میان عشق و بیگانگی

میان عشق و بیگانگی

vinesh.ir

نویسنده مقاله: گیتی صفرزاده

چاپ نامه‌های عاشقانه کامو برای دوستداران او شگفتی‌آور بود؛ لحن و بیانی بسیار متفاوت با آن‌چه از کامو می‌شناختیم. اما این نامه‌ها چه چیزی را به ما نشان می‌دهند؟ ارزش آن‌ها به نشان دادن وجهی دیگر از کاموست؟ یا پیدا کردن نشان‌ها و معناهای جدیدی از آثارش؟ یا تنها میل سیرابی ناپذیر ما را از کشف بخش خصوصی و پنهانی نویسنده محبوبمان ارضا می‌کنند؟ خطاب به عشق، خطابه‌ای است درباره مردی که رازش چیزی فراتر از این نامه‌های عاشقانه به معشوقش است.

نام کتاب: خطاب به عشق، نامه های عاشقانه آلبرکامو و ماریا کاسارس

نویسنده کتاب: آلبر کامو و ماریا کاسارس

مترجم کتاب: زهرا خانلو

ناشر: فرهنگ نشر نو با همکاری نشر آسیم

نوبت چاپ: ۱ سال چاپ: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۲۶۳

تهیه این کتاب

با خودم فکر می‌کنم اگر روی جلد، عنوان و خطاب اول این نامه‌ها را برمی‌داشتند و تنها متن ۱۱۱نامه داخل کتاب خطاب به عشق را می‌خواندم، با خودم فکر می‌کردم که این نامه‌ها را چه کسی نوشته است؟ چه جور آدمی است؟ دنیایش، نگاهش، علایقش چه هستند؟ چه شغلی دارد؟ ساکن کدام جغرافیای انسانی است؟ بخش‌هایی از پرسش‌ها از متن نامه‌ها قابل درک است، کسی است که دغدغه نوشتن دارد، ساکن فرانسه است و در روزگار جنگ و بهم ریختگی اوضاع اروپا زندگی می‌کند، خودش و معشوقش هردو در فضای هنر به سر می‌برند. مثل هر انسان دیگری مسائل و مشکلات روزمره‌ای دارند، بیماری پدر، مرگ مادر، دغدغه معاش و ….بیش از این چه؟

دوست دارم این را مثل یک بازی تصور کنم؛ مردی عاشق زنی شده، بی‌تاب، سوزان، بی‌قرار، مشخص است که نمی‌توانند پیوسته و همیشگی کنار هم باشند (اگر غیر از این بود عشق به این اندازه سوزان ادامه می‌یافت؟) و با این‌حال بدون یکدیگر هم نمی‌توانند زندگی کنند. گویا زمانی تلاش می‌کنند از هم دور بشوند، یکی دیگری را متهم می‌کند، یکی از آن یکی دلخور است (کدام عاشق و معشوقی دچار این افکار و تصمیم‌های عجیب و زجرآور ولو در ذهنشان نشده‌اند؟) و در نهایت باز با شور بیشتری به سمت هم بازمی‌گردند. به حضور مداوم آتش این عشق در زندگی‌شان نیاز دارند، و به لحظه‌های تنانه، و این‌که پیوسته به هم یادآور شوند که دوستت دارم (و بی‌شک پرسشی مهم‌تر از آن: آیا دوستم داری؟). مرد چه می‌کند؟ از این عشق چه چیزی می‌آفریند؟ زن چطور با ماجرا کنار می‌آید؟ عاقبتش به کجا می‌رسد؟ یک‌طورهایی آدم را یاد فرمول سریال‌های ترکیه‌ای می‌اندازد!

