میوهی تربیت و نتیجهی آن
استاد محمّد قطب رحمهالله - دکتر محمود ابراهیمیبعد از تلاش و کوشش برای تربیت به شیوه اسلامی با چه کسانی روبهرو میشویم؟
میگوییم نتیجه این تربیت، این انسان، (انسان صالح و شایسته) است. چهره و صورت این انسان چگونه است چهره و صورتی که ممکن باشد، تارهای آن را نگه داریم و از خطوط و علایم ویژه آن جستوجو کنیم و آن را به عنوان نمونه برای سرمشق عملی عرضه داریم؟
بدیهی است که بگوییم: این انسان، انسان عابد و خداپرست است، بیگمان عبادت بدان شیوه که ما در فصول مختلف این کتاب شرح کردیم، برنامه و شیوه تمام زندگی این انسان است و این است چهرهای که در هر لحظه از لحظات زندگی او با ما روبه رو میشود. یعنی او جز بنده خالص الله، بنده هیچچیز و هیچکس نخواهد شد، و او در هر عملی که میکند و هر رفتاری که مینماید و هر اندیشهای که بدلش بگذرد، به خداوند متصل است و با او پیوند دارد و او را مراعات مینماید و متوجه به او است.
با این حال، این توصیف نیز تصور و اندیشه آشکاری از علایم ویژه و سیمای این انسان را به ما نمیدهد اگر چه جهت و سمت و سوی عمومی او را به ما میدهد. هنوز محتاج توضیح بیشتری درباره او هستیم، خواهیم گفت: که سیمای تقوی و فروتنی و شکسته نفسی و شرم و حیا بر چهره او پیدا است:
«إِنَّ أَكرَمَكُم عِندَ اللهِ أَتقَاكُم» [حجرات/۱۳]
(بیگمان گرامیترین شما نزد خدا متقیترین شما است.)
«سِيمَاهُم فِي وُجُوهِهِم مِّن أَثَرِ السِّجُودِ» [فتح/۲۹]
(نشانه ایشان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است.)
در آیه ۳۵ سوره احزاب: ان المسلمین و المسلمات. خشوع و فروتنی و شکسته نفسی نیز یکی از صفات برجسته آنان است که خداوند مغفرت و پاداش بزرگی برایشان آماده نموده است.
«قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعونَ وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» [نور/۳۰-۳۱]
((ای پیغمبر!) به مردان مؤمن بگو: چشمان خود را فرو گیرند، و عورتهای خویشتن را مصون دارند. این برای ایشان زیبندهتر و محترمانهتر است. بیگمان خداوند از آنچه انجام میدهند آگاه است و به زنان مؤمنه بگو: چشمان خود را فرو گیرند و عورتهای خویشتن را مصون دارند.)
(حیا جزئی از ایمان است) (به روایت بخاری، مسلم، بوداود، ترمذی و نسائی.)
آری! ما شخصی را پیش روی خود میبینیم که پرتو تقوا بر چهرهاش تابان است و در خطوط سیمایش فروتنی و شکسته نفسی پیدا است، و در حرکات و سکنات و سخن گفتنش، آرامی و نرمخویی و شرم و حیا نقش بسته است. با این حال، هرگز نباید که این فروتنی و نرمخویی و آرامی و شرم و حیا او تو را بفریبد و گمان کنی که از روی ضعف و ناتوانی چنین صفاتی دارد! بیگمان او تنها در برابر الله ضعیف و فروتن و شکسته نفس است و سرتعظیم را تنها برای سجده در برابر الله به زمین فرو مینهد که یگانه و بیشریک است اما در پیشگاه غیر خدا قوی و قدرتمند و سخت قامت و استوار است.
آرامش و نرمخویی و فروتنی او را در این، امتحان کن که بخواهی بر چیزی از مقدسات او، تجاوز کنی، آن وقت یکی دیگر از صفات بارز متمم صفات پیشین او برایت خواهد شد:
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» [فتح/۲۹]
(محمد فرستاده خدا است، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت، و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند).
آری! شدت و سختگیری مانع رحمت و مهربانی نیست و رحمت و مهربانی نیز مانع سختی و شدت نیست، هر یک جای خود دارد و هر یک در جای خود نیکو و درست است. این رحمت و مهربانی مطلق نیست که در هر مناسبت و با هر شخصی صورت گیرد. و این شدت و خشونت نیز شرّ و خشونتی نیست که بر تمام مزاج و طبیعت مهر خشکی و خشونت بزند و بر آن نقش بندد.
بلکه این نرمی و ملایمت، نرمخویی زندهای است که در هر جایگاه و با هر موضعگیری به گونهای شایسته آن است با آن روبه رو میشود و مرونت و فروتنی است که در داخل خود نیروی برای مهربانی و نیروی برای سختگیری و خشونت دارد و با آزادی اختیار، هر وقت بخواهد از آنها استمداد میکند. توجیه و رهنمود برای پیامبر ﷺ به نسبت با کافران و منافقین چنین بود:
«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ» [توبه/۷۳]
(ای پیغمبر! با کافران و منافقان جهاد و پیکار کن و بر آنان سخت نگیر.)
