«نجیب نانجیب، قاضی عموزاد قاتل، مجلس ختم حسین زمان و جنازه نوریزاد»
.![](/file/c8e847ae9f027227f28c6.jpg)
محمد نوریزاد، زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین در آخرین نامه خود به نکات مهمی از جمله شکنجه محسن شکاری برای اعتراف اجباری، تهدید خودش به مرگ و ... اشاره کرده است.
او در بخشی از این نامه نوشته:
«امروز یکی از مسئولین زندان اوین آمد مرا به گوشهای برد و گفت: از من نشنیده بگیر، قرار است یک شورش ساختگی برای سالگرد "مهسا امینی" در این بند (بند ۸ که من اکنون در آن زندانیام) دربرگیرد، و در اين شورش و درگیری ساختگی یک چندتایی چاقو هم به تو زده شود! فوقش مینویسند؛ درگیری خود زندانیان بوده، و نوریزاد در راه انتقال به بيمارستان- بر اثر شدت جراحات وارده- درگذشت.»
متن کامل این نامه به شرح زیر است:
«نجیب نانجیب، قاضی عموزاد قاتل، مجلس ختم حسین زمان و جنازه نوریزاد»
هموطنانم درود
۱. یک روز که همه مسئولان بند ۶ زندان اوین در محل افسر نگهبانی گرد آمده بودند، جلو رفتم و به آقای گودرزی (رئیس بند شش) گفتم؛ شما شرم نمیکنید از این همه دروغی که به خورد زندانیان میدهید؟
گودرزی که دروغگوئیهایش از اندازه بیرون بود، چیزی نگفت، اما آقايی به نام "نجیب" که استخدام دستگاه قضایی ست، و کارش مددکاری ست، رو به رئیس بند و ديگران داد زد: شما چرا از نوریزاد میترسید؟ مگر نوریزاد کيست؟ نوریزاد مزدبگیر آمريکاست، مزدبگیر اسرائیل است، و ... نگذاشتم رشتهی مزدبگیری مرا به دیگر اجانب بدوزد و محکم زیر گوشش خواباندم، جوری که پرتاب شد به آغوش گودرزی.
داد زدم: ابله، چیزی بگو که به من بچسبد...! خوب، صورتجلسهای تنظیم شد، و نجيب از من شکایت کرد!
۲. در بند ۶ پروندهی محسن شکاری زیر دست قاضی قاتل (عموزاد) بود. عموزاد برایش اعدام تجویز کرده بود، اما هنوز حکم اعدام تأیید نشده بود.
محسن پیش ما بود و میگفت: به زور فیلمی را نشان من دادند، مرا زدند و گفتند: امضا کن، این تویی که قمه به دست گرفتهای..!
خود مرا با شکايت "نجیب" و چند ملا که برای سرکشی به بند ما آمده بودند و من جانانه از خجالتشان درآمده بودم، فرستادند دادگاه انقلاب شعبه ۲۶ که قاضی عموزاد رئیس همانجاست. آن روز زدم به سيم آخر و هرچه گند و کثافت و آدمکشی و بلاهت و دزدی و فضاحت دستگاههای جمهوری اسلامی در این چهل و چند سال را يک تنه به عهده گرفتم، و تا توانستم به عموزاد قاتل گفتم: خاک بر سرت با این قضاوت کردنت! تو، عمله سپاه و اطلاعاتی، و اختیار از خودت نداری، هرچه از بالا بگويند، امضا میکنی!
۳. پس از سه چهار روز مرخصی، ساک به دست، داشتم به زندان اوین برمیگشتم که سر راه قرار شد در مجلس ختم دوستم؛ روانشاد "حسین زمان" سخنرانی کنم. سخنرانی من کوتاه بود و کوبنده. در آن سخنرانی، هم از بلاهت خود گفتم، هم از شقاوت و درندگی جمهوری اسلامی و اینکه: هندوانهی جمهوری اسلامی گندیده است.
۴. برای بار دوم مرا بردند دادگاه انقلاب شعبه ۲۶ که رئیسش عموزاد قاتل است. در این فاصله "محسن شکاری" اعدام شده بود. از عموزاد خواستم دمی تحمل کند تا من از دزدیها و آدمکشیهای مجتبی خامنهای و قالیباف و سپاه بگویم.