اما به محض این‌که می‌فهمم این نامه‌ها را آلبر کامو نوشته ماجرا عوض می‌شود. نامه‌ها در نظرم قدر و منزلتی ویژه پیدا می‌کنند و با ولع و شیفتگی دوباره می‌خوانمشان. این احتمالا فقط احساس من نیست، چاپ چندباره این کتاب در مدت کوتاهی در ایران و از سه سال پیش در جهان، نشان می‌دهد که بسیاری از مردم جهان با من هم احساس بوده‌اند. اما واقعا چرا؟ همان میل همیشگی به سردرآوردن از زندگی خصوصی چهره‌های سرشناس؟ یا کشف وجه دیگری از انسانی مورد توجه؟ یا آشنا شدن با لحظه‌های خلق و دنیای یک نویسنده؟

صادقانه بگویم از خواندن نامه‌های کامو من به هیچ دریافت ویژه‌ای از دنیای نویسندگی کامو یا لحظه‌های خلق اثرش یا نشانه‌هایی برای درک بیشتر نوشته‌هایش نمی‌رسم. چیزی که گروهی بعداز چاپ این نامه‌ها اعلام کردند. به عبارت دیگر خواندن نامه‌های عاشقانه کامو وجهی ادبیاتی از او را برایم روشن‌تر نمی‌کند، اما وجهی انسانی‌تر را چرا. حالا وقت خواندن جمله : «امروز مادرم مرد. شاید هم دیروز، نمی‌دانم» نیاز عمیق و عجیب مردی را می‌بینم که می‌نویسد: «الان شب از ستاره‌های درخشان سرشار است. چون تو مرا خرافاتی کرده‌ای، آرزوهایی به آن‌ها آویخته‌ام که پشتشان پنهان شده‌اند و با باران بر صورت زیبایت خواهند افتاد، همان جا، فقط باید امشب چشم‌هایت را رو به آسمان بگیری. کاش آن‌ها از آتش، از سرما، از تیزی خدنگ عشق و از نرمی مخملینش برایت بگویند تا تو همان‌طور ایستاده، بی‌حرکت، منجمد بمانی تا من برگردم. کاش تمام وجودت به خواب رود به جز قلبت و من بار دیگر بیدارت کنم…».

ممکن است بگویید حالا می‌خواهی چه نتیجه‌ای بگیری؟ این‌که آن نثر سرد از کمبود گرمای عشق بوده؟ یا انتظار داشتی یک نویسنده نتواند عشقش را پرشور و با کلماتی عمیق بیان کند؟ بالاخره باید فرقی بین نامه عاشقانه یک نویسنده با یک آدم غیرادبیاتی باشد؟ راستش این دغدغه من نیست. یعنی گرچه بیشتر علاقمندان کامو از خواندن نامه‌هایی انقدر عاشقانه، پرشور و احساساتی از کامو شوکه شدند اما وجوه دیگری هست که توجه مرا جلب می‌کند.

بلافاصله سراغ یادداشت‌های کامو می روم، مجموعه‌ای سه جلدی از نوشته‌های شخصی و پراکنده کامو که در ایران به همت خشایار دیهیمی ترجمه شده است. باکنجکاوی و پیگیرانه می‌خواهم ببینم آیا اثری از این عشق در یادداشت‌های شخصی‌اش می‌بینم؟ چیزی نیست. آیا چیزی در چاپ اولیه حذف شده؟ حتی اگر این‌طور باشد (که گویا نیست) نوشته‌هایی که باقی مانده‌اند پیام هایی غریب دارند، مثل این تکه: «من عشقم یا همه یا هیچی است.» شاید با خودتان فکر کنید عشقی بوده، شوری آمده و رفته، دلیلی ندارد که فکر کنیم همه زندگی یک نویسنده را تسخیر کرده است. اما این نکته را نباید فراموش کنیم، نامه نگاری عاشقانه کامو با معشوقش ماریا کاسارس ۱۲سال ادامه داشته. گرچه جلد اولی که از این نامه‌ها به چاپ رسیده تنها شامل نامه‌های سال‌های ۱۹۴۴ تا ۴۹ است اما می‌دانیم که این نامه‌ها تا زمان مرگ کامو ادامه داشته‌اند، و البته اگر طبق قولی که ناشر ایرانی داده بتوانیم به زودی ترجمه مابقی نامه‌ها را بخوانیم بهتر می‌توانیم بفهمیم که این شور عشق در طی سال‌ها چه تغییراتی کرده. با وجود این همچنان این نکته‌ای است که به راحتی نمی‌شود از آن گذشت، ۱۲ سال نامه نوشتن به یک معشوق و از جزئیات حال و احوالت گفتن در حالیکه کار اصلی‌ات هم نوشتن است و تعهدت به زندگی خانوادگی هم این امکان را نمی‌دهد که پیوسته و مدام بتوانی با او به سر ببری. ماجرا چیست؟ کامو به یک دنیای عاشقانه همیشگی، به یک عشق مدام شعله‌ور نیاز داشته تا بتواند زندگی کند و دست به خلق مکرر بزند؟