و در همان وقت توجیه و رهنمود به نسبت مؤمنان به این گونه بود:
«فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» [عمران/۱۵۹]
از پرتو رحمت الهی است که تو با آنان نرمش نمودی و اگر درشتخوی سنگدل بودی از پیرامون تو پراکنده میشدند.
پس سختگیری بر کافران از سنگ دلی و خشونت مزاج پیامبر ﷺ سرچشمه نمیگیرد چون خداوند این دو صفت کینه توزانه را از پیامبر ﷺ نفی میکند ، بلکه این سختگیری و خشونت از قوت مقاومت در برابر شرّ سرچشمه میگیرند ، که این مقاومت واجب است چون سرانجام به خیر منتهی میگردد.
و این کلید موضعگیری است به نسبت مؤمن. چون آخرین هدف مؤمن خیر است و او میخواهد به هر طریق درست ممکن به خیر برسد پس گاهی برای ذفع شرّ یک سخن نیکو کفایت میکند:
«وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ» [فصلت/۳۴]
(نیکی و بدی یکسان نیست. با زیباترین طریقه و بهترین شیوه پاسخ بده. نتیجه این کار، آن خواهد شد که کسی که میان تو و میان او دشمنانگی بوده است به ناگاه همچون دوست صمیمی گردد.)
«ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ» [مؤمنان/۹۶]
(بد را با نیک و نامطلوب را با بهترین پاسخ بگو.)
«ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» [نحل/۱۲۵]
(مردم را با سخنان استوار و بجا و اندرزهای نیکو و زیبا به راه پروردگارت فراخوان.)
و گاهی همه این وسایل شکست میخورد و جز شدت و سختی چیزی فایده نمیبخشد، آن وقت راه درست سختگیری است.
مؤمنی که در همه حالات خود قوی است در همه حالاتش برتر است و چیره:
«وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» [آل عمران/۱۳۹]
(و سست و زبون نشوید و غمگین و افسرده نگردید، و شما برتر هستید اگر که به راستی مومن باشید. آری! این نشانهای از نشانههای مؤمن است.)
مؤمن در هنگام شادی برتریجویی و چیرهطلبی نمیکند و بدروغ بادی به غبغب نمیاندازد و در وقت فراخی مست و مغرور نمیگردد . نه هرگز چنین نمیکند. چون این عمل چیرگی و برتری جویی نیست، بلکه غرور و تکبر احمقانه است که اسلام از آن خوشش نمیآید و آن را دوست نمیدارد!
«وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ» [لقمان/۱۸-۱۹]
(با تکبر و بی اعتنایی از مردم روی مگردان و مغرورانه بر زمین راه مرو، چرا که خداوند هیچ متکبر مغروری را دوست نمیدارد. و در راه رفتنت اعتدال را رعایت کن و از صدای خود بکاه چرا که زشتترین صداها صدای خران است.)
«وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا» [اسراء/۳۷]
(و در روی زمین متکبرانه و مغرورانه راه مرو چرا که تو نمیتوانی زمین را بشکافی، و به بلندای کوهها برسی.)
دعوتی است به میانه روی و اعتدال و تواضع و فروتنی. برتری جویی و والاطلبی حقیقی و اعتزاز به خداست و افتخار به نفس به گونهای که آن را ذلت و خواری برای غیر الله مصون داری و آن را از هر آلودگی پاکسازی و پرهیز از خضوع و تسلیم در برابر هر گونه اذیت و ضرورتهایی که انسان میتواند آنها را دفع کند. بنابراین احساس چیرگی و برتری منحصر به ساعات پیروزی و غلبه و فراخی نیست. چون خداوند مؤمنان را توجیه و رهنمود مینماید که آنان غالب چیرهاند در حالی که این توجیه پس از شکستنی بود که در پیکار با کافران شکست خوردند و کافران بر آنان چیره شده بودند.
«وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ» [آل عمران/۱۳۹-۱۴۰]
(و سست و زبون نشوید و غمگین و افسرده نگردید، و شما برتر هستید اگر که به راستی مؤمن باشید. اگر به شما جراحتی رسیده است به آن جمعیت نیز جراحتی همانند آن رسیده است، و ما این روزها را در میان مردم دست به دست میگردانیم).
پس آنان برتر و چیرهاند، حتی اگرچه در جنگ شکست خوردهاند، بلکه مؤمنان برتر و چیرهاند از آن لحظهای که ایمان وارد قلبهای آنان گردیده و در حالی که دشمنانشان روی زمین بر آنان چیره شده و برنصیب خود دست یافتهاند.
