مکتب حسینیه ارشاد و دشمنان آن
کانال خبری تحلیلی امتدادحسین نقاشی | منتشرشده در ۲۱امین شماره روزنامه «هممیهن» | پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
سالها پیش، زمانی که هنوز حکومت پهلوی فعالیتهای حسینیه ارشاد را در سال ۱۳۵۲ ممنوع نکرده بود، علی شریعتی درباره آینده «حسینیه ارشاد» و سلوک دینداری گفته بود:
«اگر ۱۰ سال دیگه، ۲۰ سال دیگه، اگر حسینیه های ارشادی در این مملکت وجود داشته باشه و بگذارند که وجود داشته باشه! و بهترین برنامه ها را هم برای جوانان، تحصیلکرده ها، دانشجویان و نسلِ دانشگاهی داشته باشه بر اساسِ مذهب، دیگه مثلِ امروز این چنین ازدحام نخواهد شد، اینچنین استقبال نخواهد شد، اینچنین نخواهد بود که برای یک مجمعِ دینی، هزاران دانشجو ۷ - ۸ ساعت در بدترین شرایط بیاد و به حرفِ مذهب گوش بده، دیگه "دغدغه ی مذهبی" در درونَش نخواهد بود، " اگر نَجُنبیم و اگر کاری نکنیم»
اما چرا شریعنی این سخنان را در اوج اقبال به حسینیه ارشاد و مجموعه آثار خودش میگفت!؟ چه زمینهها و بسترهایی را میدید که گمان میکرد اگر تلاشهای فکری و فرهنگیی همچون فعالبتهای حسینیه ارشاد در سراسر کشور گسترش نیابد، نسل جوان ممکن است دیگر به حرف مذهب تمایلی نداشته باشند!؟
برای درک این دغدغه باید به زمینههای تاریخی و سیاسی و هم امواج فکری متنوع موجود در فضای ایران آن سالها، اشاره کرد.
تجددگرایی آمرانه و از بالای پهلوی اول که آمیخته با نوعی ایدولوژی «باستانگرایی» بود با استبداد سیاسی درآمیخت و جوهر و ستون فقرات جنبش مشروطه که مقید و محدود کردن پادشاه به قانون اساسی، پارلمانتاریسم، آزادیهای سیاسی و مطبوعاتی و ..را درهم شکست. هرچند سیاست های پهلوی اول مانند راهاندازی دانشگاه، اصلاح وضع ارتش و ایجاد نظام قضائی و تشکیلات دادگستری نوین در ایران، تأسیس ادارهٔ ثبت احوال و تدوین قانون مدنی و....توسط کارگزارانی چون علیاکبر داور، موجب تحولاتی رو به رشد در ساختار اجتماعی ایران شد اما سایه همان استبداد شاهانه موجب شد که شحصیتی چون همین علیاکبر داور در پی اختلافی با رضاشاه مغضوب شده و به روایتی به دلیل هم طرد، خودکشی کند چنانکه همین غضبهای شاهانه دامن امثال محمدعلی فروغی را هم گرفت.
خلاصه انکه این تجددگرایی آمرانه باستانگرای درآمیخته با استبداد سیاسی هرچند در دوره ۱۲ ساله (۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲) در دوره پهلوی دوم به دلایلی رنگ باخت اما پس از کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت ملی مصدق، جانی تازه گرفت. هرچند هیچگاه تندی و غلظت پهلوی اول را نیافت و در مواردی پیوند تا حدی حسنه با مراجع سنتی چون آیتالله بروجردی هم یافت.
کسانی چون سیدحسن امامی، امام جمعه تهران و فقیه و حقوقدان موید حکومت وقت و شخص شاه بودند و کسانی چون سیدحسین نصر، فیلسوف و متأله سنتگرا نیز همراهی فرح پهلوی را برعهده گرفتتد.
بنابراین گروه اولی که نگرانی شریعتی و «مکتب حسینیه ارشاد» را برای دوری جوانان از مذهب برمیانگیخت همین «سکولاریسم مستبد و غیردموکراتیکی» بود که داعیه «غربیسازی» آمرانه با رنگ و لعابی از باستانگرایی داشت. پارهای آزادیهای اجتماعی و فرهنگی را فارغ از سنن و بسترهای اجتماعی میداد اما در برابر آزادیهای سیاسی و آن بخش از فعالیتهای فرهنگی که اقتدار غیردموکراتیکش را به چالش میکشید، مقاومتی سهمگین داشت.