گفتم و گفتم و او گوش کرد. ناگهان از من پرسید: "از نظر تو علی کریمی(فوتباليست) خائن هست یا نه..؟ و تاکید کرد تنها بگویم: آری یا نه! این بار عموزاد بادیگارد مسلح در اتاقش داشت. پس از اعدام چند زندانی سیاسی و معترض برای او بادیگارد گمارده بودند. به او گفتم؛ پیش از آنکه "علی کریمی" خائن باشد، خود تو که آدمکش هستی و به محسن شکاری اعدام دادی، خائنی! تو خائنی که به قول خودت به قاچاقچیان مواد مخدر اعدام میدهی و با نگاه به کانتینر کانتینر مواد مخدری که سپاه و اطلاعات ترانزیت میکنند، نطق نمیکشی. اسم محسن شکاری را که آوردم، انگار کژدم به تنش انداختم. تکان تکان خورد و گفت؛ محسن شکاری قمه به دست افتاده ميان مردم. و گفت: هرچی از مجتبی خامنهای و قالیباف و ديگران گفتی، پرید رفت. از محسن شکاری قمه به دست دفاع میکنی؟
گفتم: اگر میگویی پرید رفت، برای اینست که شبها راحت بخوابی! همین مجتبی خامنهای مگر به سردار همدانی دستور نداد، مگر همین سردار همدانی مصاحبه نکرد که من دو هزار چاقوکش و قمهکش پروندهدار را گردانبندی کردم، روزهایی که مردم در سال ۸۸ به خیابانها میآمدند، همين گردانهای قمه کش و چاقو کش، شکمها پاره کردند، گردنها بریدند؟
خلاصه از آن گفتگوی بیحاصل هفت سال زندان جدید برای من نوشت؛ پنج سال برای اجتماع و تبانی (حضور سر خاک حسین زمان)، و دو سال تبلیغ علیه نظام (هندوانهی جمهوری اسلامی گندیده است)..!
۵. همین امروز یکی از مسئولین زندان اوین آمد مرا به گوشهای برد و گفت: از من نشنیده بگیر، قرار است یک شورش ساختگی برای سالگرد "مهسا امینی" در این بند (بند ۸ که من اکنون در آن زندانیام) دربرگیرد، و در اين شورش و درگیری ساختگی یک چندتایی چاقو هم به تو زده شود! فوقش مینویسند؛ درگیری خود زندانیان بوده، و نوریزاد در راه انتقال به بيمارستان- بر اثر شدت جراحات وارده- درگذشت.
به آن مسئول (که از او نام نمیبرم، مگر در حضور کم شمار مردان آزادهای که در این نظام سرطانی نان میخورند و خود میدانند خون میخورند) آری به آن مسئول گفتم: مرا از مرگ، و از کشتهشدن، نترسانید. من آواره همان روز هستم. کشته مردهی همان روز هستم. این را هم گفتم که: از مادر زاییده نشده کسی بخواهد (سپاه، اطلاعات، بیت رهبری و مجتبی خامنهای) دست روی من بلند کند. کشتن من به راحتی انجام پذیر است. مگر کم کشتهاند این قصابان؟ منهم یکی از آنان.
مهم؛ پس از کشته شدن نوریزاد است که حتماً به سرنگونی جمهوری اسلامی سرعت خواهد بخشود!
۶. چند ماه پیشتر که در بند ۶ بودم، (اکنون به خاطر شکستن تلفنهای سپاه، تلفنم را قطع کردهاند و هم به بند ۸ تبعید شدهام) آقای گودرزی -رئیس بند- به یکی گفته بود: "به کی مینازید؟ به نوری زاد؟ سپاه قرار است پرونده او را به دادگاههای خودش ببرد و سر نوری زاد را زیر آب کند!". فورا رفتم به گودرزی گفتم؛ مرد باش به خودم بگو...! از مادر زاییده نشده کسی بخواهد سر مرا زیر آب کند. برو این را به مجتبی خامنهای و قالیباف بگو..! این نیز به گودرزی گفتم: هر وقت خواستی مرا مست کنی، برگهی ابلاغیهای بیاور که در آن به من اعدام دادهاند!
محمد نوریزاد
بند ۸ زندان اوین
۵ شهریور ۱۴۰۲