آری! این احساس چیرگی و برتری باایمان از بارزترین علایم و نشانههای انسان مومن است که همان انسان شایسته مورد نظر اسلام است و این احساس در تمام موضعگیریهای زندگی با او همراه است و او را بر رفتار و سلوکی وا میدارد که شایسته و بایسته است. او در برابر ظلم و ستم و تجاور میایستد و احساس چیرگی میکند حتی اگر در حال شکست هم باشد.چون او برتری و چیرگی خود را از پیروزی و غلبه بر دشمن استمداد نمیکند و غلبه را در ان نمیبیند تا با شکست آن را از دست بدهد، بلکه او چیرگی و برتری خود را در ایمان به خدا و پیوند با او میداند، پس آن را هنگام شکست از دست نمیدهد تا آن را با پیروزی برگرداند، بلکه این احساس و باوری در درون نفس و جان او کمین کرده و در هر حالی با اوست و او در برابر فریبندگیهای زندگی غالب و چیره است و میایستد حتی اگرچه به آنها نیازمند هم باشد، در حالی که او مومن پیوسته به خداست – برای او سزاوار و شایسته نیست که از راه خدا منحرف شود و با دستور او مخالفت کند و بخاطر کسب چیزی مرتکب این مخالفت گردد. چون این چیز هراندازه بزرگ باشد، در نظر او حقیر است و هر اندازه بسیار باشد در نظر او ناچیز و نابودشدنی است و تنها چیزی که میماند خدا و حساب او است:
«وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى» [طه/۱۳۱]
(چشم خود را مدوز به نعمتهای مادیی که به گروههایی از کافران دادهایم. این نعمتهای مادی که زینت زندگی دنیا است، بدیشان دادهایم تا آنان را بدان بیازماییم. داده پروردگارت بهتر و پایدارتر است.)
مؤمن واقعی در برابر شهوات میایستد و بر آنها چیره و غالب است، حتی اگر چه نیش گزش آنها را در اعصابش احساس کند. چون او با خدا پیوسته است، نزد خا و در پیش نفس و جان خویش، بزرگتر از آن است که برای شهوتی خوار و ذلیل شود که او را آلوده میکند و در گل و لای پلیدی میغلطاندش و تسلیم یک لذتگذرایی گردد که او را بینیاز نمیسازد و پاکتر و لذت بخشتر از ان را در حلال خواهد یافت و برای همیشه و بصورت جاودان گواراتر و خوشتر از ان از طرف خدا بدو داده میشود..
«وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» [نور/۳۳]
(آنان که امکانات اززدواج را ندارند باید در اره عفت و پاکدامنی تلاش کنند، تا خداوند از فضل و لطف خویش آنان را دارا کند.)
مؤمن در برابر ارزشهای پوچ و دروغین و ساختگی میایستد و احساس چیرگی مینماید چون او ارزشهای حقیقی برگرفته از خدا و روش او را دارد، پس ارزشهای دروغین و ساختگی او را متزلزل نمیکنند چون آنها زاده شرّند و بلندی و پستی آنها تنها به صورت ظاهر است و نمیتوانند خود را بر احساس و عواطف کسی تحمیل کنند که عزت خود را در پیوسن به خدا میداند و به ارزشهای نفس خویش افتخار مینماید. چون این ارزشهای دروغین در میزان او وزنی ندارند و پشیزی نمیارزند و حقایق چیزها را تغییر نمیدهند:
«وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ» [کهف/۲۸-۲۹]
(با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را میپرستند و به فریاد میخوانند، ذات او را میطلبند، و چشمانت از ایشان برای جستن زینت حیات دنیوی برنگردد، و از کسی فرمان مبر که دل او را از یاد خود غافل ساخته ایم، و او به دنبال آرزوی خود روان گشته است و کار و بارش افراط و تفریط بوده است بگو: حق از سوی پروردگارتان است پس هرکس که میخواهد ایمان بیاورد و هر کس که میخواهد کافر شود.)
هرکس به این شیوه احساس چیرگی و عزت نفس کند، با ناز و تکبر روی از مردم نمیتابد و با تبخر و تکبر راه نمیرود. چون این روش ذلت و خواری است که او برتر از آن است! بلکه مردم خود و از روی احساس خود برای او احترام قائل هستند و او را گرامی میدارند . چون احساس میکنند در درون او یک حقیقت استوار و محکمی وجود دارد و توخالی و پوشالی نیست و بیدی نیست که از این بادها بلرزد!
آری! مومن در حالی که احساس چیرگی و برتری دارد مردم را تحقیر نمیکند و کوچک نمیشمارد. چون تحقیر دیگران از ویژگیها و نشانههای انسان مؤمن نیست چون او انسان شایسته است. مگر اینکه دیگران او را اذیت کنند که در این صورت از خود دفاع میکند و آنان را تحقیر مینماید. هنگامی که خدا به مظلوم اجازه داده است که در ردّ ظلم سخن بد بر زبان آورد در حالی که در دل خود از آن خوشنود نیست:
«لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ» [نساء/۱۴۸]
(خداوند دوست ندارد زبان به بدگویی گشایند مگر آن کسی که مورد ستم قرار گرفته باشد.)
باز هم خداوند برای مؤمن مباح میداند که عدوان و تجاوز حقیران را با اظهار تحقیر آنان و با اظهار استعلاء و چیرگی و برتری بر آنان پاسخ داد:
«وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا» [فرقان/۶۳]
(و بندگان رحمان کسانیند که آرام روی زمین راه میروند، و هنگامی که نادانان ایشان را مخاطب قرار میدهند، از آنان روی میگردانند و به ترک ایشان میگویند.)