یادداشت دیگری از دفتر کامو توجهم را جلب می‌کند: «از جهان کناره گرفته‌ام. نه به این دلیل که دشمنانی داشتم، بلکه به این دلیل که دوستانی داشتم. نه به این دلیل که با من بد تا می‌کردند، چنان که مرسوم است، بلکه به این دلیل که مرا بهتر از آنی که هستم می‌پنداشتند. من دروغی بودم که نمی‌توانستم تابش بیاورم.» و در همان روزها این تکه از نامه کامو: « نه دیروز نه پریروز نتوانستم برایت بنویسم عزیزمن. خانه خالی نشد. پریروز شار و دسوتان. دیروز گرنیه با خانواده‌اش از مصر رسید. سرم گیج می‌رفت. بدتر از همه، چهل و هشت ساعت است که یکریز باران می‌بارد و تمام نمی‌شود. تمام این دو روز دائما تاکسی گرفته‌ام. تازه عادت به جمعیت از سرم پریده بود، عادت کرده بودم به گفت‌وگوی دونفره با تو، همان‌طور آرام و عمیق. اما این دو روز معذب و خسته و سردرگم شده بودم.وقتی این نوشته‌ها را کنار هم قرار می‌دهم از خودم می‌پرسم واقعا کامو چطور این فشار خردکننده زیستن همراه با عشق و تنهایی عجیب را تاب می‌آورده؟

برای همین این نامه‌ها به تنهایی برای من –به عنوان یک مخاطب کامو دوست- چیزی را روشن نمی‌کنند، حداکثر نامه‌های عاشقانه پرشوری هستند که ربط چندانی هم به ادبیات یا نویسنده بودن فرستنده نامه‌ها ندارند. شور و سرمستی و شوقی که در کلمات کامو به چشم می‌خورد بی‌همتا نیست، گرچه بسیار جذاب است. این را هم باید بگویم که نامه‌های ماریا (که تعدادشان اندک‌تر است) برایم جذاب ترند، انگار از تجربه‌ای می‌گویند که بسیار خاص‌تر است و هر زنی با آن مواجه نشده و درباره‌اش ننوشته است، مثل این جمله: «دوستت دارم. همیشه دوستت خواهم داشت. علیه همه و حتی اگر لازم باشد علیه خودت.الان فکر می‌کنم که از این به بعد بیهوده باشد که علیه خودم را اضافه کنم؛ در طول یکسال کاملا راضی نشده بودم که خودم را تمام و کمال به تو بسپرم. امروز انتخاب کرده‌ام».

 اما قرار دادن این نامه‌ها در کنار آن چیزهایی دیگری که از کامو می‌دانم، برایم معنای دیگری را روشن می‌کنند. متوجه می‌شوم آنچه که باعث شده کامو هم در زمان حیاتش و هم پس از گذر این همه سال مورد توجه و ویژه باشد، زندگی زیسته‌‌ی عجیب و عمیق اوست، انگار تا عمق عشق و تنهایی، ملال و شوق، هیجان و سکون را با هم تجربه کرده. حالا مطمئن هستم آنچه که کامو را در ورای این‌همه سال زنده نگه داشته نوشتن بیگانه و طاعون و سیزیف و سوتفاهم نبوده؛ دشواری و غنای زندگی مردی بوده که از پس این کلمات به ما منتقل می‌شده و می‌شود.

نامه‌ها زمانی به چاپ می‌رسند که چندین سال از مرگ ماریا نیز گذشته است. البته نامه‌ها توسط خود او در اختیار کاترین کامو قرار گرفته‌اند. این هم یک قصه پنهان دیگر در پس این نامه‌ها: معشوق نامه‌های عاشقش را به دختر او می‌دهد و دختر، سرانجام آن‌ها را منتشر می‌کند، با عشق و علاقه فراوان به پدرش.

به قول خود کامو در نامه عاشقانه‌اش: «شاید آدم برای اینکه خودش باشد به بودن کسی نیاز دارد.»



Report Page