گروه دومی که نگرانی برانگیز بودند، اسلامگرایان سنتی و محافظهکاری بودند که نسبت به قرائتها و روایتهای نو و زمانشناسانه از دین و مذهب، مقاومتی شدید داشتند. این گروه خود به دو پاره تقسیم میشدند؛
شاخهای موافق و همراه با نهادسلطنت و پادشاه وقت بودند و محمدرضا پهلوی را بعنوان تنها «شاه شیعه» جهان، زعیم و آبروی مذهب میدانستند و کسانی از باب شریعتمداری، شاه و دستگاه حکومت را مانع و دشمنی برای مذهب و روحانیت شیعه میشناختند.
کسانی چون سیدحسن امامی و سیدحسین نصر و برخی مراجع سنتی از شاخه اول بودند.
پاسخ حسین نصر به چرایی پذیرش ریاست دفتر فرح دیبا در بیش از دودهه پیش تا حد زیادی بیانگر نوع نگاه او و اندیشه سیاسیش است؛«این امر را پذیرفتم...زیرا احساس میکردم که تنها کسی بودم که میتوانستم همچون میانجی به ایجاد موقعیتی کمک کنم که در آن مثلاً آیتالله خمینی با شاه مصالحه کنند و نوعی «حکومت سلطنتی اسلامی» برپا گردد که در آن علما نیز درباره امور مملکتی اظهارنظر کنند اما ساختار کشور دچار تحول نشود. بسیاری از علما نیز هدفی جز این در ذهن نداشتند»
پایداری بر سنت سیاسی سلطنت با رنگ و لعابی مذهبی محور اصلی رویکرد سنتگرایان بود که قاعدتا در میان جوانان طبقه متوسط شهری مذهبی یا متمایل به مذهب، کمترین جایگاه را داشت که با آن نتنها نمیشد جوانان بیشتری را به سمت مذهب رهنمون شد، بلکه خصلتهای محافظهکارانه و مدافع وضع موجودش، میتوانست یکی از بهترین ابزارهای سرزنش جوانان مذهبی را از سوی رقبا، فراهم سازد.
شاخه دیگر اسلامگرایان سنتی ضدسلطنت بودند که حکومت وقت را غیراسلامی و نامشروع و غربگرا میدانستند و خواهان برقراری حکومتی اسلامی بودند که شعائر شریعت را بجا آورده و بر مدار سلوک و مطالبات روحانیت سنتی شیعه، زمامداری کند.
جمعیت فداییان اسلام نواب صفوی، جمعیت موتلفهاسلامی و پارهای طلاب حامی آیتالله خمینی از این زمره بودند. اما در این میان یک نام و مکان تا سالها درخشش ویژهای داشت؛ «مهدیه تهران» و «شیخ احمد کاقی»
شیخ احمد کافی، واعظ شهیر، در سال ۱۳۴۸ مهدیه تهران را در محله امیریه تهران بنا نهاد. او که خود از مخالفان حکومت پهلوی بود نسبت به دائر بودن مشروبفروشیها و مراکز عیاشی منتقد بود و خود را از حامیان رهبرانقلاب میدانست.
البته دامنه مخالفتهای او به اینها محدود نبود و کافی از مخالفان محدودیت در سن ازدواج دختران،کار کردن زنان در ادارات و مواردی از این دست بود که نشان از خاستگاه نگاه سنت گرای وی داشت.نقطه مقابل مکتب حسینیه ارشاد و شخصی چون علی شریعتی که با خوانشی تاریخی درصدد بود که به زن ایرانی و مسلمان اعتباری مجدد و اعتماد به نفس بدهد. او با "فاطمه،فاطمه است" و برکشیدن چهره منتقد و مبارز فاطمه (س)در برابر ماجرای سقیفه و همچنین با تاکید بر "کارِ زینبی" در ادامه راه حسین(ع) و تاکید بر شخصیت خدیجه(س)، تمام تلاشش را برای به میدان آوردن دوشادوش زنان در کنار مردان، انجام میداد.
روشن بود که جامعه جوان، تحصیلکرده و دانشگاهی آن زمان اگر میخواست مذهب را بعنوان سبک زندگی و راهنمای مبارزه با رژیم مستقر در نظر داشته باشد، از مذهبی که موتلفه و شیخ احمد کافی مروجش بودند، حذر میکرد!
علاوه بر اینها گروه سومی نیز بودند که شریعتی نسبت به آنها حساس بود؛ مارکسیسم چپگرایی فکری-سیاسی در ایران معاصر به نوعی با حزب اجتماعیون عامیون -حزب سوسیال دموکرات ایران-(۱۲۸۳) در ایام نهضت مشروطه بروز کرد و پس از ان در قالب حزب کمونیست ایران و گروه ۵۳ نفر [ گروهی از زندانیان سیاسی در ایران که در دوران رضاشاه در سال ۱۳۱۶ خورشیدی بازداشت و در زندان قصر محبوس شدند.] و ادامه یافت و بویژه در قالب حزب توده ایران نامدار شد.