با این حال، انسان صالح و شایسته در غیر این موارد، شخصی است با گرایشهای انسانی، که قلب سرشار از مهر و عطوفت نسبت به نوع انسان دارد با وجود تمام ضعفهای بشری که دارند و با وجود صفات طمع و آزمندی شدید و لجاجت و غروری که در آنان وجود دارد! چون انسان مؤمن میداند که آفریدگار او و همه انسانهای دیگر، یکی است و یکی بودن منشأ خود با دیگران را از یاد نمیبرد:
«هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ» [اعراف/۱۸۹]
(او آن کسی است که شما را از یک جنس آفرید.)
و به یاد میآورد که با این بشر برادر است و میداند که انسان با نفس خویش در نزاع است و گاهی نفس بر وی غلبه میکند و در برابر یک ضرورت غالب تسلیم میشود. پس نسبت به مردم مهر و عطوفت میورزد و آنان را در کارهای ناروای که مرتکب میشوند معذور میدارد:
«وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ» [آل عمران/۱۳۳-۱۳۴]
(و به سوی آمرزش پروردگارتان، و بهشتی بشتابید و بر همدیگر پیشی بگیرید که بهای آن آسمانها و زمین است، برای پرهیزکاران تهیه دیده شده است آن کسانی که در حال خوشی و ناخوشی و ثروتمندی و تنگدستی، به احسان و بذل و بخشش دست مییازند و خشم خود را فرو میخورند و از مردم گذشت میکنند.)
او دارای گرایشهای انسانی است و خیر و نیکی را برای مردم دوست میدارد و نسبت به آنان احساس مهربانی دارد، اگر چه آنان را نشناسد و با آنان پیوند خویشاوندی و رفاقت هم نداشته باشد. او پرایش انسانی دارد نیروی خویش را برای سودمندی به کار میبرد و میخواهد نفع برساند و دوست دارد که به بیشترین تعداد از مردم سود برساند و به حالشان نافع باشد!
«اِنَّ مِن نَفسِ ابنِ آدَمَ، اِلّا عَلَیهَا صَدَقَةٌ فِي کُلِّ یومٍ طَلَعَت فیه الشَّمسُ، قیل: یا رسول الله مِن اَینَ لَنا صَدَقَةٌ نَتَصدَقُ بِها؟! فقال: اِنَّ ابوابَ الخَیر لَکَثیرةٌ، التَّسبیحُ، والتَّحمیدُ وَالتَّکبیرُ وَ التَّهلیلُ وَالأَمرُ بِالمعرُوفٍ وَ النَّهي عَنِ المُنکَرِ، وَ تُمیطُ الأذَي عَنِ الطُریقِ و تُسمِعُ الأصَمَّ وَ تَهدِ الأَعمي وَ یدُلَّ المُستَدِّلَ عَنِ حَاجَتِهِ وَ تَسعَي بِشِرَّةِ سَاقَیکَ مَعَ اللَّفهانِ المُستَغیث وَ تَحمِلُ بِشیأَّةِ ذراعَیکَ مَعَ الضَعیفِ» (به روایت ابن حبان)
(هیچ فرزند آدمی نیست مگر اینکه بر او واجب است هر روزی که آفتاب طلوع میکند صدقهای بدهد. گفتند ای رسول خدا از کجا بیاوریم؟ فرمود صدقه تنها پول و مال دادن نیست درهای خیر و نیکوکاری فراوان است: سبحان الله گفتن و الحمدلله گفتن الله اکبر گفتن لا اله الا الله گفتن و امر به معروف و نهی از منکر کردن و رنج و اذیت از راه دور کردن و مطلبی را به کری بفهمانی و کوری را راهنمایی نمایی راهنمایی حاجت خواهی را برآوردن حاجتش و با قدرت پاهایت در راه درمانده و فریادخواهی قدم برداری و با قدرت بازوان خود بار افتاده ضعیفی را برداری همه اینها صدقه است و احسان و بخشش است.)
بلکه مؤمن انگیزه انسانی دارد حتی وقتی که سختگیری میکند و وقتی که در راه خدا میجنگد و کشته میشود:
«اإنَّ اللهَ کَتَبَ الاَحسان عَلي کُلِّ شيءٍ ، فَاِذَا قَتَلتُم فَأحسِنوا القِتلَةَ وَ اِذا ذَبِحتُم فَأحسِنوا الذِّبحَةَ ، وَلیحِدَّ اَحَدُکُم شَفرَتَهُ، وَلیرِح ذَبیحَتَهُ» (به روایت صحاح سته)
(خداوند نیکوکاری و اقدام نیک را در هر چیزی واجب کرده است اگر میکشید و جنگ میکنید به بهتر وجهی بکشید و بجنگید اگر حیوانی را ذبح مینمایید به نیکوترین روش ان را ذبح کنید و به این ترتیب که کارد خود را چنان تیز کنید که حیوان به راحتی بمیرد).
