل روایتی حول اشیاء تصویری مجازی و قابل پردازش را به بیننده منتقل می نمایند، که از این منظر می توان موزه ها را با رسانه های جمعی قیاس کرد. صورت بندی و بیان روشن گذشته به شکل تاریخی، به معنای تصدیق آن" همانگونه که واقعا بوده" نیست.معنای آن به چنگ آوردن خاطره ای است که هم اینک در لحظه ی خطر درخشان می شود، ماتریالیسم تاریخی می خواهد آن تصویری از گذشته را حفظ کند که به صورتی غیر منتظره بر آدمی نمایان می شود(لئوپولد رانکه)، تلاش برای شبیه سازی و ایجاد تجربه ی حسی نیز از نوعی خاصیت التذاذ زیبایی شاناسانه ناشی می گردد، همانطور که در هنر ناتورالیستی و حتی رئالیستی هنرمند با گزینش سوژه و اظهار توانمندی خود در بازنمایی صحنه های حقیقی بیننده را با موقعیت کنشی احساسی و منقلب کننده مواجه می سازد و حتی در مواقعی که موزه ها تلاش می کنند فضاهای حقیقی، تلخ و رنج آور را شبیه سازی کنند در نهایت با نوعی ایجاد هیجان و لذت برای بازدید کننده مواجه می شوند. به عنوان مثال بازدید کننده در عبور از سنگر های جنگی شبیه سازی شده با اطمینان از امنیت مکان سرگرم تعامل با مفاهیم از پیش تعیین شده توسط موزه دار می شود. گویی ماهیت تفنن آمیز موزه ها به نوعی آنها را از تجلی سازی وقایع اجتماعی دور می سازد، هنگامی که بازنمایی تلخی و بحران با ابزارهای رنگ و نور آذین می شود به تجربه ی زیبایی شناسانه ای منجر می گردد که تنها شاید در انتقال و آموزش برخی مفاهیم فائق آمده باشد، در اینجا با این سوال اساسی مواجه خواهیم شد که موزه ها چه نسبتی با واقعیت ها ی اجتماعی دارند؟.
چنانچه قائل به تعریف موزه ها بر اساس مواضع سیال آموزشی و پژوهشی آن باشیم، می توان نسبتی حتمی و ضروری میان این دو در نظر داشت. موزه این توانایی را دارد که مسائل را به ابژه های تفسیر پذیر و مطالعاتی تبدیل نماید، که در این مسیر با دانش های علوم انسانی هم گام است، چرا که ذیل این دسته از علوم سوژه شناسا( انسان) خود در محوریت مطالعه و ابژه( شناخته) مورد تحلیل قرار می گیرد، اما وجه تمایز موزه با دیگر مواجهه ها با مسائل انسانی برداشت دراماتیک از موقعیت های گوناگون است. محدود گشتن موزه در قالب فیزیکی نا منقول و همچنین الزام غیر ضروری کلیشه شده ی انتقال یک روایت از ابتدا تا انتهای موزه، به نوعی تصویر فانتزی و دکوراتیو از مسائل منجر گشته است.
در بالا به وجود اشتراکات ماهوی میان موزه و دیگر رسانه های عامه پسند و همچنین رسانه های جمعی اشاره شد ، در بسیار ی از رسانه های فرهنگی که در ذات خود تفنن(سرگرمی) را جستجو می کنند، همچون ژانر تِریلر در سینما، تئاتر یا موسیقی عامه پسند(راک و مِتال) مخاطب به تجربه ی درد، رنج و یا ترس دعوت می شود، که دربررسی های روانشناسی این خود آزاری( مازوخیسم) آگاهانه به علت وجود خاصیت غریزی همزاد پنداری با ترس و رنج در موقعیت امنِ بی خطر در انسان است که با لذت همراه است، فزون بر اینکه گاهی با نوعی ایجاد حس مشارکت و نوع دوستی نیز همراه می گردد، علاوه بر تمامی حالات فوق که با انگیزش های مخاطبین موزه اشتراک دارد، به موزه نمی رویم که درد بکشیم، به موزه نمی رویم که اشک بریزیم.
از این رو در معدود مواردی که موزه ها مواردی جاری، در قید حیات و غیر تاریخمند را محتوی و موضوع نمایشگاه های خود قرار می دهند، چنان در بازآفرینی آن متوسل به ابزارهای مهیج و مسحور کننده می گردند که غالبا اصالت موضوع آمیخته با جنبه های هنری( بعضا معماری های شاخص) و فنی دستخوش نوعی استحاله و بدل گشتن آن به سنبل و نماد می گردد، موزه ها تلخ ترین فجایع انسانی را سوژه ی نمایشگاهی و محتوای آموزشی می نمایند. در سایر مدیا ها نیز انتقال دهنده مفاهیم انسانی همچون هنرهای تجسمی نیز کمابیش اتفاقی شبیه به این تکرار می گردد، جنبش های هنری معاصر( اکسپرسیونیسم انتزاعی، دادئیسم و..) برخواسته از تلخی ها انسانی، درد و جنگ امروزه خود به عنوان اشیاء زینتی و کالاهای قابل تجارت با ارزش افزوده های نجومی امروزه معامله می گردند و خود بخش زیادی از تالیفات و پژوهش های تاریخ هنر معاصر را شکل داده اند.
آنچه که ما از واقعیت و جهان واقعی می بینیم در واقع تصویری است که به ما نشان داده می شود. رسانه به صورت دریچه نگاه ما به جهان عمل می کند. لذا در صحنه سازی های موزه ای، حقایق و واقعیت های اجتماعی طی فرآیند و تکنیک های نمایشی باز تعریف می شوند و عملا تاویل صورت گرفته به فاصله ای غیر قابل انکار از حقیقت و ادراکات تام حسی( حواس پنجگانه) از حضور حقیقی می انجامد، که این خود به تنهایی در انتقال مفاهیم تقلیل بخش است. علاوه بر آن خاصیت پاسخگویی موزه ها به حس ماجراجویی و تفنن، به میزان زیادی وجوه تاثیرگذاری مسائل را کاهش می دهد، در نتیجه آنچه را تلاش می شود در قالب حسی به مخاطب القا شود به
انتقال انبوهی از داده های تاریخی- علمی- جغرافیایی- هنری می انجامد. اینچنین بسیاری از مصائب و فجایع انسانی که در نقطه ای دیگر از جهان شکل نمایشگاهی به خود می گیرند، صرفا گزاره ای خبری از یک حادثه را بازگو کرده که بعضا به تعمق می انجامد و ابعاد حسی آن صرفا مشمول تفنن می شود، در این مسیر موزه ها نمی توانند چندان در تاثیر گذاری و جریان بخشی مسائل بشری تعامل موثر و مستقیم داشته، بلکه حتی افراط در نمایش تلخی به تمایل در سیاه نمایی محکوم گشته که با رسالت و ماهیت عرفی موزه ها در تناقض است. موزه علی الرغم قابلیت آموزشی و نمایشی بالا در بسیاری از موارد در انتقال بسیاری از مسائل و وقایع اجتماعی و انسانی مستاصل است، چرا که علاوه بر. نکاتی که بدان اشاره شد، تولیت سیاسی موزه ها که غالبا به انتشار ترویج ایدئولوژی های ساختار قدرت می پردازد، تمایل به تاکید و نمایش مسائل و مشکلات خویش ساخته ندارند.