حزب توده که مروج مارکسیسم-لنینیسم بود، در مهرماه ۱۳۲۰ و به فاصله کمی از وقایع شهریور ۱۳۲۰ و سقوط رضاشاه، تاسیس شد و بخش قابل تاملی از روشنفکران و جوانان دانشگاهی را با خود همراه کرد. رویکرد ماتریالیستی و الحادی مارکسیسم در کنار رویکرد مثبت نسبت به عدالت اجتماعی و آزادی، پذیرش بالایی را ایجاد میکرد.
شریعتی مارکس و مارکسیسم را در سه دوره ارزیابی میکرد؛
اول مارکس جوان که یک فیلسوف منکر وجود خدا بود که از ماتریالیسم دیالکتیک حمایت کرده و منکر لاهوت، روح و مبدأ و معاد میشد.
دوم مارکس بعنوان یک نظریهپرداز اجتماعی و اقتصاد دان که مناسبات استثماری ناشی از قدرت سیاسی و ثروت و چپاول فرادستان از زیردستان را فاش میساخت.
و دست اخر مارکس سیاستمدار که در جهت خلق حزب سیاسی گام برمیداشت و این مارکسیسم علمی او را «مبتذل» کرده بود.
شریعتی بعنوان یک سوسیالیست خداپرست ضمن مخالفت با رویکرد اول و سوم، قرابتهایی با رویکرد دوم مارکس و مارکسیسم پیدا میکرد.
بنابراین از مخالفان جدی حزب توده چه از منظر فکری و چه سیاسی بود و سنت سوسیالیستیاش نسب به «الهیات رهاییبخش» سوسیالیستی میبرد که در ایران محمدنخشب، در قالب «نهضت خداپرستان سوسیالیست»، بنیانگذار آن بوده است.
مکتب حسینیه ارشاد، شریعتی و دشمنان آن
علی شریعتی به دعوت بنیانگذران حسینیه ارشاد چون مرحوم میناچی و استاد شهید آیتالله مطهری به حسینیه ارشاد پا نهاد ولی در اندک زمانی تبدیل به نماد آن شد و بیراه نیست که بین مکتب حسینیه ارشاد و دکتر علی شریعتی ، اینهمانی بوجود آمده است و حسینیه ارشاد از دیروز تا امروز یادآور نام و یاد او و سنت روسنفکریدینی/نواندیشیدینی شده است.
چنانکه پیشتر اشاره شد سه جریان از دلمشغولیهای شریعتی بودند؛
۱.پهلویسم
۲.اسلامگرایی سنتی و بنیادگرا
۳.مارکسیسم
مکتب حسینیه ارشاد در ادامه و گسترش «کانون نشر حقایق اسلامی» بود که توسط استاد محمدتقی شریعتی پس از شهریور ۱۳۲۰ در مشهد پایهگذاری شده بود و رسالت خود را مبارزه فکری با مارکسیسم از یک سو و خرافات مذهبی و بنیادگرایی دینی از سوی دیگر نهاده بود.
در واقع کانون نشر حقایق اسلامی اولین و برجسته ترین نهاد دینی مذهبی جریان نواندیش مذهبی بود.
شریعتی در تمام سالهای تدریس و سخنرانی در مشهد و تهران(حسینیه ارشاد) در تلاش بود که نسلی را تربیت کند که در برابر آن سه سنت فکری رایج در ایران آن زمان توان مقابله و رقابت داشته باشد.
نگرانی او چنانکه در سطور ابتدایی این نوشته آمد از دوری جوانان بخصوص نسل تحصیل کرده از مذهب چندان بیراه نبود.
حسینیه ارشادی که در سال ۱۳۵۲ از سوی حکومت از فعالیت بازایستاده بود با پیروزی انقلاب فعالیتش را از سر گرفت و با فراز و فرودهایی تا زمان حیات میناچی محفل برای روشنفکران دینی/نواندیشان دینی بود اما پس از او این محفل نمادین به محاق رفت و از خاصیت تاریخیاش، افتاد!
حالا سالهاست که حکومت پهلوی برافتاده و مارکسیسم قدرت سابق را ندارد و بخش مهمی از جایگاهش را با سکولاریسم لیبرال/نئولیبرال تقسیم کرده است و البته این اسلامگرایی محافظهکار و سنتگراست که با قبضه تمامعیار قدرت سیاسی، مکتب حسینیه ارشاد را بعنوان رقیبی فکری/سیاسی حذف کرده و بنای نمادینش را هم بیخاصیت کرده است.
و البته به قول اقبال لاهوری، پدر معنوی روشنفکریدینی؛
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان
هزار بادهٔ ناخورده در رگ تاک است