محبت و قدرت بر مبنای محبت و دوست داشتن نشانه و صفت بارزی است از نشانهها و صفات برجسته (انسان شایسته) مؤمن بلکه انسانیت او به مقدار محبتی که بر آن قدرت دارد بستگی دارد:
«لا یؤمِنُ اَحَدُکُم حتَي یجِبُّ لِاأخیهِ مَا یحِبُّ لِنَفسِهِ» (به روایت بخاری)
(هیچکس از شما ایمانش کامل نیست مگر اینکه همان چیزی که برای خود دوست دارد برای برادر مؤمن خویش نیز دوست داشته باشد.)
محبتی خالصانهای که در برابر آن انتظار پاداش و سپاسگزاری دیگران و نیت کسب و به دست آوردن چیزی از آن نداشته باشد محبت برای خدا باشد بیگمان چنین محبتی یک عظمت درونی نفس و روح و بینیازی روحی و نفسی است.
او است که محبت خود را بر دیگران میریزد و بخشش را به آنان ارزانی میدارد. چون آن را از سرچشمهای استمداد میکند که نمیخشکد. سرچشمه بزرگ با صفات محبت الهی که سرشار و جوشان و ریزان است و چون مردم را دوست میدارد خیر و نیکی آنان را نیز دوست میدارد و به خیر و نیکیشان میخواند. بیگمان او هنگامی که امر به معروف و نهی از منکر میکند – و این صفت همیشگی از جمله صفات اوست- بدان جهت بدان احترام مینماید چون هدایت و راهیابی مردم را دوست میدارد و خیرشان را نیز دوست میدارد و این کارش به این منظور نیست که بر آنان سیطره به دست آورد و آنان را در پیش خود براند و از او اطاعت نمایند. او جوانمرد و بامروت و صاحب مردانگی است و از آلام رنج دیگران بسختی متأثر میگردد و به یاریشان میشتابد و به آنان معونت و کمک میرساند و کوشش و مال خود را به آنان میبخشد:
«وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ» [بقره/۱۷۷]
(و مال را با وجود علاقهای که بدان دارد به خویشاوندان و یتیمان و درماندگان و واماندگان در راه و گدایان دهد و در راه آزادسازی بردگان صرف کند.)
مؤمن انسان متوازن و معتدلی است که در رفتار و کردار و اندیشه و احساس و عاطفهاش این اعتدال را ملاحظه میکنید. او متوازن و معتدل است چون تمام نیروهای او کار میکنند و هر یک بهره خویش را از زندگی میگیرند. او هماهنگ و متعادل است و با یک جهش ناگهانی و عارضی به اقدام نمیپردازند. چون عقل او، او را از این اقدام عجولانه باز میدارد. او متعادل است در دریای خیالی و رؤیاها شنا نمیکند تا واقعیت را رها سازد او واقعگرا است. چون نیروی زنده و فعال او، او را از پرواز در فضای خالی و خیالی باز میدارد و او را متوجه واقعیت زندگی مینماید.
او متعادل و هماهنگ و موزون است پس در کالاهای دنیایی و عالم ماده غرق نمیشود و در آن فرو نمیرود. چون روح آزاد و رهایش او را از این گودال ژرفناک بیرون میکشد و سنگینی عالم خاکی او را متعادل و متوازن میسازد پس او از پاکیهای زندگی بهرهمند میگردد بدون اینکه بر آنها بیفتد و سگ صفتانه بدان چنگ زند و او همواره استعداد آن را دارد که اگر انگیزهای و عاملی مقتضی ترک آن باشد آن را ترک کند مانند انگیزههای جهاد در راه خدا و امثال آن. او متعادل است پس خبری را که میشنود فوراً او را تحت تأثیر قرار نمیدهد تا اینکه آن را بررسی و تحقیق کند و آشکار گردد:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ» [حجرات/۶]
(ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر شخص فاسقی خبری را به شما رسانید درباره آن تحقیق کنید مبادا به گروهی- بدون آگاهی آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید.)
او متعادل است پس نظریه جدیدی که می شنود فوراً او را بر نمیانگیزد تا اینکه از نو آن را به معیار و میزان خود نسنجد و از حقی که در ان است اطمینان نیابد. یعنی پس از اینکه حقیقت آن ثابت شد آن را میپذیرد. چون نمیخوهد که او مانند کسانی باشد:
«وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا» [نجم/۲۸]
(ایشان در این باب چیزی نمیدانند و جز اط ظن و گمان پیروی نمیکنند و ظن و گمان هم بینیاز از حق نمیگرداند.)
«وَ َلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا» [اسرا/۳۶]
(از چیزی دنباله روی مکن که از آن ناآگاهی. بیگمان چشم و گوش و دل همه مورد پرسوجوی از آن قرار میگیرد.)
در همان حال بر هر چیز قدیمی که دارد خشک مغزانه و متعصبانه نمیماند و بدان نمیچسپد. چون تعصب کورکورانه و خشک مغزی در ایمان نیست و جزو ایمان نمیباشد و اعتراف و باوری به نعمت الهی اقتضاء میکند که فکر و اندیشه و عقلی که خداوند به انسان داده است برای تدبّر و عاقبتنگری و کسب معرفت مورد استفاده قرار گیرد. بر انسان واجب است که در جستوجوی حق باشد و هرگاه حق در هر چیزی به اثبات رسید از آن پیروی نماید:
«اَلحِکمَةُ ضَالَّةُ المُؤمِن» (به روایت قضاعی و ترمذی)
(حکمت گمشده مؤمن است هرجا آن را بیابد بر میدارد.)
مؤمن متعادل و متوازن است چون در او نیروی کنترلکننده و توجیحگر و راهنما و هدایتیافته به وسیله برنامه و راه خدا و دستور او وجود دارد که آن نیرو به وی میگوید: این را بکن و آن را رها کن.
مؤمن نیروی فعال و متحرکی است در واقعیت زمین و جهان، چنان نیرو و قدرت فعال و مثبتی که تو را با جنبه مثبت خود شگفتزده، میکند او با توجه به طبیعت و مزاج ایمانی که دارد نمیتواند در زندگی منفی باشد و قدرت سلبی شود. انگیزه و جوشش ایمان متحرکی که دارد او را بر آن میدارد تا آن نیرو را در واقعیت مشهود و محسوس جهان عملی نماید. بیگمان دستور الله و روش روشن و برتر او را بر خود واجب میداند که برای اجرا و تحقق عملی آن کار کند و آن را از واقعیت احساسی به واقعیت عملی درآورد. چون ایمان به حق بودن و برتر بودن و واجب بودن آن، او را به این عمل میخواند. و بدون شک طبیعت و سرشت تصور و تفکر مؤمن از حقیقت نیرو و قدرت آفریننده واز حقیقت ایمان و حقیقت جهان هستی و از حقیقت انسان و از ارتباط و پیوستگی انسانها با همدیگر همه اینها روی همرفته برای مؤمن در هر کاری و هر چیزی که برای او پیش میآید و اندیشهای و رأیی و عملی و کاری سلبی و منفی باشد مادام که در این موضوعات تصور شایستهای و سزاواری داشته باشد.
سپس نیرو فعال و زنده او اسلام تربیتش کرده است تا کار کند نه اینکه بدون فایده و بهره گرفتن از آن ذخیره و انباشته شود به کار میافتد تا در آبادانی زمین و جهان و پیشرفت و ترقی آن به مقتضای اراده الله کار کند پس ممکن نیست که او پژمرده و افسرده و تنبل و سربار دیگران و بیتفاوت باشد و به انتظار این بنشیند تا حوادث و رویدادها او را برانند و به پیش ببرند و با حوادث و پیش از حوادث حرکت نکند و اسیر دست رویدادها باشد.
مؤمن چون مثبت و فعال و متحرک است در برابر شرّ و باطل میایستد. بیگمان ممکن نیست که او اجازه دهد که شرّ و باطل از جانب او سرایت کند در حالی که میتواند آن را متوقف کند یا تغییرش دهد چون این کار با ایجابیت و مثبت بودنی که در مزاج و طبع او است و با قواعد و ایمان او مخالفت دارد.
بلکه تا آنجا که در توان دارد با این شرّ و تباهی میستیزد حتی اگر شرّ بروی غلبه کند او دل خویش را بدان تسلیم نمینماید بلکه در دل خود میخواهد که این منکر را تغییر دهد و با آن میستیزد که این ضعیفترین شقّ ایمان است.
مؤمن به مقتضای مثبت بودن و فعّال بودنی که دارد شخصی است با گرایش و کشش انسان مستقل/ استقلال به معنی اینکه او وجود و اهمیت ذاتی و وزن و قدر خویش را در این زندگی دنیا احساس میکند و به مقتضای این احساس عمل مینماید او اهمیت ذاتی خود را در این نمیداند که فرزند فلان و بهمان است و به حسب و نسب و نیرو و مال خود نمیبالد و افتخار نمیکند بلکه اهمیت ذاتی خود را در این احساس میداند که مؤمنی است که نیروی حقیقی را در این عالم هستی یافته است و به این ایمان افتخار و اعتزار مینماید. به راستی این هدایت او را به صورت یک قدرت و نیروی جهانی فعال و متحرک در میآورد و از این جهت است که قدر و منزلت حقیقی خویش را احساس میکند و اهمیت فردی خویش را به این میزان میسنجد و آن وقت گرایش و انگیزه استقلال را خواهد داشت. چون احساس میکند که او شخصیت و اعتبار خویش را از خانواده و میراث خانوادگی و از شغل و مقام و منصبی که دارد یا از جامعه نمیگیرد بلکه شخصیت و اعتبار خود را از ذات خود میگیرد که هدایت را از خداوند یافته است و به شناخت وجود راه یافته است.
این مؤمن و انسان صالح با ایمان با وجود استقلال فردی که دارد تا آخرین حدّ یک شخصی اجتماعی است. این استقلال ذاتی او حاجز و مانعی میان او و میان مردم نیست و او را از مردم دور نمیسازد! پیوند و ارتباط زنده و فعال دائماً میان او و دیگر موجودات جهان وجود دارد و این پیوند و ارتباط زنده همان پیوند او با خدا است پیوندی که تمام موجودات زنده در آن به هم میرسند.
و محبت. نیروی بزرگ ایمان. نیروی وصلکننده تمام موجودات به هم است که از حواجز فاصله و موانع بدش میآید و سدّهای موانع را میشکافد و ویران میسازد. تعاون و همکاری بر نیکی و تقوی که در نهاد مؤمن ترکیب یافته است به طور طبیعی مقتضی اجتماع با مردم است. اسلام از عزلت و گوشهنشینی کراهت و نفرت دارد:
«اَلمُؤمِنُ الَّذي یخالِطُ الناسَ وَ یصبِرُ عَلي أذاهُم، اَعظَمُ اَجراً مِنَ الَّذِي لایخالِطُهُم وَ لا یصبِرُ عَلي أذاهم» (به روایت بخاری و احمد)
(مؤمنی که با مردم میآمیزد و بر اذیت و آزارشان صبر و شکیبایی به خرج میدهد پاداش بزرگتری دارد از پاداش مؤمنی که با مردم نمیآمیزد و اذیت و آزارشان را تحمل نمیکند.)
بنابراین مؤمن اجتماعی و دوست با دیگران و مرتبط با مردم و مهربان و صمیمی است.
میان او و مردم پرده و حاجزی وجود ندارد و با این وصف مردم را با برداشتن پرده و حاجز و رفع تکلیف پریشان و ناراحت و مضطرب نمی سازد!.
این که مردم را دوست میدارد و با آنان معاشرت و آمیزش میکند به این معنا نیست که سرزده و بدون وعدهی قبلی وارد خانههای آنان شود و بدون کسب اجازه و ناگهانی وارد شود و راحت و آسایش آنان را به هم بزند! نه هرگز! چون به راستی ایمان او را تربیت و تهذیب نموده و رفتارش را اصلاح کرده است:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» [نور/۲۷]
(ای مؤمنان! وارد خانههایی نشوید که متعلق به شما نیست مگر بعد از اجازه گرفتن و سلام کردن بر ساکنان آن. این کار برای شما بهتر است. امید است شما مدنظر داشته باشید.)
«إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ.وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ» [حجرات/۴-۵]
(بیگمان کسانی که تو را از بیرون اطاقها فریاد میزنند اغلب ایشان نمیفهمند اگر آنان تأمّل کنند تا تو بیرون بیایی و به پیش ایشان روی برای آنان بهتر خواهد بود).
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَمِنْ بَعْدِ صَلَاةِ الْعِشَاءِ ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ» [نور/۵۸]
(ای کسانی که ایمان آوردهاید! باید بردگان شما و همچنین کودکانتان که به حدّ بلوغ نرسیدهاند در سه وقت اجازه بگیرند: پیش از نماز صبح، و در نیمروز هنگامی که لباسهای خود را در میآورید و بعد از نماز عشاء. سه وقت عورت شما است.)
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَى طَعَامٍ غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ وَلَكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَاللَّهُ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمًا» [احزاب/۵۳]
(ای مومنان ! به خانههای پیغمبر بدون اینکه به شما اجازه داده شود داخل نشوید، وقتی داخل شوید که برای صرف غذا به شما اجازه داده شود، آن هم مشروط به اینکه به موقع وارد شوید، نه اینکه از مدتی بیایید و در انتظار پخت غذا بنشینید. ولی هنگامی که دعوت شدید وارد شوید و زمانی که غذا را خوردید پراکنده گردید، و به گفتگو ننشینید. این کار شما پیغمبر را آزار میداد امّا او شرم میکرد ولی خدا از بیان حق شرم نمیکند. هنگامی که از زنان پیغمبر چیزی از وسایل منزل به امانت خواستید از پس پرده از ایشان بخواهید، این کار برای پاکی دلهای شما و آنان بهتر است. شما حق ندارید پیغمبر خدا را آزار دهید، و هرگز حق ندارید که بعد از مرگ او همسرانش را به همسری خویش درآورید. این کار نزد خدا بزرگ است.)
این تربیت مهذبانه از مؤمن یک شخصیت حساس صاحب ذوق و فهمیدهای میسازد که از محبت خود برای مردم وسیلهای نمیسازد که آنان را بیازارد و راحتی و آسایششان را به هم بزند و نگران و پریشانشان نماید. چون به این کارش وظیفه ایثار و دوستی را انجام نمیدهد، بلکه در حقیقت به مقتضای خودخواهی خویش در این محبت عمل میکند و فقط خودش را در نظر میگیرد و بر حساب دیگران و مصاحبت با آنان، خویشتن را بهرهمند و متلذذ میسازد و بگمان خود آنان را از محبت خویش برخوردار میسازد! و منتظر نمیماند تا این برخورداری را از او بخواهند! او باید که موعد خواستن و محافظت بر آن و کسب اجازه برای دیدار و ملاقات، برپای داشتن پرده و حاجز در میان خود بر حفظ محبت و موّدت است و ترجیح دادن راحتی مردم است و منطق محبت جز ایثار و ترجیح آسایش دیگران نیست.
مؤمن شخصی پاک و پاکیزه است، جامهاش پاک است، رفتارش پاک است و تعاملش و رفتارش با مردم پاک است:
«وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ» [مدّثر/۴]
(و جامه خویش را پاکیزه دار.)
«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» [بقره/۲۲۲]
(بیگمان خداوند توبه کاران و پاکان را دوست میدارد.)
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَوَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَوَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَوَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ أُولَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» [مؤمنون۱-۱۱]
(مسلماً مؤمنان پیروز و رستگارند. کسانیند که در نمازشان خشوع و خضوع دارند. و کسانیند که از بیهوده و یاوه رویگردانند. و کسانیند که زکات مال به در میکنند. و عورت خود را حفظ میکنند. مگر از همسرانشان یا کنیزان خود، که در این صورت جای ملامت ایشان نیست. اشخاصی که غیر از این را دنبال میکنند، متجاوز به شمار میآیند. و کسانیند که در امانتداری خویش امین و در عهد خود بر سر پیمانند و کسانیند که مواظب نمازهای خود میباشند. آنان مستحقّان و فراچنگ آورندگان هستند. آنان بهشت برین را تملّک میکنند و جاودانه در آن خواهند ماند.)
اینها است نظافتها و پاکیها در هر بابی.خشوع و شکسته نفسی در نماز و محافظت بر آن، پاکی و نظافت است در رفتار با خدا و پاکی و پاکیزگی باطن و درون نفس انسان است.
و روی گردان از یاوهگویی و بیهودگی، پاکی و پاکیزگی در فکر و اندیشه و ضمیر باطن و وجدان و زبان و حفظ آنها است از پوچگرایی و انحرافات و کجراهیها و زکات پاکی نفس است از پلیدی بخل و کناست، در مال و پاکدامنی و عفت و حفظ آبرو پاکی است از چرک و آلودگی شهوتهای که فرد را میآلاید و فحشاء را در جامعه شیوع میدهد و آن را به پلیدی میکشاند، و مراعات امانتداری و حفظ عهد و پیمان، پاکی و پاکیزگی است در تعامل و رفتار با مردم و راستی و درستی در مزاج و صداقت و اخلاص است و تمام آنچه که گفتیم از ویژگیهای سیمای مؤمن شایسته و صالحی است که اسلام تربیتش میکند و پرورش میدهد.
مؤمن شخصی است حساس نسبت به جمال و زیبایی و شیفته آن است، ولی با پاکی و نطافت و اعتدال. بیگمان طول مصاحبت مؤمن با قران و زندگی همیشگی در جوّ و فضای آن، دَرِ بصیرت و هوش او را بروی جال طبیعت و زیبایی جهان هستی، میگشاید و در نفس او حساسیت دقیق و عشق به هر چیز زندهای و هر چیز زیبایی پدید میآرود: شب و روز. و آسمان و ستارگان. گیاهان و گلهای شکوفان، پرندگان با رنگهای فریبا و حیوانات و همه آنها آیات و معجزات و نشانههای جمال جهان هستی هستند و تمام آنها احساس برانگیز و بیدار کننده وجدان به صورت محسوس و ملموس میباشند و نفس حساس مؤمن در تمام این چیزها احساس جمال و زیبایی میکند. با این حال از این جمال فریفته و آشوب زده و مفتون نمیگردد و در گودال فتنه سقوط نمینماید و در قید و بند فریبندگی اجسام و اندامهای زیبا و چهرههای فتنه برانگیز گرفتار نمیآید مگر در حدودی که خداوند برایش مباح کرده است که در آن قید و بند پاکی و نظافت وجود دارد که در عمق احساس و حواس او ژرفایی یافته و بدان قانع و خرسند است.
سپس او شخصی است که کار خود را به خداوند تسلیم میکند و به وی میسپارد. بیگمان او وظایف واجب خویش را در روی زمین انجام میدهد و در آسمانها به خداوند توکل مینماید.
بر دنیا و فریبندگیهای آن برتری و چیرگی میجوید و بر نیروهای دروغین و بر باطل در هر صورتی استعلاء و چیرگی میطلبد و سرنوشت و فرجام خود را به خدا میسپارد و بدو موکول میسازد و با تمام نیروی که به وی داده شده است برای کسب روزی میکوشد و نتیجه و فرجام تلاش خود را به خداوند حوالت میدهد.
و از آنچه که خداوند به وی بخشیده است، خرج و هزینه میکند و حساب فردای خود را به خدا موکول مینماید.
و با مقدرات و تقدیر پیش میرود و ایمان دارد به اینکه چیزی نمیرسد جز آنکه خداوند برایش مقدر ساخته و بروی نوشته است، سختی را تحمل میکند و در راه خدا بر سختی و رنج و آلام صبر و شکیبایی را پیش میگیرد و از خداوند امید خیر و نیکی دارد.
خلاصه روی همرفته او انسانی است با تمام نیروهایش در عالم واقعیت زندگی میکند و در عین حال میکوشد که به ایدهآل دست یابد و در نفس و جان او و در دنیای او، بین واقعیت و ایدهآل جدایی نیست و میخواهد ایدهآلها را به واقعیت تبدیل کند.
منبع: کتاب روش تربیتی اسلام و کاربرد عملی آن
بازنشر: اصلاحوب